eitaa logo
یادداشت های یک طلبه روان شناس
78 دنبال‌کننده
64 عکس
23 ویدیو
0 فایل
مینویسم تا بماند و اندیشه های تازه متولد شود. ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ  ✍️فاطمه وجگانی مدرس و مشاور حوزه علمیه خواهران کارشناس ارشد روان شناسی کارشناس دفتر همرسان (خانواده و ازدواج) دانشگاه کاشان @Fvajgani61
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم انگیزه برای پژوهش وقت آن رسیده است که فضای پژوهشی کمی متحول شود. علم بسیار تولید می شود ولی آیا به عرصه فناوری می رسد و در دسترس مخاطب قرار می گیرد یانه؟!! درست است که در سایت های نورمگز و مگ ایران مشخص می کند که چند نفر به سایت سرزده اند و مقاله را دیده اند ولی با چه اعتمادی متوجه شویم که از این مقاله استفاده هم شده است یا نه!! همین خودش یکی از کاهش دهنده ها برای انگیزه پژوهشگر محسوب می شود، چه اندازه مقالات و پایان نامه ها نوشته شد تا یک تکلیفی انجام شود و یک نمره ای داده شود. درحال شاید پژوهشگر دلشاد بود ولی همین یکی از بی انگیزگی ها برای پژوهش هست که ثمره کار خودش را نمی بیند. یکی از راهکارهای انگیزه دهی به دانش پژوهان این است که پژوهشی که پژوهش باشد نه کپی پیست، انجام دهند. درقالب یادداشت علمی، که یادداشت های علمی، دست پژوهشگر باز می گذارد تا در قالب هر موضوعی که مسئله اش هست پژوهش کند. یادداشت های علمی، زودتر به دست مخاطب می رسد. در مورد موضوع دلخواه و یا مورد نیاز جامعه تحقیق می کند. یادداشت علمی کوتاه، وزین، پر مغز و می تواند جوابگوی خیلی از شبهات و مسائل مورد نیاز باشد. پژوهشگر وقتی یادداشت علمی می نویسد زمینه ای برای انگیزش نگارش مقالات علمی برایش فراهم می شود. حتما حرکتی درخودش و تکانشی در دیگران ایجاد می کند. و خلاصه تولید علم کرده، از ذهن خلاق خودش وعلوم مرتبط با موضوع نوشته. این می تواند نزدیکترین راه برای انگیزش پژوهش باشد. فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
💔 مادر کرونایی ✍🏻 نویسنده: خانم فاطمه وجگانی، ارشد تعلیم و تربیت، از راوند کاشان ✅ مثل همیشه روی تختش نشسته بود. بچه‌هایش را که می‌دید، گل از گلش شکفته می‌شد. حالش را می‌پرسیدی، می‌گفت: به مرحمت شما. ننه وقتی می‌خندید، گونه‌هایش چال می‌افتاد؛ همین‌طوری که دختران امروزی آرزو می‌کنند. ننه قبلا سکته کرده بود و پاهایش شل شده بود. هفته‌ای که بستری شد، یک‌شب در کنارش بودم. با خواندن عدیله و عاشورا، کمی جان گرفت و حرف می‌زد. رنگ رخساره‌اش صورتی بود، ولی دست‌ و پایش ناله داشت. فریاد تشنگی‌اش بلند بود و از خوردن آب سیرایی نداشت. سراغ عصایش را می‌گرفت، که برویم خانه، بابا چشم‌به‌راه است. مادر کرونایی رمقی برای قربون صدقه‌هاش نمانده بود. مادر کرونایی همون مادری بود که بدون بچه‌هایش، لقمه غذایی نمی‌خورد. همان مادر مهربانی که اگر چایی‌اش را نمی‌خوردی، به دلش می‌خورد. کرونا اگر عذاب الاهی است، شاید امتحان خوبی برای بچه‌هایِ مادران کرونایی باشد. قرآن کریم می‌فرماید: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ، وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ، وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ؛ روزى كه انسان از برادرش بگريزد و از مادر و پدرش و همسر و فرزندانش. (عبس/۶ تا ۹) چه فرزندانی که در این ایام از مادران فرار کردند، نیز از پدران! و یادشان رفت که مادر، همان مادر است و پدر، همان پدر!. مادر کرونایی ما، از تاب درد شب‌هنگام، لحظه‌ای خواب به‌ چشمش نرفت، ولی روزِ آن شب، خوب خوابید و دیگر ناله نداشت! ننه لپ‌قرمزی، زرد زرد و بدنش سرد سرد شده بود. دختران قدیمی قول می‌دادند با چادر سفید آمده‌اند و با جامهٔ سفید برمی‌گردند. دختران قدیمی دلبسته بابای‌خانه بودند. ننه و بابا عهد کرده بودند که همیشه باهم باشند. ننه، بعد از چهار هفته، بابا را هم به‌دنبال خودش برد. بابایی که هنوز بستری نشده بود و از دارو بیزار بود، کروناویروس، بی‌انصافی کرد و هر دوی آن‌ها را کمتر از یک‌ماه برد، دور دور... خانه‌شان تاریک و سرد و بی‌روح است. دل ما خالی خالی. ولی جای‌ ایشان گرم و نورانی و روحانی است. ان‌شاءالله. ۳۰ آذر ۹۹ فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
🖊نامه سلیمان باتکیه بر وصیت نامه شهید نامه‌اش گشودنی و خواندنی است. نامه سلیمان را باید خواند و با خواندنش چه بسا بلقیس‌هایی هدایت شده و مسیر هدف را پیدا کرده‌اند. ولایت پذیری سلیمان در نامه‌اش سرآمد است. به یادگار گذاشته است که، خداوندا تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش، اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز که جانم فدای او باد قرار دادی!!! در روایتی ولایت رکن اول ذکر شده است. «ولی» به معنای واقع شدن چیزی پشت سر چیز دیگر، به‌طوری که بیگانه‌ای بین آن دو واسطه نباشد و نوعی رابطه بین آن دو برقرار باشد. همانند یاران با وفای حسین‌بن‌علی علیه السلام که سر و خون دادند، مانند عمار یاسرها شکنجه شدند اما علی فروشی نکردند. ولایت مداری سلیمان ستودنی است، با دستان پر قدرت نظامیش، و با صلابت و عقلانیتش، قسم جلاله خورد، که روز قیامت از وزنه ی ولایت مداری میپرسند. و این یادآور این عبارت است : نماز بى ولایت بى‌‏نمازی‌ست، تعبد نیست، نوعى حقه بازی‌ست ولایت چیست! در خون غوطه خوردن/ کلید سینه بر مولا سپردن… وصیت نامه سلیمان، هویدا از پاکیزه بپذیر مرا است!! رسم رادمردی را معنای تازه بخشیده است و آن زمان که یاران آسمانی‌اش یکی‌یکی پر می‌کشیدند، ذره‌ذره در آتش اشتیاق دیدار محبوب می‌سوخت. نامه زندگی‌اش، یادآور این کلام است: شهادت اتفاقی نیست.!! شهید زندگی کردن عاقبت به شهادت رسیدن است. خداوندا!!! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت درآمیختی و درک بوسه بر گونه‌های بهشتی و استشمام بوی عطر الهی آنان را به من ارزانی داشتی! نامه زندگی سردار، حاکی از مهم‌ترین ترویج او حس مسئولیتی است، که به دوشش نهاده و آن دفاع از اسلام و مصداق حقیقی اسلام مجسم را، نظام جمهوری اسلامی می‌دانست. حرکت برایش مهم و مهم‌تر داخل خط قرار گرفتن بود. حبّ کسی را بیشتر و کمتر داشتن مهم نیست و مهم‌تر حفظ اصول است که نباید خدشه‌دار شود. مثل شمشیر فرود می‌آمد و مثل فرشته ناپدید می‌شد. بلوک‌های تا شهادت را سپری می‌کرد. فرمانده خودش پیشتاز رزم بود، زمانی‌که حفاظت زائرین اربعین حسینی بر عهده‌اش بود، در مقابل اسیر داعشی، گفت :الان با کت و شلوار در مقابل شما ایستادم. وای به وقتی که لباس نظامی بپوشم!! علم و عقل و شجاعتش در دایره ایمان کامل و صوت اذان و اقامه نمازش درکاخ کرملین طنین‌انداز شده بود و سجده شکرش نمایانگر این بود که خدایا این از کرم توست! که دراین کاخ سال‌ها برای اسلام نقشه می‌کشیدند و الان قاسم سلیمانی با نمازش نقشه‌ها را بر آب می‌کند و پیغام اسلام را به آن سوی مرزها می‌برد. شهادت را لیاقت و مبارک داشت. که با مبارکی‌اش تحولی در دل‌ها ایجاد کرد، که هر کس با هر ابزارش جهاد کند، یکی با علمش، یکی با مالش، یکی با جانش، یکی با قلمش و یکی با تولید نسلش قاسم‌ها را متولد می‌کند. یک‌سال جهان، بی حاج‌قاسم، صدها نوزاد، به عشق او متولد شد و نام قاسم، محمد قاسم، امیر قاسم بر آنها نهادند، تا مکتب حاج قاسم سلیمانی را قسمت کنند. نامه‌اش نشانِ فاطمی دارد، و جایی دور نیست که انصارالمهدی از او الگو می‌گیرد. مهدی موعود «عج» فرمود: الگوی من فاطمه زهرا دختر رسول‌الله است. الگوی مهدی الامم فاطمه است و مکتب حاج قاسم برگرفته از الگوی مهدی«عج» است. رزق خاطره‌اش فاطمیه است. 🔰@hawzah_khaharan_qom مدیریت حوزه علمیه خواهران استان قم @talabemoshaver99
بله زنده ایم اما از زنده بودن تا زندگی کردن راه بسیار است. نمیدانم چرا، هر گروه تربیتی که ایجاد کردیم، همگی و یا غالب بر همگی، روزه ی سکوت گرفته اند. مگر نه اینکه دوران حیران است و در حیرت و سرگردانی هستیم. دیروز مطلبی خواندم، که انسان رو به رشد است، حال منفی یا مثبت. در قبالش شیطان نیز روبه رشد است. فکرش را بکن؛ انسان در سالِ 2021 را با اینهمه پیشرفت علم، اما شیطان بخواهد همان شیطان زمان حضرت آدم و حوا باشد،چه شود!!!؟؟؟ شیطان کلاه سرش میرود. شیطان امروز رشد یافته است و با انسان مدرنیته پا به پایش پیش می آید، حتی انسان که خواب است، شیطانش بیدار است و برایش کار میکند. خیلیها علم را آموخته اند و درون بقچه ای بستند و او را به درون طاقچه ی بلندی انداختند و یادشان نمیاید که کجا دور انداخته اند. بعضیها هم علم آموختند و با تفسیر اشتباه که مبادا ریا شود او را به درونشان پنهان کردند و هر قائم قیام کننده ای ندا میدهد که موقع رزم است بپا خیزید، ولی آبی گرم نمیشود. گاهی هم علمشان بالاست و نگرانند مبادا یافتنیهایشان را به معرض دید بگذارند کلاسشان پایین بیاید. بعضی هم هنوز به علمی که آموخته اند، ایمان نیاورده اند، و میگویند مبادا چیزی بگوییم و درجمع از ما بهترون ضایع شویم. و شاید.... ولی اینها همه، دست مایه ی خوبی است برایِ قوی کردن شیطانِ 2021، و حربه ی خوبی است برا پاره کردن نخ تسبیح همراهان تربیتی. یدالله مع الجماعه جمعه 26 دیماه 99 ساعت 6/52 دقیقه درجواب مدیر گروه همراهان تربیتی که پرسید زنده اید؟ فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
دورهمی سه ساله یِ «المهدیون»، یکسالی هست بطور خصوصی برگزار می شود، در ابتدا از کتاب فنای مقربان و گذرگاه بهشت، خوراک مطالعه داشتیم و تغذیه یِ الانمان از کتاب ِ «با پیشوایان هدایتگر» از آیت الله سید علی حسینی میلانی است. در این جلسه فرازی از جامعه یِ کبیره را میخوانیم: و اُمناء الرحمن؛ و (سلام بر) امینان خدای رحمان. امانت سه طرف دارد: امانت گزار، امانت پذیر، و شیء امانتی، البته این شیء لازم نیست اعیان باشد، حتی اگر محرم اسرار دیگران باشی، همان نیز امانت است.امانت فقط مالی نیست بلکه معنوی هم می تواند باشد، قول و فعل و گفتار هم امانت اند. امانت خداوند نزد اهل بیت است و ائمه امانتی در دست ِ ما زمینیان هستند. امانت خداوند نزد اهل بیت، امور همه ی عالم است که تدبیرش در دستان اهل بیت علیهم السلام است. درقرآن می فرماید: «فالمدبرات امرا». شکی نیست که ائمه علیهم السلام از فرشتگان افضل اند که مدبر امور باشند. و اصولاً اهل بیت کاری بجز اراده ی الهی انجام نمی دهند.«و ما تشاؤن الا ان یشاءالله» امانت سپاری آدابی دارد. 1. گاهی امانت را فقط برای نگهداری نزد امین می سپارند، تا او را از حوادث حفظ کند. 2.گاهی امانت را با اذن تصرف قرار میدهند و شخص امین میتواند هر گونه که صلاح میداند در او دخالت کند. 3.بعضاً سپردن امانت با اجازه تصرف خاصی، آن چیز امانی را میتواند بهره ببرد و بعدا تحویل دهد. در حین خوانش، یادم افتاد علی و فاطمه و قرآن، از کدام نوع امانت بودند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله، بارها در حدیث ثقلین فرموده بودند : دو چیز گرانبها در نزد شما امانت می گذارم، مراقب قران و اهل بیتم باشید، تا گمراه نشوید. و سفارش کرده بودند مزد رسالت نمیخواهم فقط اهل بیتِ مرا دوست داشته باشید. برای محکم کردن ودیعه در غدیر دست بیعت علی بن ابیطالب را به حضور جمع کثیری شاهد گرفت و قول و فعلش را به امانت گذاشت. فرمود: معاشر الناس:هان مردم علی علیه السلام را برتر بدانید که او برترین مردمان از مرد و زن پس از من است. ملعون ملعون، مغضوب مغضوب است هرکسی قول مرا رد کند و با او موافقت نکند. در خطبه ی فدکیه از دخت نبی مکرم اسلام، می خوانیم، «وامامتنا اماناً من الفُرقة» امام امانتی است که از تفرقه جلوگیری میکند، همانند نخ تسبیح برای مهره هایش. هبه و عطیه ای که رسول خدا به دخترش داده بود و در دستش امانتی بود و ذخیره ی آن، صرف مصارف فردی و اجتماعی می شد، با پسر ابو قحافه(ابابکر) چکار؟!!!! که با دشمنی و مخاصمه او را گرفتند. مگر نه اینکه فاطمه «بضعة منی» رسول خدا بود و آزار او آزار پدرش و آزار پدرش آزار خداوند است. علی بن ابیطالب خودش امین الله است ولی قرآن و قول رسول اسلام در دستانش امانت اند. دستان خیبر شکن علی سکوت میکند برای حفظ امانت الهی. همسر فاطمه، گرگ های خون خوار را در هم میدرید و با شمشیر آتشین جلوی سخن یاوه گویان را می‌گرفت، اما اکنون شمشیر را در غلاف فرو برده است. دستان او را بسته و ریسمان به گردنش انداخته و او را خانه نشین کرده اند و امانت ولایت را از او ربوده اند. امین الله، امینِ امانت الهی شده است و سکوت میکند گویا خاری در چشم و استخوانی در گلو!! داماد نبی، دخت نبی را آرام میکند فاطمه جان صبر کن و به حساب خدا بگذار!!! فاطمه می‌فرماید: «حسبی الله» خدا مرا کفایت می کند! حال که پایِ خدا به میان آمد، انتقام دل به درد آمده و حق غصب شده و حرمت شکسته اش را خواهد گرفت. «وآت ذی القربی حقه» محقق خواهد شد. آن حجت غائب، امین الله فی ارضه منجی عالم کون و مکان منتقم مادرش زهرا سلام الله علیها خواهد آمد. فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
سلام جهت پاسخ به سوال که چرا باید مسلمان باشم.؟ اسلام یک دین همگانی است. از زمان حضرت آدم علیه نبینا و آله و علیه السلام تا پیغمبر ختمی مرتبت صلوات الله علیه همه ی انبیاء دعوت به اسلام میکردند. اسلام دین رشد عقلی و روحی انسانهاست، و بالاجبار هیچ کسی را دعوت بخود نمیکند، در صورتیکه اسلام اکمل ادیان است، ولی ادعایی برای کثرت پیروان خود ندارد. یعنی اگر کسی به رشد عقلی رسیده باشد حتی اگر در خانواده ی مسلمان متولد نشده باشد به اسلام گراییده میشود، چنانچه کسانی که روز بروز به آیین اسلام آمده اند. همانند نخبگانی مثل تولستوی نویسنده ی روسی که در آخر عمرش گفت مرا با آداب مسلمانی دفن کنید. و یا مثل آنیلی ادواردو ایتالیایی که مسلمان شد و حتی به مذهب شیعه گراییده شد. و یا مثل محمد علی کِلِی قهرمان بوکس جهان، که از آیین مسیحیت به اسلام گرویده شد و حتی وصیت کرد که نامش بعنوان ستارگان درخشان در کالیفرنیای آمریکا در پیاده رو ثبت نشود بخاطر قداست اسمش. نکته: کسانیکه در خانواده ی مسلمان متولد شدند، گنجی است که بی منت به آنها داده شده است، اما بعضی افراد به شک افتادند که چرا مسلمان باشند؟ در جواب میگوییم تحقیق کنید واز ادیان دیگر ببینید اسلام چه کم دارد؟ اسلام از نامش هم مشخص است که دین سلم و امنیت و آرامش است وگلچین شده ی همه ی ادیان است. هر دینی آداب و رسوم و اعتقاداتی دارد و انحرافاتی نیز درآن وارد شده است مثل تثلیث مسیحیت و.... اما اسلام دین جامع، کامل، بدون تحریف، غیر منسوخ و..... است. فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه ی خدا دخترک درس خون بعد از گرفتن مدرک سیکل ازدواج کرد. امکان درس خواندن برایش مهیا نبود ولی هرشب و هر روز محزون و غمگین و حتی شبهایش را با گریه صبح می کرد. مثل بچه ای که از شیر مادر گرفتن، بی تابی میکرد. تا جایی که حدود ده سال هفته ای نبود که خواب درس و بحث و میز و نیمکت کلاس را نبیند. هیچ آرزویی نداشت مگر اینکه دوباره محصل باشد. هیچ آرزویی محال نیست و در سن 25 سالگی جرقه ای زده شد و ادامه تحصیل داد و دیپلم گرفت. هدیه ی خدا به فاطمه خیلی دلچسب بود. فاطمه یروز تو اتوبوس طاهره دوست قدیمی اش را دید. بعد از گپ و گفت: طاهره گفت : چکار میکنی؟ ادامه تحصیل نمیدهی؟ فاطمه:چرا تازه دیپلم حسابداری گرفتم. طاهره :نمیخوای حوزه علمیه ادامه بدهی؟ راستی حوزه ما یک استاد داره کپی و شبیه شما هست، هرموقع تدریس میکنه سرکلاس یادت میفتم. فاطمه: واقعا؟ چه جالب! نمدونم اگه خدا بخواد و سعادت باشه خیلی خوبه. فاطمه بعد از مدتی با خانواده اش سفر زیارتی حج مشرف شدند. بعد از وداع مدینه، زائران داخل مسجد شجره که یکی از مکانهای احرام بستن هست، باید محرم می شدند. فاطمه تو مسجد دید یک مبلغه و معینه میگه، خانم ها گروه گروه بیایید ذکر تلبیه را میخوانم تکرار کنید و بروید خدا بهمراهتون. مبلغه ی خوش صورت، روسری اش را لبنانی بسته بود و میخواند: لبیک اللهم لبیک، ان الحمد والنعمة لک والملک لا شریک لک لبیک 😭😭 فاطمه تشنه بود، تشنه تر هم شده بود. سیلاب باران بهاری در اردیبهشت ماه در مسجد شجره از چشمانش میبارید. حال دلش را هیچکسی نمی فهمید، گمشده ای داشت و او را پیدا کرده بود. فکر و ذهن و درخواستش از معبودش این بود که خدایاااا منم میخواهم مثل این معینه، مبلغه ی دینی باشم. حواله ی هدیه ی خدا همانجا امضا شد. بعد از سفر حج عمره، آزمون ورودی حوزه علمیه را داد و افتخار شاگردی حضرت زینب کبری سلام الله علیها را پیدا کرد. روزانه 30 کیلومتر تا مدرسه علمیه میرفت و برمی گشت. عشق، آدمی را کور و کر میکند. او حدود 6 سال افتخار شاگردی مدرسه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها را در سطح دو داشته است و افتخار شاگردی حضرت مادر را حدود یکسال در مکتب کوثر کاشان در سطح سه، رشته علوم و قران و افتخار شاگردی و مهمانی جامعة الزهرا سلام الله علیها در سطح سه تعلیم و تربیت حدود 5 سال و خادمی طلاب خواهر در امور مشاوره و تدریس مدرسه علمیه ی فاطمه الزهراء بیدگل را داشته است. و دانشجوی ارشد روان شناسی دانشگاه و مشاور موسسات.... خواستن توانستن است و برای آموختن هیچگاه دیر نیست. دگر چه غم دارم اگر بمن بگویند که تو دخترِ حضرت مادر هستی. اگر هزار بار بمیرم و زنده گردم دست از دامن حضرت مادر بر ندارم. الحمدلله رب العالمین فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
الو ترمینال بله بفرمایید ماشین دارید برا قم؟ نه خانم ساعت 6 پر هست. تماس بگیر راننده با شماره 0913361..... الو، شما جادارید برا قم؟ نه خانم همه بلیط تهران دارند. داخل قم نمیریم، تا عوارضی فقط... آقا من یک نفرم، اگه میشه تا قم لطفاا!! حالا بیا ترمینال بلکه جا باز شد قول نمیدم. نه آقا من مسیر راهتون سوار میشم. کجا؟ راوند روبه رو بازارچه شهرداری.. خب وایسا میام 6ونیم. ساعت یربع به 7شد الو آقا جا گذاشتید منو؟ نه الان مدخلیم وایسا میاییم. تو حینی که ایستاده بودم، مینی ونی رد شد، دیدم روی پرده ی جلو و عقب ماشینش زده «لبیک یامهدی» بند دلم پاره شد. بعشق تو مهدی جان برای آموختن، حرکت میکنم، از این به آن تماس میگیرم، از شب غذا برا ناهار درست میکنم، در سحرگاه ویس تدریس پر میکنم تا برای خود و توانمندی مادران شایسته ی اجتماعم گامی بردارم. یاد حدیث رسول الله صلی الله علیه و آله :اطلبوا العلم ولو بالصین هرچند خبری نیست، با این جوال هایی که مینویسم ریا کار هم شده ام ولی به کرم خدایم امیدوارم. زنان افغانستانی را دیدم که سوار برا وانت باری بودند، سر و صورتهایشان را با روسری بسته بودند و برای بازار کار میرفتند. کدام کار؟ برای پنبه چینی، یا کار گلخانه ها، یا سر صحراها و دشت ها، باچه شوقی!! شاید پیش خودشان میگفتند الهی شکر که صاحب کار داریم و در پی روزی، نصیب ما شده است که بر بلندای یک ماشین باری نشسته ایم. خدایا شکرت، کار ِ ما کار نیست، بیش از پیش عطا کن. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا لبیک یا مهدی فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر به دشت لاله ها چندسالی بیقرار لحظه های عاشقیِ انتظار، پایِ دل، راهیِ راهیان و اکنون با پای جسم به راه افتاده ایم. با روایت گریِ راوی از جنگ و شهادت آمادگی دل پیدا کردیم تا جدی جدی خود را مهمان شهدا بدانیم، همانطور که شهادت اتفاقی نیست، مهمانی شهداء نیز اتفاقی نیست. اولین قدم در مسجد چهارده معصوم دارخوین بود که هر ذره از خاکش با خون صدها شهید مأنوس است. با شعار شهید شاخص «الا بذکرالله تطمئن القلوب» زمزمه کنان، پر قدرت و پر توان، قدم در حرکت گذاشتیم. زیارت علقمه و جایِ پای شهدای غوّاصی که شبانه در دل اروند وحشی آبها را شکافتند و راه گشودند. همانانی که در قلب دریا نماز شب خواندند و برای جان دادن پا بر صخره ها کشیدند. گاهی خوراک ماهیان و گاهی به صید بعثی ها افتادند. موزه شهدای خرمشهر فریاد از آثار تیر و ترکش و خمپاره و لباسهای پاره و خونین شهدا را جار میزد. نوای «ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته» دلها را دریایی و چشمها را بارانی میکرد. یادمان شهید جهان آرا و عبدالرضا موسوی توجه را جلب و نشاط آزادی خرمشهر را تداعی می کرد. به سرعت آماده ی برای سفر به قطعه ای از بهشت!! همانجایی که دلها را عاشق، و عاشقان را مشتاق تر بسوی خود میکشاند. همانجایی که بویِ خون از خاکهای نرمش به مشام میرسد. آنجایی که نگاهِ زیبای شهداء همراه هر زائر میشود و او را تا عرش ملکوت میبرد. شلمچه حرفها برای گفتن دارد. طلوعش ملیح ولی غروبش خون گریه میکند. معراج و 72 تن شهید تفحص شده، میزبانی زائرین را عهده داشتند. آنها خودشان نیز از سفر آمده بودند. واسطه بودند بین زمینیان و عرشیان.. همانهایی که مادرانشان سالها چشمِ انتظار به در دوختند، اکنون آمده بودند ولی چشمان منتظر مادرانشان مهمان خاک اند. فرزندان روح الله در لیست انتظار بودند تا به منزل ابدی بروند. پاسگاه زید و شهدای رمضان گویای تشنگی و لبان خشکیده ی دوازده لاله ی خمیده، روزه دار، محاصره شده را داشت. اینجا نقطه ایست که ملائکه الهی فرود آمده و پرو بال خود را متبرک میکنند. لحظه ها نزدیک و نزدیک تر به ندای الله اکبر ظهر، در این وادی به رسم ادب با پای برهنه عازم سفر دوست هستند. «فاخلع نعلیک انک بالوادالمقدس طوی». طلاییه واقعا چه طلاییه؟ اینجا باب حاجات است. نقطه اوج است برای عباس و ابوالفضل ها. آیه های های سرخ هویزه، بار سفر زائرین دشت لاله ها را می بندند. کتاب «سفر سرخ» از رشادت های سید حسین علم الهدی، درس مقاومت، تلاش، پشتکار و روحیه ی شجاعت و امید را زنده میکند. توشه ی زوار را تامین و آنها را به خدا میسپارد. زیارت قبول ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تن تا وطن صدای جیغ و فریاد رضوانه پشت در زندان می آمد، خدایا با این بچه دختر چکار دارند! رهایش کنید، او را نزنید. حس مادری اش گل کرده بود و هراس داشت که به خاطر رضوانه دلش نرم بشود. در همان دم صدای بلند قرآن عالم ربانی را از یکی از بندها شنید. وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَي الْخَاشِعِينَ (45) کمک بگیر از صبرو نماز سریعا به دیواره ی زندان تیمم کرد و نمازی خواند. صدای داد و فریاد دختر 14 ساله تمام شد، خانم حدید چی(دباغ) میگوید گفتم الهی شکر این بچه شهید و از دست ساواکی ها راحت شد. دیدم نه مجروح و بیهوش شده، داخل پتویی پیچیدن و بردند و دم صبح آغشته به خون آوردند. خانم دباغ و دخترش رضوانه مدتها تو زندان بودند و شکنجه میشدند بجرم اینکه، فتاوا و اشارات حضرت روح الله را به کسبه و بازاریان و... میرساندند. بانوی انقلابی مقاوم زیر بار شکنجه ها بدنش عفونت کرده و مدتی در بیمارستان بستری بودند، ولی بعد از مرخص شدن دوباره او را به زندان انتقال میدادند. خانم دباغ دارای هشت فرزند بودند. روزی همسرشون میگه بانوجان به بچه ها بیشتر برسید. شهید آیت الله سعیدی به همسر خانم دباغ میگوید با خدا معامله کن و بهشت را برای خود بخر، و این مرد خدا همسرش را همراهی میکند. رضوانه از خاطراتش میگوید که چنددست لباس مردانه رویهم پوشیدم که اگر در اثر شکنجه لباسم پاره شد، بدنم پیدا نباشد. او اذعان دارد که اتفاقات ما را بعنوان تحریک احساس برای مردم باز گو نکنید. ما فقط و فقط به وظیفه و تکلیفمان عمل کردیم. بانوی انقلابی مسئولیت پذیر و فرصت شناس هست. بانوان انقلابی همانند سمیه ی کردستان، دختر 16 ساله ای که رهرو راه امام خمینی (ره) بود، کوموله دموکرات از او می خواستند که خمینی را دشنام بدهد، اما او تا سر منزل شهادت رفت ولی دست از آرمانهای امام بر نداشت. سمیه (ناهید فاتحی کرجو) تحت شکنجه های منافقین قرار گرفت، سرش را تراشیدند و زنده زنده دفن کردند و او را بشهادت رساندند. برای این انقلاب تن ها داده شده است تا وطن آباد شود. بانوان علت حادثه ی انقلاب بوده اند، علت مبقیه همان علت محدثه هم هست. برای بقای انقلاب، بانوان دینی و مومنه در صحنه هستند و جهاد امروزشان فرزند آوری هست.بانوی انقلابی آگاه و بصیر و ولایتمدارانه به نصرت ولی اش میشتابد. باشد که از لبیک گویان رهبر انقلاب مان سیدعلی خامنه ای باشیم. ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
26 مرداد ققنوس های وطن همه آمده بودند، کوچک و بزرگ، آسمان آغوش گشوده، خورشید پر حرارت، سَرو ها در حال قیام، گلدسته ها و مناره ها سرود آزادیِ آزادگان را سر داده اند. کوچه ها بسته به آذین، بوی اسپند و گلاب، چشم های منتظر به راه، اشکهای شوق روان، ذکر حمد خدا بر زبان، دلهای پر تپش را تسکین می دهد. او می آید.. اشکهای شوق بر بومِ کوچه های خاکی می چکد و بوی خاکِ تربت می آید. مسافرانِ ندیده حرمِ دوست(حسین علیه السلام) ، بر بال ملائک سوار می آیند. لحظه ی های انتظار به تپش افتاده، عقربه های ساعت گیر کرده اند.. نگاهها خیره به راه، مهره های تسبیح پدران سرعت گرفته، سیلِ جمعیت کلافه شده است از انتظار.. او آمد.. دسته های گل با گل صلوات محمدی نثارش می شود. بر بلندای سکویی هدایتش می کنند تا راز خاطراتش را بازگو کند. لبخند آرامی بر لبانش نشسته است، گودی چشمانش، سیاهی و کبودی چهره اش، لباس خاکی اش، شانه های لاغر و افتاده، چشمان سربه زیر و.. حاکی از اسارت را فریاد میزند. دلتنگی به پایان می رسد، همه خوشحالند، لبخند ها زیباتر می شوند گرد و غبار اسیری را از تنش می تکانند، همه از خاطراتشان می گویند و می گوید. اما دلتنگی آنها پایان ناپذیر است، آن روز از نامردی بعثی ها دیدند و امروز از بی غیرتی و بی حیایی و بی کفایتی... دلگیرند. رنج آن سفر عقده ای شده در آشیانه ی قلبشان.. درمانشان در دستان منتظَر است. ای سرو قامتان، یادتان جاوید و نامتان ماندگار. 26 مرداد روز آزادی آزادگان تقدیم به آزادگان سرافراز وطن ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
مادر جاان سلام حالِ من خوب است، شما چطور.؟ دلواپس من نباشید.. پایِ من حالش خوب است، از وقتی آمده ام اردو، دردش پریده انگار نه انگار.! اینجا برنامه ریزم برای بچه های جهادی. بیشتر پشت جبهه ام گاهی هم در معرکه! خوراکمان املت و الویه و کنسرو است. از تدارکات بالا، برایمان هندوانه آوردند. نان از گلویتان پایین رود، ما همه چیز داریم اینجا!! اینجا آجرها چپ و راست از دستان دانش آموزان به دستان بنّای چیره دست، در دلِ سیمان و شن، چفت می شوند تا ستونهای خانه ی مادری شوند. اینجا بازیِ ما، خاک و آهک و تیرچه بلوک است. بیل و فرغون سواری هم داریم. اینجا سازش، ساختن و سازندگی هست. اینجا فضایش گوشی نمی خواهد. ذهنمان آرام است، دلمان تنگِ فیلم های دانلودی و بازی های اندروئیدی نمی شود. بازیِ ما گِل بازی است. یادِ خمیر بازی و خانه بازی های بچگی ام افتادم. اصلا یادمان هم نیست که پیامهای مجازی را چک کنیم و حالِ چت کردن هم نداریم. اینجا هوایش عالی ست. کولر و پنکه لازم نیست. لباسهایم را هر شب می شویم، نگرانم نباشید. از قناری هایمان چه خبر! از خانواده چه خبر! پنجشنبه غروب کارمان تمام است، ولی جهاد ادامه دارد... نامه ی نَفَس(پسری) به مادرِ بی تابش ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«چادر، پوشش برتر» هر ساله برای ایام عید نوروز و عید غدیر دهها چادر دوخته ام. امسالم دستم بندِ دوختنش است. چادر دوزی، حس خوبی دارد.. ولی امسال بیشتر دوستش دارم. هر چه نایاب و کم است، دوست داشتنی تر و قدرش معلوم تر است. تقدیرش میکنم و به او افتخار! . گاهی نوازشش میکنم و برای نمازم به او پناه میاورم. کِش دار و بی کِش هر دویَش را دوست میدارم. بویِ چادر مادرم را هنوز حس میکنم که در کودکی محل امن و آرامشم بود با او میخوابیدم و با او مهربانی مادری که سایه ی سرم بود را یادآورم. گاهی گوشه هایش را لابلای دندانهای فشار میدهم که مبادا این تاجِ گران از سرم بیفتد. او را تا میکنم و با هزار ناز و عشوه به جایگاهش میسپارم. رنگی اش حفاظ و مشکی اش محافظ است. به وقت چادر دوزی فرشهای زیرش را جارو میزنم و پارچه اش را پهن، از سمت راست 3 تا میزنم و از سمت چپ 1تا و برای بُرش اولیه اش با ذکر «بسم الله» مقراضش میکنم. گوشه هایش را نصب و پایش را گِرد و زیگزاگ میزنم از برای خانمهای چادری.. درزهایش را اتو میکنم و به او میگویم؛ تو چه بدی داشتی که کنارت گذاشتند! یاد شعری که پدرم همیشه میخواند، افتادم‌؛ (صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را خوبی چه بدی داشت که تکرار نکردی) در واقع نمیدانم چه اتفاقی افتاده است؟ اصل و فرع را عوض کردند. همیشه ارزشها با چادر اقامه میشوند؛ نمازِ ارزشی چادر میخواهد، حجِ ارزشی پوشش میخواهد، ‌ پیکرِ مُسلم ارزشی است و پوشش لازم دارد.. چادر پوشش برتر است، به انصاف زیباترش را ندیدم. با او شخصیتم را نشان میدهم و جنسیتم را مخفی.. با او خود را معرفی میکنم که (اَن یُعرفن) شناخته شده ام، فلان نسب را دارم، دختر فلانی هستم و نگاههای هرزه را به سیاهی اش دوخته ام. شناسنامه ی مسلمانی ام را با او خود نمایی میکنم و با چادرم اولین خاکریز جبهه ی حق و باطل را بنا میکنم. ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
حضرت سلطانعلی (علیه السلام) چشمانم در زاویه های مختلف میچرخد، خیلی وقت است که این حرم را ندیده است. آیینه کاریهای دیوارها صد تکه شده و در تکه هایش آیات قرآن و ادعیه و اشعار زیبا را به نمایش گذاشته است. سفیدی آیینه کاریها پرشده است از سیاهیهای جوهریِ «السلام علیک یا اباعبدالله.. ». روی کاشیکاریهای رنگی شعر محتشم کاشانی خودنمایی میکند. «باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است». سجاده های پسته ای رنگ، صحن حسینیه را پر کرده و لایق پا قدمِ زائرین سلطانعلی شده است. قبله مقابل حرم است. پارچه ی سبزی، حجابِ دورتادور حرم شده است‌؛ تا دستی در قفلهای پنجره فولادش گره نشود. کربلای ایران است اینجا، خورشید از گنبدش سرزده است. چون طلایی زرین از دل کوه چشم نوازی میکند. صاحبان این مضاجع، هرکجا قدم گذاشتند هرچند کوه، همگی به گردشان چرخیدند. قتلگاهش کمی بالاتر، معشوق عشاق است. دعوتش کرده بودند کاشان! از برایش تحفه ی نفیس؛ فرش انداختند! وقتی نگذشت، عدو فرش از زیر پایش بردند! فرش نه، همچو اربابش حسین سر از بدنش جدا کردند!! ندبه در ندبه شده است قسمتم حرم سلطانعلی شده است. السلام علیک یا سلطانعلی ابن امام محمد باقر علیه السلام(زیارت اردهال) ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسّ مکان مزارشهدای گمنام راوند پنجشنبه 19 فروردین ساعت 22 مکانی دنج و آرام صدایِ خوانش حمد و سوره ی آرامِ افراد روی قالیچه دستبافت قدیمی، روی سنگهای مرمر بگوش میرسد. چقدر آرام و دلنشین «فرزندان روح الله» به اینجا پناه آورده اند. نه نه آمده اند تا پناهگاه مومنین باشند. هرکدام از آنها بعد از سفری طولانی گمنامی را مُهر پیشانیِ شان کردند و نگین انگشتری هر منطقه ای شدند. پناهگاهِ خلوتهای تنهایی که از شلوغیهای روز به آنها پناه برده شده اند. با نجواهای آهسته از درون با آنها ارتباط گرفته... حرفِ دل را خوب میفهمند و از درون و روی مزارشان سری تکان میدهند.گاهی خنده های شیرین دارند و به دلهای ما نظر.. مکانی که دل آرام قلب مومنین شده است ولی دلهای ناآرام مادرانشان یا هنوز چشمبراهند یا آسمانی شده اند. پرچم های سبز و زرد و قرمز و سفیدِ «یا مهدی ادرکنی» زیر نور لامپ های زرد رنگ متمایل به آجری دارند. باد آرام آرام آنها را تکان میدهد و نوید از رمضان در راه است را میدهند. حباب های توپی سفید رنگ، مثل قرص ماه، روی پلکانهای مزار شهدا، حس امید و پویایی و یکرنگی را جار میزند. پله های کوتاه سنگی که با دست معماران سنگکار ماهر چینش شده است، ارتفاع رسیدن به مقبره ی شهدا را آسان کرده است. اما ارتفاع رسیدن به جایگاه آنها، سهل نیست. پنجه های فولادین لازم است... پلکانهای نفس را یکی یکی باید بالا رفت. ارز‌ش مکان به صاحب مکان است.... اللهم عجل لولیک الفرج اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
غروب جمعه 18/35دقیقه بنفسی انت این جمعه هم غروب شد نیامدی حس آمدنت را دارم صدای کفشهایت میاید پاره دوز میدوزد و با انصاف دوختِ ِکفشِ امامش را به تاخیر میاندازد.. کفش مارا نمیدوزی؟ چرا آقاجان نوبت سه نفر دیگر است. کفش ما را نمیدوزی؟ جان عالم بقربانت، اگر یکبار دیگر بگویی جار میزنم که مهدی فاطمه اینجاست... راز دیدارش اشک است و انصاف! هر صبح و شب بر سید شهیدان(علیه السلام) اشکش روان بود...(سیدعبدالکریم کفاش) یابن الحسن حس غریبی، تنهایی، بی پدری،..... دیدار لازمیم اللهم ارزقنا عجل لولیک الفرج ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
18/15 دقیقه آزاد (تبلیغ ندبه شفاخانه حضرت ابالفضل علیه السلام) مکارم الاخلاق ندبه ی آخرین جمعه ی سال نیز گذشت و نیامدی! آفتابا غروب کرد و نیامدی! ندبه ی این جمعه را مهمان چهارمین نور امامت، بر سرخوان زبورش منتخب از دعای بیستمش باصلوات بر محمد و آل محمد، صحبت از غش کردن بود که اگر کسی غشَّی کند حضرتش او را نیکو مرام رفتار میکند. (غش‌= فریب دادن) پدری گفت: رمز موفقیت اهل بیتی بودن فرزندانم، هرگز برا دیگران نقشه نکشیدم.(فریب ندادم). «چاه مکن بهر کسی اول خودت بعدش کسی». انسان هر قدمی به دروغ جلو رود همه را گام بگام عقب گرد میکند. علی بن الحسین علیه السلام میفرماید : هر کسی خیانتی کند در حق من، او را نصح میکنم. (دعای 20 صحیفه سجادیه). پای درسِ زبور آل محمد صلی الله علیه وآله ، بدیها را ادفع بالتی هی احسن جواب میدهد. رفتارهای متفاوت که از ما آدم ها سر میزند به این شرح است.👇 1:خوبی با خوبی 2.بدی با بدی 3.خوبی با بدی 4:بدی با خوبی 1:خوبی با خوبی: هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ (60) الرحمن آيا پاداش نيكى (شما) جز نيكى (ما) است. وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً (86) و هر گاه شما را به درودى ستايش گفتند، پس شما به بهتر از آن تحيّت گوييد يا (لااقّل) همانند آن را (در پاسخ) باز گوييد كه خداوند همواره بر هر چيزى حسابرس است. فردی گفت: سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. در جوابش گفتند:خیلی شور کردی، کمی برای دیگران هم بذار تا پاسخ دهند. یعنی سلام کن تا طرف مقابل بگوید سلام علیکم... 2.بدی با بدی: الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ چهار ماه حرام(محرم، رجب، ذی القعده، ذی الحجه) قتال کردن حرام است. اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد مقابله میتوان کرد. همانند جنگ تحمیلی ایران و عراق! . البته جواب بدی کافران اینگونه است، از برای مومنین گذشت بهترین است. 3.خوبی با بدی: خوبی های والدین را نادیده گرفتن،سزاوار آن است که همان دست است که بگیرد. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله اجر مزد رسالت نخواست فقط محبت اهل بیتش را خواسته بود ولی خوبی اش را با بدی جواب دادند. 4. بدی با خوبی هدف همین مورد است، که مکارم اخلاق است. ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ (96)مومنون اکسیر کیمیا، مطلا را طلا میکند. مالک اشتر را فردی ناسزا گفت. شخصی دیگر گفت : او را شناختی؟ نشناخته بود و بدنبالش دوید، مالک از برایش داخل مسجد دعا میکرد. همچو سیدبن طاووس، هرموقع جوانی در نفس خود ظلم میکرد از برایش نماز و دعا میکرد. جسارت مردی به مرحوم کاشف الغطاء نه تنها او را ناراحت نکرد بلکه از همه درخواست کرد تا کمکش کنند. این مسلک بزرگان است. آرامش واقعی از برای هضم بدیها، اتصال به اقیانوس اهل بیت است. آب کُر بر آب قلیل غلبه دارد و پاک کننده ی رذایل است. نگاه خدایی به عیال الله، آرامش آور است. از دیدگاهی که خداوند بندگانش را زود عقاب نمیکند و دربهای رحمتش گسترده است. نگاه مهربانِ خدایی به خلائق، مسیر را فراهم میکند تا دلهایمان نه تنها از بدیها نگیرد بلکه پیوند با خانواده ی آسمانی بگیرد. متی ترانا ونرئک، یکسال دیگر، بر مرکب زمین سواریم، همه عالم و آدم دیدیم، اما مهدی فاطمه عج الله را ندیدیم.... 😭 هوالشَّرِيدُ الطَّرِيدُ الْفَرِيدُ الْوَحِيدُ مهربان پدری که ما او را طرد و آواره و فرد و تنهایش کردیم. آخر از تنهایی مردیم، نصب پرچم زهراییت بر قدس شریف همه هست آرزویم.! 😢 اللهم عجل لولیک الفرج ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وجگانی جوال 17:36 شنبه 16 اسفند آشپزخانه در این ایام، خانه تکانی ها شروع شده است، امروز قرعه بنام آشپزخانه ی ما افتاد، چه خوب است، اگر همه همکاری کنند. اما بعضی از انسانهای خوب از نوع مذکر از خانه تکانی فراری هستند. یکی از مذکر های ما تا بهم ریختگی را میبیند خوابش میگیرد و دیگری دستش مشکل دار میشود. باز خوب است که چهار واحد روان شناسی خوانده ام، این جزء تفاوتهای زن و مرد است، که دوست ندارند به مونث ها در خانه تکانی کمک کنند. چون خانه تکانی استمرار و ریزه کاری زیاد دارد از حیطه ی ِ مذکرها خارج است. در تفاوتهای زن و مرد خوانده ایم که مردها قدرتی هستند و کارهای جزیی را دوست ندارند. اگر مردهایتان در خانه تکانی کمکتان کردند پاس بداریدشان و گرنه ناراحت نباشید آنها متفاوتند. خب بگذریم.... برای اینکه ابراز وجود کنم و خودم را گرامی بدارم، یک چای بِه دم کرده ام و با بیسکویت کرمدار و خرما، صدایِ معصومه خانم (دوستم) میزنم و دو به دو با هم بخود احترام میگذاریم. شما هم بفرمایید. ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99
20 اسفند 23/55دقیقه آخر سال یک هفته به عید که می‌شد! درختان بادام پر از شکوفه های صورتی و درختان گوجه سبز و قیصی با گلهای سفید و جوانه های برگ های سبز از درون باغ بزرگ مژده ی بهاران خجسته باد سر میدادند. بوی عید بیش از همه جا از خانه ی استاد عباس می آمد. استخرهای بزرگ سیمانی، لبریز از آبهای چاهِ قنات، گاهی سرریز از لبه های حوض می شدند، داخلش پر از ماهیهای سفید و سیاه و قرمز گُلدفیش،کوچک و بزرگ، نه تنها برای سفره ی هفت سین خودشان چرخی در تنگ ماهی میزدند، بلکه به تمام اقوام و دوست و آشنایان هم داده میشد. خانه ی بسیار بزرگ پنج دری با سقف های ضربی قدیمی و ستونهای محکم سیمانی بطرف باغ باز میشد. باغچه ای جلو اتاقها بود که بوی یاسش همه را مدهو‌ش میکرد و درختان گل هفت رنگ هرشبی به رنگی خود نشان میدادند.گلهای پیچک رونده به دور سیم کشیهای فلزی نمای دلربایی به فضای حیاط داده بود. داخل باغچه تخم ریحان و شاهی و تربچه میکاشتند ولی هنوز سبز نشده یا به اندازه ی یک بند انگشت شده بود. کنار حیاط مرغ و خروسهای استاد عباس به رنگهای حنایی و سیاه و گل باغالایی (سیاه و سفید) داخل یک گنجه ای با دستان خود استاد برایشان ساخته ‌شده بود و جای تعجب بود که چرا باغ به این بزرگی، خانه ی مرغها کوچک بود بطوری که باید خم میشد و داخلش میرفت تا تخم هایی که مرغک ها داخل جعبه ای پر از کاه و علف داده بودند را میاورد. صدای گاو استاد عباس از ته باغ داخل طویله میامد و میگفت استاد کجایی؟ استاد ظرف شیردوشی داشت و بعد از ناز کردن گاوش با مهربانی او را میدوشید و از او تشکر میکرد. شیر های گاوِ استاد عباس خیلی چرب و خوشمزه بود، چون غذاهای خوبی به او میداد. از یک هفته به عید اقوامِ خانم استاد عباس از تهران تماس میگرفتند و برای مهمان شدنِ منزلِ استاد، جا رزرو میکردند. صفا و مهربانی ِ این خانواده یکطرف، دلشان تنگِ تخم مرغ های رسمی و سرشیر محلی و سالم و رب انارهای خانمِ استاد بود. استاد عباس بسیار حلال خور و مهمان نواز بود. بخانمش میگفت: «مهمان حبیب خداست، قربان قدمشان ما چیزی از سفره مان هنوز کم نشده است، روزی شان پیش پیش می آید» . خانم استاد عباس از یک هفته به عید و اغلب جلوتر از آن، قوطیِ رنگی میخرید و از پسرها درخواست میکرد تا چارچوب درها را رنگ کنند. نوروز را حیات و جان گرفتن زندگی میدانست. چه زیبا با پنج الی ده هزار تومان کلی رنگ کاری و همه چیز را نو میکردند. موکتهای سبز راه راه را داخل حیاط خانه می انداخت و صدا میزد مهدی، محمد.. بیایید کمک. قالیها و مخصوصا قالیچه ی آشپزخانه را هم بیرون می انداخت و با آب و تاید و وایتکس و شامپو فرش، با کاسه و برس و... به جانش میافتاد. نوبت پتوها که میشد داخل لگن بزرگی میانداخت و با آب ولرم، خودش و گاهی بچه ها چنان ورز میدادند، سفیدش میکردند و همه را روی تختهای چوبی و آهنی که داخل باغ بود پهن میکردند. چقدر مقتصد و مدیر بودند، از تولید بمصرف شیر و ماست و پنیر و تخم مرغ و سبزی و میوه ی باغشان همه محصول دست خودشان بود. ماهیهایی که داخل استخرها حدود یکسال پرورش داده بودند را یک هفته به عید میفروختند و با پولش سبزی پلو ماهی شب عید را فراهم میکردند. تخمه های هندوانه را خانم استاد عباس از یک شب جلوتر در آبِ چلو، داخل هوای سرد میگذاشت تا نازک شود. تخمه بو داده هایش، باب دهان مهمانهای او بود. عید و غیر عید فرقی نداشت، نظم در زندگیشان حرف اول را میزد. سبک زندگیشان درست بود. کار و تلاش و امید جریان داشت. همه ی این برکت ها بخاطر شاکر بودن استاد عباس بود. خانه ی زیبایِ استاد، با طرح شهرسازی خراب شد، اما راه بر خلایق آباد شد. خانه ی امروزشان کوچک شده است. اثری از محصولاتشان نیست ولی زندگی جریان دارد.... ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99