"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
-
جامعه پیرامونی طلبه؛ مشحون از سوالات و شبهههایی است که مردم؛ حلِ آن را از منابع دینی جستجو میکنند؛ عطش مردم در این امر ستودنی است...
اما آنان از این شبهات جز پناه آوردن به طلاب برای آنکه ایشان را از سرچشمه معارف دین و انسانیت سیراب سازد؛ گریزگاهی ندارند...
در نتیجه یک طلبه باید در کنار رشته تخصصی خود و خواندنِ دروس عمومی در حوزه؛ باید مطالعاتِ پیگیر و مستمری نیز در زمینههای مختلف داشته باشد تا از او
شخصیتی پختهتر و جامعتر سازد
که بتواند پاسخگوی تمام شبهات باشد و معرفتهای دین را به روح تشنه مردم بچشاند...
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
-
زمانی که حاجآقا به خواستگاریام آمدند
از سختی و چالشهای زندگی با یک طلبه پرسیدم:
حاجآقا با نگاهی سر به زیر گفت: گاهی اوقات اختلاف نظرها در مسائل دینی یا فرهنگی میتواند باعث تنش شود؛ خانوادهها ممکن است به راحتی با انتخابهای ما کنار نیایند و این میتواند فشار زیادی به ما وارد کند.
و همچنین زندگی طلبگی به معنای فداکاری و از خودگذشتگیست؛ ممکن است زمان کافی برای بودن در کنار هم نداشته باشیم و این میتواند بر روابط تأثیر بگذارد...
ممکن است بعضی اوقات به دلیل حجم زیادی از درس و بحث نتوانم همراهتان در مراسمات و مهمانیها شرکت کنم؛ یا حضورتان در مراسمی به عنوانِ همسر طلبه جایز نباشد
باید صبور باشید و به توهینات دیگران نسبت به بنده اهمیتی ندهید و واکنشِ اشتباهی نشان ندهید...
و من با تمامِ این سختیها؛ با توکل بر خدا قبول کردم تا در این مسیرِ معنوی که همراه با چالشهای فراوانیست همسفرِ حاجآقا شوم...
✍🏻@talabeh128_r
ظرفهای شام معمولا دو بشقاب و یک لیوان و یک قابلمه بود؛ وقتی میرفتم آنها را بشورم میدیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده به من میگفت: انتخاب كن يا بشور یا آب بکش
بهش گفتم: مهدی مگر چقدر ظرفه...؟
در جواب گفت: هرچی هم که هست باهم میشوریم...
یک روز خانوادهی مهدی منزلِ ما مهمان بودند...
با پدر؛ مادر؛ خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم؛ من بلند شدم و رفتم از آشپزخونه چیزی بیارم...
وقتی آمدم؛ دیدم همه نصفِ غذاشون رو خوردند ولی مهدی دست به غذاش نزده تا من برگردم...
- شهیدمهدیزینالدین
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
-
مرد باید سختیهای کار همسر در خانه را ببیند
باید خودش را جای زن بگذارد...
حضرت علی(ع) میفرماید: «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَة»
زن که خدمتکار نیست؛ زن گل است.
مرد وقتی در خانه کار بکند؛ مثل جهاد است.
اگر کمکِ زنش ظرف بشوید...
خیاطی بکند...
بچهداری بکند...
جارو بکند...
تمامِ اینها عمل به وظائف شرعی است.
زن هم که در خانه کار میکند؛ ثوابِ بزرگی به او میدهند
نمیگویند وظیفه است.
- آیتاللهحائریشیرازی
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
-
هرگاه به حوزه میروم؛ با خودم عهد میبندم که در مسیر علم و معرفت ثابتقدم باشم.
در حوزه ما به مطالعهی عمیق متون دینی و فلسفی میپردازیم و سعی میکنیم درکِ بهتری از مفاهیم اسلامی و اصول اخلاقی پیدا کنیم.
هر روز در کلاسهای مختلف شرکت میکنم
از فقه و اصول گرفته تا تفسیر قرآن و کلام
این دروس به من کمک میکند تا نه تنها به عنوان یک طلبه؛ بلکه به عنوان یک فرد مؤمن و آگاه در جامعه عمل کنم...
ما یاد میگیریم که چگونه به سوالات و چالشهای دینی پاسخ دهیم و در عین حال
به نیازهای روز جامعه توجه کنیم.
در کنارِ این دروس؛ بحثهای علمی و فلسفی نیز در حوزه بسیار مهم است.
ما به بررسی نظریات مختلف میپردازیم و سعی میکنیم با استفاده از منطق و استدلال به حقیقت نزدیکتر شویم؛ این فرآیند به ما کمک میکند تا درک عمیقتری از دین و جایگاه آن در زندگی انسانها پیدا کنیم.
در نهایت؛ هدف من از تحصیل در حوزه خدمت به جامعه و ترویج ارزشهای اسلامی است.
امیدوارم با علم و دانشی که به دست میآورم بتوانم در زندگی دیگران تأثیر مثبت بگذارم و به رشد و پیشرفت جامعه کمک کنم.
✍🏻@talabeh128_r
مناطقِ تصرف شدهی سوریه به وسیلهی جوانان غیور سوری آزاد خواهد شد
شک نکنید این اتفاق خواهد افتاد
جاپای آمریکا هم قرص نخواهد شد به توفیقِ الهی
بحول و قوه الهی؛ آمریکا هم به وسیلهی جبههی مقاومت از منطقه اخراج خواهد شد.
- ۱۴۰۳/۹/۲۱
- حضرتآقا
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
-
رسالتِ طلبه؛ زمانی معنا مییابد که او به همه
لوازمِ طلبگیاش پایبند باشد...
مردم به طورِ حتم از طلبهای که آنان را به زهد
و قناعت و دنیا گریزی دعوت میکند
این انتظار را دارند که خود؛ بنده و دربند زخارف دنیا و درگیرِ زیادهخواهیهای دنیاگرایان نباشد
وگرنه به قولِ سعدی: سخنانِ رنگین و دلاویز او به حکم آنکه وی را کرداری موافقِ گفتار نمیبینند؛ در آنان اثر نمیکند...
تکاثرگرایی طلبه و روحانی؛ مردم را از اصلِ نهاد روحانیت دلزده خواهد کرد...
نصیحت و وعظی که در آن عمل نباشد؛ بر سر شاخ نشستن و بنِ شاخ بریدن است.
یکی از اساتید میگفتن: روزی به خانه یکی از علما رفتم؛ خانهای ساده به همراهِ وسایلی مندرس...
به ذهنم گذشت؛ چه زندگی حقیر و کوچکی...!
در همین حال نگاهم به تابلویی افتاد که بر آن نوشته شده بود: "هذا لمن یموت کثیر
برای آن کسی که میمیرد این مقدار هم زیاد است."
رهبر انقلاب میفرماید؛ آراستن سرو؛ زِ پیراستن است.
زیبایی ما در بیپیرایگی ماست...
محبوبیت روحانیت در تجمل و اشرافیگری نیست؛ در سادگی و بیپیرایگی اوست...
از خودمان باید شروع کنیم؛ مردم به عمل نگاه میکنند...
روحانی آن وقتی سخنِ نافذ خواهد داشت که عملا نشان بدهد که به زخارف دنیا بیاعتناست و آن حرصی که بر دلهای دنیاداران حاکم است بر او حاکم نیست...
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
👇🏻 | مکتوباتِطلبہ |
یک طلبه جوان با آن شهریه کمی که دارد
شاید مشکلاتی به مراتب بیشتر از یک جوان دانشجو
شاغل یا...داشته باشد.
اما با همین مشکلات و درآمدِ کم
نگاه سادهای به امر ازدواج دارد...
شاید یک پای خوشبختی و ساده زیستی
طلبهها در زندگی همسرشان باشد...
همسران طلاب؛ با آن شهریه کم و مشکلات زندگی طلبگی کنار آمدهاند و بعضیهایشان حتی فرصتها و خواستگاران خیلی بهتری داشتند اما یک طلبه را به عنوان شریک زندگی انتخاب می کنند...
✍🏻@talabeh128_r
طلبه وقتی ازدواج می کند؛ خبری از رقص و موسیقی نیست...
یک نفر مولودی می خواند و یا لطیفه تعریف می کند و اسبابِ شادی و خندهی حضار را فراهم می کند؛ و پذیرایی...
آغاز زندگی مشترکِ زوج جوان؛ یعنی یک جشن و خنده و شادمانی حلال...
✍🏻@talabeh128_r
وجودِ خواهران طلبه در عرصههای مختلف برای رسیدگی به امور دینی بانوان لازم و ضروری است
خواهران طلبه؛ در هر شهری منشأ خیر و برکت
و نمادِ حیا و عفت هستند که در تمامی عرصههای تعلیم و تربیت نقش سازندهای ایفا میکنند...
✍🏻@talabeh128_r
چادر بر سر میکنم
زیر لب بسم الله میگویم و با نگاهی سر به زیر به خیابانهای منتهی به مسجد قدم بر میدارم...
به خیابانِ حوالی مسجد که نزدیک میشوم
سرم را بالا میآورم و هوای تازه را واردِ ریههایم میکنم...
عطر گلهای حیاطِ مسجد؛ حسِ آرامش عجیبی به من میدهد...
داخل حیاطِ مسجد که شدم؛ مثلِ همیشه او هم بود؛ همانجای همیشگیاش ایستاده بود.
سرش پایین بود و به زمین خیره شده بود
گویی در افکارش غرق شده است
نزدیکتر که شدم؛ چهرهاش را واضحتر دیدم مشخص بود که در دلش چیزی میگذرد...
به آرامی به سمتش میروم و میگویم:
- سلام؛ باز هم که زودتر رسیدید...
او سرش را به آرامی بالا میآورد و با نگاهی ملایم به من مینگرد...
+ سلام خوبید؟ بله؛ بنده عادت دارم به زود رسیدن و شما هم عادت دارید به دیر رسیدن...!
صدایش آرام و متین بود؛ ولی با حرفِ بعدیاش یکه خوردم؛ او به من کنایه زد...؟!
چشمانش درخشان بود؛ اما هنوز هم محجوب و محتاط به نظر میرسید؛ او به آرامی میگوید:
+ فکر میکردم دیگر نیایید...!
- چرا نیایم...؟!
بابتِ تاخیرم عذرخواهم؛ میگویم و لبخند میزنم...
او کمی سرش را پایین میاندازد و بعد ادامه میدهد:
+ گاهی فکر میکنم که بالاجبار این محرمیت را پذیرفتهاید...!
لحظهای سکوت میکنم و به کلماتش فکر میکنم...
- نه فقط کمی معذبم؛ همین...
در این فضا؛ احساس میکنم که میتوانم خودم باشم...
او نگاهی به من میاندازد و لبخند میزند
گویی از این پاسخ راضی است.
+ شاید اینجا در این سکوت؛ بتوانیم بیشتر از خودمان بگوییم...
- بله؛ سکوت گاهی بیشتر از کلمات حرف میزند...
چشمانش کمی درخشانتر میشود و به آرامی میگوید:
+ پس بیایید از همین سکوت شروع کنیم...
و در این لحظه در کنار هم؛ در این فضای آرام
احساس میکنم که محرمیتِ ما فرصتی برای درکِ عمیقتر یکدیگر است.
چند لحظهای در سکوت مینشینیم و فقط صدای باد و پرندگان را میشنویم...
این سکوت پر از احساسات و افکارِ ناگفته است.
او ناگهان میگوید:
+ میدانید؛ گاهی فکر میکنم که این لحظات ساده چقدر ارزشمندند...
- بله؛ همینطور است.
هر لحظهای که با هم میگذرانیم؛ یک یادگاری است.
او سرش را به نشانه تأیید تکان میدهد و میگوید:
+ امیدوارم همیشه بتوانیم این لحظات را حفظ کنیم.
- من هم همین امید را دارم...
#ادامهدارد
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
چادر بر سر میکنم زیر لب بسم الله میگویم و با نگاهی سر به زیر به خیابانهای منتهی به مسجد قدم بر
با همان لحنِ آرامش میگوید:
+ چهار روز فرصتِ کمی برای آشنایی بیشتر نیست؟
- با کمی تعلل که از لحنم مشخص بود؛ گفتم:
نمیدانم؛ واقعا نمیدانم...
+ خندید؛ اولین بار بود که اینگونه خندیدنش را میدیدم...
تا متوجه نگاهم به خود شد؛ خنده هم از چهرهاش محو شد.
با اینکه محرم بودیم ولی باز هم خیلی محتاط رفتار میکرد...
- با لحنی دلخور که اصلا دستِ خودم نبود گفتم:
مثل اینکه خیلی مغرور هستید...!
او کمی سرش را پایین انداخت و بعد با لحنی جدی گفت:
+ مغرور نیستم؛ فقط سعی میکنم احتیاط کنم.
- احتیاط...؟!
چرا باید احتیاط کنید...؟
ما که در اینجا هستیم و هیچ چیز نمیتواند ما را از هم دور کند.
او به آرامی گفت:
+ شاید به خاطر این است که نمیخواهم احساساتم را به راحتی بروز دهم.
- اما اینجا در این فضا؛ میتوانیم آزادانه صحبت کنیم.
احساسات ما در اینجا محفوظ است.
او نگاهی به من انداخت و گفت:
+ شاید حق با شما باشد؛ اما گاهی ترس از آسیبپذیری انسان را محتاط میکند.
- آسیبپذیری بخشی از زندگی است.
ما باید یاد بگیریم که با آن کنار بیاییم.
او کمی فکر کرد و سپس گفت:
+ شاید شما درست میگویید.
#ادامهدارد
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
-
دورانِ #حجرهنشینی طلاییترین فرصتی است که میتواند نردبان ترقی طلبه باشد
فقط کافی است طلبه به تواناییها و امکاناتِ موجودِ خویش توجه کند
نشاطِ نوجوانی و جوانی، سلامت جسمی
انگیزه ترقی، حوصله و سعه صدر
استادانِ خوب و مجرب، ذهنِ قوی و حافظه نیرومند و از همه مهمتر، روحِ پاک و بیآلایش
سرمایههای مهمی است که طلبه در دست دارد...
✍🏻@talabeh128_r
پدیدهی خواهران طلبه
خیلی پدیدهی عظیم و مبارکی است.
✍🏻@talabeh128_r
بعد از زهـــــرا؛ جاے زهـــــرا؛ مثلِ زهـــــرا مـــــادرے
هر چہ مـــــادر هست؛ قربانِ چنین نامــــــــــــادرے
✍🏻@talabeh128_r
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
بعد از زهـــــرا؛ جاے زهـــــرا؛ مثلِ زهـــــرا مـــــادرے هر چہ مـــــادر هست؛ قربانِ چنین نامـــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"مكتـــــوبـاتِطلبہ"
با همان لحنِ آرامش میگوید: + چهار روز فرصتِ کمی برای آشنایی بیشتر نیست؟ - با کمی تعلل که از لحنم
+ چند ساعت قبل از آنکه خطبه عقد جاری شود؛ گفت: شما به عنوانِ همسر یک طلبه؛ باید خیلی صبورتر از حال و دیگر خانمها باشید
خیلی اوقات در شرایطِ سخت ممکن است نتوانم کنارتان باشم.
خیلی اوقات باید از خودگذشتگی بسیاری داشته باشید برای بچهها هم مادر باشید و هم پدر...
این جملهاش به شدت در ذهنم چرخید.
- یعنی شما فکر میکنید که ممکن است در آینده من تنها بمانم و همهی بارِ مسئولیتها بر دوش من بیفتد...؟!
او با نگاهی جدی گفت:
+ نه؛ منظورم این نیست که تنها خواهید ماند.
اما زندگی همیشه طبقِ برنامه پیش نمیرود.
گاهی اوقات؛ شرایطی پیش میآید که باید قوی باشید و از خودتان و خانوادهتان حمایت کنید...
باید در مقابل صحبتهای دیگران؛ واکنش اشتباهی نشان ندهید
اگر به شما یا بنده توهین شد؛ جبهه نگیرید...
محترمانه برخورد کنید
- این موضوع برای من خیلی سنگین است.
چطور میتوانم آنقدر صبور باشم که در مقابلِ صحبتهای بیمنطق دیگران و توهیناتشان سکوت کنم...
آیا واقعا میتوانم از پس این مسئولیتها برآیم...؟
او با نگاهی آرام گفت:
+ قویتر از آنچه هستید که فکرش را میکنید
- اما آیا به این معناست که من باید تمامِ بار مسئولیتها را به تنهایی به دوش بکشم...؟
من به دنبالِ زندگیای هستم که در آن هر دو نفر در کنار هم باشند و از یکدیگر حمایت کنند
نه اینکه در مقابل این چیزها فقط سکوت کنم
او سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت:
+ اما باید درک کنیم که در مواقعی؛ یکی از ما بیشتر از دیگری نیاز به حمایت دارد...
سکوت کردن باعثِ ضعف شما نخواهد شد؛ خیالتان راحت...
- پس چطور میتوانیم این توازن را حفظ کنیم...؟
آیا باید به یکدیگر اعتماد کنیم و در مواقع سخت؛ به هم تکیه کنیم...؟
او با نگاهی متفکر گفت:
+ دقیقا
اعتماد و ارتباط مؤثر کلیدهای اصلی هستند.
اگر بتوانیم در زمانهای سخت با هم صحبت کنیم و احساساتمان را به اشتراک بگذاریم میتوانیم از پس هر چالشی برآییم...
- در دل با خود گفتم: همیشه با استدلالهایش مُهرِ سکوت را بر لبانم میزند
همین اخلاقهایش است که مرا دلبسته خود کرده...
و از خداوند کمک خواستم تا یاریای کند که بتوانم در این مسیرِ پر فراز و نشیب؛ همیشه همراه و همسفرِ او باشم...
#ادامهدارد
✍🏻@talabeh128_r