📚 #داستان
1⃣ #دو_مدافع❤
قسمت #هشتم
_دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو...
حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه دوستتوݧ خانم شایستہ بودید(مریم و میگفت)
همینطور کہ میبینید کمتر دخترے پیدا میشہ ک مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنہ حتے صمیمے تریـݧ دوستتوݧ هم چادرے نیست البتہ سوتفاهم نشہ مـݧ خداے نکرده نمیخـوام ایشـونو ببرم زیر سوال
_خلاصہ ک اولیـݧ مسئلہ اے ک توجہ مـݧ رو نسبت ب شما جلب کرد ایـݧ بود
اما اوݧ زماݧ فقط شما رو بخاطر انتخابتوݧ تحسیـݧ میکردم
بعد از یہ مدت متوجہ شدن یہ سرے از کلاساموݧ مشترکہ
_با گذشت زماݧ توجہ مـ نسبت ب شما بیشتر جلب میشد سعے میکردم خودمو کنترل کنم و براے همیـݧ هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم و همیشہ سعے میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم
_اما هرکارے میکردم نمیشد با دیدݧ رفتاراتوݧ وحیایے ک موقع صحبت کردݧ با استاد ها داشتید و یا سکوتتوݧ در برابر تیکہ هایے ک بچہ هاے دانشگاه مینداختن
_نمیتونستم نسبت بهتوݧ بی اهمیت باشم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم با دقت ب حرفاش گوش میدادم و یہ لبخند کمرنگ روے لبام بود
ب یاد سہ سال پیش افتادم مـݧ وروزهاے ۱۷-۱۸سالگیم و اتفاقے ک باعث شده بود مـݧ اینے ک الاݧ هستم بشم
اتفاقے ک مسیر زندگیمو عوض کرد
_اما سجادے اینارو نمیدونست برگشتم ب سہ سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوے چشمام عبور کرد
یہ دختر دبیرستانے پرشر و شوروساده و در عیـݧ حال شاگرد اول مدرسہ
_واسہ زندگیم برنامہ ریزے خاصے داشتم
در طے هفتہ درس میخوندم و آخر هفتہ ها با دوستام میرفتیم بیروݧ
از همـــوݧ اول خوانواده ے مذهبے داشتیم اما مـݧ خلاف اونا بودم
_اوݧ زماݧ چادرے نبودم و در عوض با مد پیش میرفتم از هموݧ اول علاقہ ے خاصے بہ نقاشے داشتم و استعدادمم خوب بود همیشہ آخر هفتہ ها ک میرفتیم بیروݧ بچه ها کاغذو مداد میوردݧ تا مـݧ چهرشونو بکشم
_یہ روز ک با بچہ ها رفتہ بودیم بیروݧ
مینا(یکے از بچه ها مدرسہ )اومد
همراهش یہ پسر جوون بود
همہ ما جا خوردیم اومد سمت مـݧ و گفت سلام اسماء جاݧ
بعد اشاره کرد ب اوݧ پسر جووݧ و گفت ایشوݧ برادرم هستن رامیـݧ
رامیـݧ اومد سمت مـݧ دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم
با تعجب بہ دستش نگاه کردم و چند قدم رفتم عقب
مینا دست رامیـݧ و عقب کشید و در گوشش چیزے گفت
ک باعث شد رامیـݧ ازم معذرت خواهی کنہ
گفتم خواهش میکنم و رفتم سمت بچه ها
مینا اومد کنارمو گفت اسماء جوݧ میشہ چهره ے برادر مـݧ و هم بکشے❓
_خیلے مشتاقہ
لبخندے زدم و گفتم
ن عزیرم اولا ک مـݧ الاݧ خستم دوما مـݧ تا حالا چهره ے یه پسرو نکشیدم ببخشید
رامیـݧ ک پشت سرما داشت میومد وسط حرفم پریدو گفت ایرادے نداره یه زماݧ دیگہ مزاحم میشیم بالاخره باید از یہ جایے شروع کنے مـݧ باعث افتخارمہ ک اولیـݧ پسرے باشم ک شما چهرشو میکشید
_دست مینارو گرفت و گفت پس فعلا و ازم دور شدݧ اوݧ شب خیلے ذهنم مشغول اتفاقاتے ک افتاده بود....
_اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت
آخر هفتہ با دوستام رفتیم بیروݧ
مشغول حرف زدݧ بودیم ک دوباره مینا و رامین اومد..
ادامه ⬇️⬇️⬇️
کانال مهدی باوران 🌹
🆔 @Tamonji
1_7182730.mp3
2.82M
مناسبت دعوت
میهمانی #ماه_رمضان چیست !؟
#کلیپ_صوت_ویژه
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ️
🌾 @Tamonji 🌸🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️ #حدیث_روز
💠 امام باقر (ع): اسلام بر پنج چیز استوار است، برنماز، زکات، حج، روزه و ولایت.
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 زیبایی های #ظهور آقا صاحب الزمان
💫 چیزی ما فوق تصور مردم
#استادرائفی_پور
✅ #کلیپ_صوت_مهدوی
❣ أللّهم عجّل لولیک الفرج
تامنجی(مهدی باوران )
🌴 eitaa.com/joinchat/1780350978C2dc599a6b7
🌴تامنجی☀مهدی باوران🌴
#آموزش_ذخیره_استیکرشخصی
همراهان گرامی سلام
فعلا تا زمانی که #ربات_استیکر ارائه بشه امکان ذخیره استیکر وجود نداره مگر اینکه خودتان بسازید یا فایل استیکرهای ما را دانلود ٬ ذخیره و سپس آپلود کنید👌
فایل زیپ را پس از دانلود از حالت فشرده خارج کرده(از داخل صفحه شخصی ایتا اقدام کنید ٬معمولا در پوشه ایتا داکیومنت ذخیره میشوند )سپس تمامی استکیرها رادر صفحه شخصی خود(فضای ابری شخصی) ارسال نمایید
پس ازیکبار ارسال٬ استیکرها در محل مربوطه (پایین صفحه)ذخیره میشوند
واین تازمانی است که دلیت اکانت یاحذف برنامه صورت نگرفته باشد
کانال مهدی باوران ↙️↙️
@tamonji
ارتباط باادمین ورفع اشکالات ذخیره استیکر ↙️↙️
@tamonji_admin
اولین فایل استیکرشخصی 👇👇↙️↙️