.
وقتی به پاسخ این چراهای ذهنت🤯رسیدی
اون موقعست که میدونی چجوری باید موفق
بشی💪🏻
•°|👨🎓👩🎓|•°
چرخهی زندگی دانشجویی 🤧
طول ترم ← فرجه میخونم
فرجه ← شب امتحان میخونم
شب امتحان ← ترم بعد برمیدارم درست و
اصولی تو طول ترم میخونم 😂
| 🛌 | @tanbalkhone |
.
خب هستید میخوام واستون
داستان تعریف کنیم😁 کیا
داستان میدوستن؟!📖
.
.
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
امروز میخوام داستان سه تا خرگوشِ برادر🐰
رو واستون بگم، خرگوش هایی که بدستور
مادرشون باید مستقل میشدن😅
.
.
یه روز مادر خرگوشِ، پسرهاشو جمع کرد👘
و گفت دیگه وقته رفتنه، خوردن و خوابیدن
بسه✋🏻
پاشید وسایل هاتونو جمع کنید که باید از
این خونه برید و مستقلبشید تا راه و روش
زندگی کردن رو یاد بگیرید🧳
.
.
سه تا خرگوش با هزار التماس که مادر
بذار ما پیشت بمونیم و... ولی مادر فقط
یک حرف، اونم اِلّا و بِلّا باید برید👈🏻
خلاصه خرگوشها چمدون لباس هارو
برداشتن و راهی دشت شدن🙄
.
.
داداش بزرگه بعد از یه عالمه پیاده روی
خسته شد و گفت بسه دیگه حال ندارم😓
باید یه خونه درست کنیم که استراحت
داشته باشیم...، همه هم موافق بودن👌🏻
داداش بزرگه گفت پاشید برید هرچی🌾
دستتون میاد بیارید که خونه رو درست
کنیم...⛏
.
.
خب داداش اولی خودش رفت مقدار زیادی
کاه و نی آورد🌾🎍و گفت:همین ها بسه
لازم نیست بگردید خودم پیدا کردم🧐
داداش سومی گفت: با این کاه و نی میخوای
خونه درست کنی؟!
داداش اولی گفت: آره مگه چشه؟!
داداشِ سومی گفت: با یک باد و طوفان🌪
روی سرمون خراب میشه...
داداش دومی هم تایید کرد🙄
داداش اولی گفت: من حوصله دردسر ندارم
همینه که هست من با اینا میخوام بسازم...
نمیخواید میتونید برید😏
.
.
داداش دومی و سومی پیش اولی🛖
نموندن و خداحافظی کردن و رفتن...
داداش اولی یه روزه خونشو درست کرد
و واسه خودش کیف می کرد؛" به به چه
خونه ای درست کردم"
مادر باید بیاد بهم افتخار کنه...😌
داداش دومی و سومی یک کیلومتر اونور
تر شروع به جمع کردن وسیله واسهی
ساخت خونه کردن...🪚
داداش سومی دید داداش دومیه فقط داره
چوب جمع میکنه🧐 بهش گفت؛ نقشهت
چیه؟! داداش دومیه گفت یه خونه چوبی
درست میکنیم که در برابر باد و بارون هم
مقاوم باشه😎
داداش سومی بهش گفت: خب اگه زلزله بیاد
میخوای چیکار کنی؟! داداش دومی😡 گفت:
اَه تو چقدر منفینگری، زلزله کجا بود!!🏚
.
.
داداش سومی هم جدا شد و پیش داداش
دومیه نموند😂🤦♂، عجب همبستگی ای
دارن این سه برادر😬
خلاصه داداش سومیه راه افتاد و شب چون
جا نداشت زیر یه درختی🌳خوابید...
صبح که بیدار شد از دور دید داداش دومیه
خونش رو تکمیل کرده🪵🏠
راه افتاد و نزدیک چشمهی آبی شروع به کار
کردن کرد... ⛏🏗🔩⛓
رفت سه چهارتا دورهی مهندسی ساختمان🏗
بصورت مجازی دید😂و سه ماه تابستون رو
کار کرد تا بلاخره تونست یه ساختمان 🏢
مهندسی شده بسازه...
.