eitaa logo
تنها مسیری ها...👣
1.2هزار دنبال‌کننده
468 عکس
97 ویدیو
9 فایل
ما اینجا میخوایم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 ما #میتونیم 😉💪 ادمین: @afshari97 تبادل: @M_K_Admin اطلاعات کانال: http://eitaa.com/joinchat/2433089547C3121833ae0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔸شبیه سازی اتفاقات سال ظهور و لحظه پخش اخبار 😍بسیار جالب و حیرت انگیز 😭اشک شوق در چشمان همه جاری میشه فرار ال سعود اماده باش لشگر خراسانی ➖➖➖➖➖➖ ⏰ @tanha_masiri_ha
🌷بسم رب شهدا وصدیقین🌷 فرازی از وصیت نامه ی شهید ✨شیر علی سلطانی✨ ای همه ی کسانی که مرا دوست دارید،از شما تقاضا دارم هنگامی که خبر شهادت من به شما رسید ناراحت نشوید. مبادا خدای ناکرده از جمهوری اسلامی انتقاد کنید که همه جوانهای مردم را به کشتن داد. نه،ما ذلیل بودیم خدا مارا به واسطه ی این انقلاب عزیز کرد... ای هزاران جان ناقابل من فدای اسلام عزیز باد.مبادا اشکال بگیرید که اگر بالای سر فرزندانش می ماند بهتر بود. نه به خدا این حرفها غلط محض است. من ، زن و فرزندم را به خدا می سپارم که خدا بهترین یار و بهترین مدد کار است و از ساحت مقدسش می خواهیم که آنهارا به راه راست هدایت کند.آمین یا رب العالمین. از شما میخواهم به جای این فکرها مشتتان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و از خمینی کبیر،این پیر پارسا دفاع نمایید تا خدا شما را در دو عالم یاری کند... منبع:کتابِ "پنجاه سال عبادت" به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣
Panahian-Clip- DelbariKon.mp3
1.89M
🎵دلبری کن! 🔻چقدر بلدی آبروریزی نکنی؟😉 @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
37 همگی سوار ماشینهاشون شدن به سمت خونه ویلایی شایان حرکت کردن بعد از نیم ساعت به یه جای دنجی رسیدیم. وارد باغ شدیم.باغ بزرگی بود همه پیاده شدن ،برخلاف میلم پیاده شدم -خوش اومدید همه بفرمایید پشت سرشایان به وسطای باغ میرفتیم. تمام خشمم رو روی برگهای خشکی که روی زمین ریخته بود خالی میکردم. یه خانه که نمای اون به‌حالت کلبه داشت وسط باغ خودنمایی میکرد وارد خانه شدیم،دکوراسیونش هم از چوب بود هرکسی یجا نشست شایان سمت شومینه رفت و از چوبهایی که کنار شومینه بود گذاشت داخل شومینه و روشنش کرد. یه کناری وایسادم. کامران و فرشید که روی مبل درازکشیدن نغمه هم که پرید سمت شومینه -سارا،سارا -هان،چیه -حواست کجاس،بیا کنارمن بشین رفتم روی مبل کنارشیوا نشستم شایان هم ک توی اشپزخونه بود،پسرا سربه سرش میزاشتن شیوا رفت دستاشو بشوره،منم دلم میخواست یه ابی به دست و صورتم بزنم اما جرات نمیکردم از بچه‌ها دور بشم شایان اومد به سمت پذیرایی و دقیقا جای شیوا نشست درست در یک قدمی من این پسر خیلی پروتر از این حرفا بود سریع بلند شدم و رفتم پیش شیوا @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
38 -چیزی شده سارا؟ -نه خواستم دستامو بشورم -بیا من کارم تموم شد -شیوا میشه چند لحظه صبرکنی باهم بریم -سارا اینقدر هم شایان ترس نداره درسته کله‌ خرابه اما توی جمع جرات نمیکنه اذیتت کنه -شیوا دلشوره دارم دلم میخواد زودتر از این جا برم -نترس دختر توکه اینطوری نبودی،یکم حساس شدی هردومون رفتیم پیش بچه‌ها شایان و کامران تو اشپزخونه بودن داشتن بساط کباب راه می‌انداختن فرشید و نغمه هم که مشخص نبود کجا رفتن شیوا هم رفت پیش کامران منم ترجیح دادم برم کنار شومینه بشینم گوشیمو برداشتم و رفتم کنارشومینه،اصلا انتن نمیداد همینطور که حواسم به گوشیم بود شایان روبروم ظاهرشد یه لیوان چایی دستش بود،نگاهم تو نگاهش گره خورد چشمامش میخندیدن -بگیر،چایی رو بخور با نگات منو نخور😏 نگاهمو ازش گرفتم اما چرا نمیرفت -بگیر کوچولو،راستی میدونی اخم که میکنی خواستنی‌تر میشی برای اینکه شرش کم بشه لیوانو ازش گرفتم گذاشتم روی میز اما انگاری خیال رفتن نداشت گیتارش رو اورد کنار من نشست خواستم بلند بشم که باز دستم اسیر دستش شد. -دستمو ول کن دستمو محکم کشید که پرت شدم روی مبل -بشین سرجات -یکدفعه نغمه و فرشید ازبیرون اومدن -به شایان میخواد هنرشو نشون بده کامی بیا ببین چخبره بااین حرف فرشید، شیوا وکامران هم اومدن هرکسی برای خودش چایی ریخت و اومدن کنار شومینه نشستن شایان شروع به زدن کرد،الحق قشنگ میزد،یه اهنگی هم زمزمه میکرد چند دقیقه یبار نگاه من میکرد یعنی این بشر اخر دو رویی بود،جوری رفتار میکرد که انگار فرهاد کوه‌کن باز پیدا شده و عاشق شده جو ارومی بوجود اومده بود فقط صدای تارهای گیتار بلند بود صدای خرد شدن تیکه‌های چوب که تواتیش میسوخت به میرسید. نمیدونستم از این فضا لذت ببرم یا بترسم @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
دلــ❤️ـ نوشــ✍ـته پروردگــــــارا... چه لطفی بالاتر از اینکه بنده ی گنهکارت را میبخشی و در تحمل رنج حاصل از گناه یاری اَش میبخشی... چه لطفی بالاتر از اینکه در آغوش میگیری بنده ی گنه کار پشیمان از کرده خود را☺️ ناشکری هارا میبینی و باز هم میبخشی و باز هم لطف و لطف و لطف بی پایان توست که نثار می شود بنده را💞 خــــــداونـدا... مرا به وقت گنه روی نگردان که من جز رحمت اله خود هیچ ندارم که امیدش بندم🙏🙏🙏 و هماره آغوش خود را از من دریغ مدار که آرامی و سکونی وقراری نیکو چو آغوشت مرا نیست🙈 یارب التوابین👐 هر روز و هرلحظه در گناه😞 و هر روز و هرلحظه در توبه✋ بپوشان گناهانم را به ستار بودنت😢 و بپذیر توبه هایم را به تواب بودنت❤️ الهــــــے... برسان آن نیک صفت عادل را که غیبتش تاب از عشــ❤️ــــــاق ربوده 😞 و زبانشان را به شکوه گشوده... که تویی صاحب اختیار هر آنچه بود و هست و خواهد شد🍃 اللهم عجل لولیک الفرج🌙 ✨نویسنده:کنیزمولا✨ تنهامسیری ها...👣
تنها مسیری ها...👣
#چگونه_گناه_نکنیم۲۳ سلام...عصر آخر هفته‌ات بخیر☺️ امیدوارم که هفته‌ی پرباری رو پشت سر گذاشته باشی😉
۲۴ سلام✋ خوبی؟ یه جمعه‌ دیگه هم گذشت و آقامون نیومد😢 بچه ها! گناهای ما آقا رو زندانی کرده😭 بیاین با هم واسه اومدن آقامون قدمی برداریم😭 توی این مسیر، هر یه گناهی که ترک میکنی هدیه کن به مولا..😍 دل مولا رو شاد کن🙏😊 باور کن چندین برابر، هدیه ‌بهت میده 😍 💞💞💞💞💞💞 امروز می‌خوام در مورد یه اصل خیلی خیلی مهم توی بحث ترک گناه حرف بزنم... اون عزیزانی که از خیلی قبل تر مطالب کانال رو میخوندن و با ما همراه بودن تا حدودی با این اصل اساسی آشنا هستن..👌 اون اصل چیه⁉️
✔️اصل رام کردن نَفْس یا همون↘️ مبـــ👊ــــارزه بــا نـفـــس شیطون همیشه تلاش می‌کنه تا تو رو از مسیر اصلی دور کنه 😒 فقط زمانی دست از سرت برمیداره که ⤵️ یا بهش رسیده باشی 😒 یا ازش جلو زده باشی😏 شیطون نفس ما رو تربیت کرده😒 در واقع، محل کار شیطون👈 نفس هست نفس ما مثل یه مَرکَب میمونه 🐎🐎☺️ اگر با👈 عقلمون رامش کنیم میتونیم👈 اون رو تحت اختیار خودمون قرار بدیم و باهاش به مقصد اصلی یعنی همون سعادت برسیم✅ اما اگر نفست رو بدی دست شیطون تا واست تربیت کنه 😒 اونوقت تبدیل میشه به 👈یه مرکب چموش که مدام اذیتت می‌کنه و نهایتش زمینت میزنه😤 یادت باشه وقتی امام زمان (ع) ظهور کنند شیطون رو می‌کشند⚔🗡 اما نفس ما همچنان وجود داره 😕 و ما رو به بدی و شر دعوت می‌کنه😞 البته اون موقع نَفَس ولایی حضرت، از شدت و زور این دعوت نَفْس کم می‌کنه😍
قبلا مفصل درمورد مبارزه با نفس با هم حرف زدیم👌 این مطالبی که یکی دو روزه برات می‌نویسم واسه آشنایی بیشتر با این اصل خیلی مهمه که توی ترک گناه به شناختش نیاز داریم✅ تا همین جا داشته باش...تا بعد😊 همچنان مشغول مبـــ👊ـــارزه باش ☺️
عشق 39 بعد از پایان هنرنمایی شایان،همه تشویقش کردن اونم بلند شد و دست به سینه از همه تشکر کرد. -خب یه کنسرت مجانی گوش دادید پاشید بریم ناهار رو حاضر کنیم همه بلند شدن،سیخهای کباب رو پسرا بردن بیرون. یه الاچیق کنار کلبه بود.یه باربیکو هم کنارش ذغالهای کباب‌ها که خوب سرخ شده بودن حاضر بود برای گذاشتن کباب‌ها پسرا کباب‌ها رو درست میکردن،منم که ازاین چیزا خوشم میومد یک لحظه یادم رفت همه چیز کنار دخترا میخندیدم یه ناهار خوب ،زیر الاچیق خوردیم،واقعا چسبید تو اون هوای سرد کامران رفت سیستم ماشین روشن کرد نغمه و فرشید ،کامران و شیوا رفتن وسط شروع به رقصیدن کردن کنار الاچیق وایساده بودم بچه‌ها رو نگاه میکردم -توچرا نمیری؟ نگاهمو برگردوندم،شایان بود نیت نداشت بیخیال بشه -اینطوری راحترم -شنیدم هم رقصیدنت عالیه،هم گیتار زدنت،نمیخوای به عشقت هنرتو نشون بدی -جان!!!! عشقم،این دیگه داشت خیلی زیاده روی میکرد -مشکلت بامن چیه، چرا ول نمیکنی -مشکلی ندارم فقط اون غرورت رو میخوام،گفتمت تا به چیزی که میخوام نرسم ول نمیکنم -ساکت شو خیلی داری زیاده روی میکنی بقدری صدام بلند بود که بچه‌ها برگشتن طرف ما رفتم کنار نغمه -من میخوام برگردم -چیشده سارا -هیچی منتظری چیزی بشه؟ -سارا اروم باش باشه میریم -شیوا لطفا زود تمومش کنید کامران اومد کنارمون -اتفاقی افتاده -نه عزیزم سارا خسته شده میخواد برگرده -سارا شایان حرفی زده؟ -تااومدم حرفی بزنم شیوا گفت،نه فقط خسته هستش @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
عشق 40 -کجا میخواین برید قرار بود بیلیارد بازی کنیم -شایان دخترا خسته شدن بریم انشالله دفعه بعد -یه دست بازی به جایی برنمیخوره قول میدم خستگیشون در بره میخواستم با یه چیزی بزنم تو دهنش خیلی رفته بود رو اعصابم😡 با اصرار زیادش بچه‌ها قبول کردن یه دست بازی کنن همه رفتن داخل ،شیوا دست منم کشیدبا هم رفتیم توی کلبه همه باهم رفتیم طبقه بالا یه جای کوچیک که میز بیلیارد بود با دوتا صندلی و میز کوچیک کامران و فرشید مشغول بازی شدن چی😳 چیکارمیخواست بکنه با دوتا شیشه مشروب اومد بالا که پسرا ذوق کردن چند دقیقه بعد با دو تا سری قلیون باز اومد. قیلون‌ها رو گذاشت روی میز -دخترا مشغول بشید -یه موزیک شاد گذاشت وصداش رو زیاد کرد نمیدونستم چی توفکرشه خودش هم رفت پیش کامران و فرشید توچند دقیقه اون جایی کوچیک شد پر از دود،صدای خنده نغمه وشیوا هم چند پیک خورده بودن حالم داشت بد میشد تپش قلب پیدا کرده بودم،از بس عصبی شده بودم معدم درد گرفته بود نغمه وشیوا حالت طبیعی نداشتن هرچند براشون عادی بود نفسم گرفته بود بااینکه اهل قلیون بودم ولی به این شایان اعتماد نداشتم بخاطر دود یکم به سرفه افتاده بودم مجبور شدم برم طبقه پاین تا یکم اب بخورم پله ها رو طی کردم رفتم طبقه پاین توی اشپزخونه یه لیوان برداشتم و داخل یخچال شیشه اب و بیرون اوردم لیوانمو پر کردم. اومدم اب بخورم که صدای شایان رو شنیدم -میگفتی اب برات میاوردم خشکم زد،به معنای واقعی ترسیده بودم لیوانو برداشتم اومدم از اشپزخونه برم بیرون که سد راهم شد -کجاعزیزم،نیومده میخوای بری یک قدم اومد جلوتر که من چند قدم رفتم عقب‌تر @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
دلــ❤️ـ نوشــ✍ـته معبودا... خدای من الله🌙 پیامبر من محمد مصطفی(ص)🌷،امام من علی(ع) و یازده فرزندش💫،دین من اسلام، مذهب من تشیع.! و چه فخری بالاتر از داشتن این همه !! اینها نعمتی است که جز به دین من و جز به مذهب من همه را یکجا ندارد... پس تو را شاکرم که مسلانم و شیعه😍 و شاکرم که مرا دردی است چون درد دوریِ حق ... بار الها💞 مرا توفیق عطا کن تا در ره دین و مذهبم مال و جان و کل وجود فدا کنم و مولایم 🔸مهدی صاحب الزمان🔸 را یار باشم و یاوری نه خار چشم و درد قلب😔 مرا عنایتی فرما تا عمر خود را به تباه نگذرانم و یارای مقاومت و پیروزی در برابر بد طینتان و دشمنان دینم را داشته باشم ... پروردگارا❣ غیبت موعود بی قراری زمین را علت است... ظهورش را مایه سوی چشم جهانیان و محبان مهدی(عج) بگردان... آمین یا رب المهـــ💚ـــدی... ✨نویسنده:کنیزمولا✨ تنهامسیری ها...👣
🔷 سلام من پیرو آموزش های مادرم، مربا و ترشی و عرق بهار نارنج رو خودم توخونه تهیه میکنم، وبرای قورمه سبزی، کوکو، برنج فصل بهار سبزی میگیرم و اماده میکنم و تو فریزر میگذارم و هیچ وقت اینها روکه گفتم آماده نمیخرم ✅ و به تازگی از دنبه روغن میگیرم وحتی رب هم پختم، و همه اینها کمک میکنه که ارز از خونه خارج نشه☺️ 😊 ✅ قبل از عید، شیرینی خونگی هم میپزم و میفروشم و تو فصل بهار عرق بهار نارنج هرساله میفروشم . خلاصه با این کارام کمی به اقتصاد خونه وآقام کمک میشه.👌 ------------------ آفرین خیلی عالیه. این خودش میشه اقتصاد مقاومتی که امام خامنه ای میفرمایند.😊
با سلام 🌹 🔷اول تشکر میکنم از کانال فوق العادتون. خداقوت میگم. 🌹 دوم واقعا چقدر کار خوبی میکنید که روشهای صرفه جویی و بهینه مصرف کردن رو عنوان میکنید چون خیلی ها میخوان درست مصرف کنن ولی آگاهیشو ندارن واین روشهای به ظاهر ساده ولی خیلی موثر رو نمیدونن و اِلا انجام خواهند داد. از اینرو بنده هم تصمیم گرفتم چند روش برای مصرف درست رو عرض کنم.☺️ ۱.استفاده از تشتک به جای باز کردن دوش در حمام هست. ۲.موقع شستن میوه یا سبزیجات ظرفی رو در سینک قرار بدیم و بعد از اون آب برای آب دادن گلدان،آب پاشی دم در(که خیلی افراد از اینکار نمیتونن صرف نظر کنن متاسفانه) استفاده بشه. ۳.غذاهایی که داغ هستن رو بلافاصله در یخچال قرار ندیم اجازه بدیم با محیط همدما بشه بعد داخل یخچال قرار بگیره. ۴.درست کردن غذا سر فرصت با شعله ی کم میتونه به صرف جویی در گاز کمک کنه. ۵.استفاده از جاروی دستی برای تمیز کردن قسمتی از خانه که کثیف شده به جای استفاده از جارو برقی. ۶.خاموش کردن خشک کن لباسشویی در فصل تابستون
تنها مسیری‌ها.....ـ 🌺اموختن ارامش از چه راهی پیدا کنن
تنها مسیری ها...👣
#چگونه_گناه_نکنیم۲۴ سلام✋ خوبی؟ یه جمعه‌ دیگه هم گذشت و آقامون نیومد😢 بچه ها! گناهای ما آقا رو ز
۲۵ سلام حالت خوبه؟😊 یه‌کم درمورد نفْس حرف بزنیم بعد دو تا راه واسه تربیت نفس بهت بگم... موافقی دیگه؟😊 زمانی که نفْسِت از عقلت دستور نگیره بدون که مقابل شیطون سر خم کردی..😞 تا وقتی خودت رو اسیر 👈دوستت دارمای نفست کرده باشی، شیطون تا ته گمراهی میبردت.😏 مکتب شیطان پرستی میدونی شعارش چیه⁉️ میگه⤵️ 👈هر چه دلت خواست همون رو انجام بده بدون توجه به هیچ چارچوب و قانونی🙄 🌸🌸🌸 اما دو راهی که می‌تونه نفس ما رو رام کنه چیه؟ ↘️↘️↘️ ➰ افزایش محبتمون به خداوند ➰ شرطی ساختن نفس 🌀افزایش محبت نسبت به خدا قلب ما ذاتا به ایمان به خدا تمایل داره✅ و ذاتا از گناه و بدی بدش میاد✅ اگر بتونی عاقلانه فکر کنی و بسنجی که⤵️ خدا ایمان رو محبوب دل ما قرار داده کم کم به این نتیجه می‌رسی که👈 باید این محبت رو زیادش کنی وقتی محبتت به خدا زیاد شد ✅ کم‌کم همین محبت👈 علم میاره علم به چی؟ علم به👈 حقیقت گناه علم به👈 بدیِ گناه همین علم، بساط گناه رو ازت دور می‌کنه..✔️ درواقع تو با عقل و علم تونستی محبتت رو نسبت به خدا زیاد کنی👌 و آگاهانه نفس رو زمین بزنی👊
🌀شرطی ساختن نفس واسه شرطی کردن نفس، باید از عقل کمک گرفت...چطوری⁉️ اینکه نفست رو به یه سری کارهای بی هدف عادت بدی که کلا غلطه..❌ اصلا مومن نباید به هیچ چیزی عادت کنه حتی به ذکرهای مستحب🚫 تو باید به کمک👈 عقلت نفس رو ببری توی یه مسیر مثبت و هدفمند 👌 از کارهای کوچیک شروع کنی به تربیت نفست در اون مسیر هدف...💯 💢یعنی تو یه هدف مثبت انتخاب میکنی 💢در راستای اون به نفست امر ونهی می‌کنی اینطوری نفست کم‌کم ضعیف میشه👌 و می‌فهمه که ⤵️ نباید به چیزی اصرار داشته باشه😒 چون اگر اصرار کنه👈 تو تحریمش می‌کنی و میزنی توی سرش⚔👊 و چون هوای نفس دوست نداره که اذیت بشه و سختی بکشه😏 کوتاه میاد و مقابل عقل ایستادگی نمی‌کنه در واقع تو با کمک عقل، نفس رو رام می‌کنی و تحت اختیار خودت قرارش میدی...😎💪 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مواظب خوبیات باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 "زبان" خدا را بلدی؟😉 🔻با خدا زندگی کن! هر لحظه ...💖 @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
عشق 41 -ترسیدی کوچولو؟ - سرجام وایسادم برو کنار میخوام برم پیش بچه‌ها -اونا سرگرم هستن،چطوره من و تو هم سرگرم بشیم بااین حرفش بدنم یخ کرد،این میخواست تلافی کنه -ببین شایان من وتو مشکلی نداریم. پس برو کنار -دقیقا مشکلی نداریم اگر مشکل داشتم که اینقدر محترم باهات برخورد نمیکردم جور دیگه از خجالتت بیرون میومدم اروم اروم اومد سمتم،اونقدری رفته بودم عقب که چسبیده بودم به دیوار دقیقا مقابلم وایساد،دستشو اورد نزدیک صورتم که یه لحظه دستمو اوردم جلو که لیوان از دستم افتاد روی زمین شکست مات ومبهوت فقط داشتم نگاه میکردم -اروم کوچولو،نترس،😂 با دستش چونمو محکم گرفت سرم رو چسبوند به دیوار اومدم پسش بزنم که با اون دستش دستمو محکم گرفت بقدری صورتش نزدیک صورتم بود که گرمی نفسش به صورتم میخورد -شایان،دستم شکست،ولم کن -ولت میکنم اما فعلا زوده کو اون زبونت ،خیلی بلبل زبون بودی،چرا الان ساکت شدی چشمام پراز اشک شد،ملتمسانه نگاهش کردم با دستش اروم کشید روی صورتم حالم داشت بد میشد نفسم بالا نمیومد تمام زورم رو جمع کردم خواستم دستمو از دستش بیرون بیارم نشد با دست دیگم به سینش محکم کوبیدم انگار یه کوه جلوم وایساده بود -ولم کن کثافت هنوز حرفم تموم نشده بود،که ضربه‌ای خورد توی گوشم بقدری محکم بودکه صدای زدنش تو گوشم پیچیده بود. داغی بالای لبم احساس کردم،متوجه شدم دماغم خون اومد خیلی صورتم درد گرفته بود،اشک از چشام سرازیر شد تقاص چیو داشتم میدادم،برای چی کتک خوردم،منی که پدرم، دستش روی من بلند نشده بود چرا اینجا بودم،چرا اینقدر تحقیر شدم -اینوخوردی تا همیشه بدونی با شایان باید درست حرف بزنی،حالا بیا بریم که خیلی باهات کار دارم پاهام بی حس شد،نمیدونستم چیکار کنم. به التماس کردن افتادم -ولم کن شایان،منکه کاری نکردم ،بزار برم ،خواهش میکنم اما انگار گوش‌هاش نمیشنید،دستمو کشید،میخواست ببرتم بیرون از اشپزخونه نباید میزاشتم،شروع کردم به جیغ و داد زدن. اما اینقدر صدای موزیک بلند بود که کسی صدامو نشنید به شتابی که کشیدم پرت شدم روی زمین،دستم توی دشتش بود داشتم بدبخت میشدم،میخواست زندگیم رو تباه کنه باتمام وجود داد زدم که این کارم باعث شد بیشتر حرصی بشه -کنارم روی زمین نشست،دستشو گذاشت روی دهنم -خفه شوحوصله صداتو ندارم فقط صداش تو سرم پیچیده بود،چشمامو بستم تا نبینمش چیکار کنم من😔 خدایا کمکم کن خدا نزار بدبختم کنه،خدایا مگه نمگیفتی حواست به بندهات هست پس کمکم کن اگر هستی ،اگر داری حال منو میبینی کمکم کن دیگه گریه امانم رو برید بود،باز ضربه محکم به شکمم زد از درد به خودم پیچیدم -بلند شو لعنتی،بلند شو که هنوز کارم باهات تموم نشده هیچوقت به این حقارت نیوفتاده بودم از ته دلم خدا رو صدا زدم،فقط صداش میزدم به زور منو روی زمین میکشوند،دستمو گرفتم به صندلی اشپزخونه اما انگار زور اون بیشتر بودصندلی افتاد کف اشپزخونه خرده شیشه‌ها تو دستم فرو رفت،اما دردی که داشتم میکشیدیم بیشتر از درد زخم شیشه‌ها بود خدایا به دادم برس،خدایا کمکم کن،نزار ابروم بره،خدایا اگر وجود داری منو نجات بده😭 با تمام قدرتم شروع کردم به جیغ و داد کشیدن همینطور که منو میکشوند منم هرچیزی دم دستم میومد پرت میکردم طرفش میخواست منو به زور ببره تو یه اتاقی اونقدری جیغ زدم که گلوم داشت میسوخت دراتاقشو باز کردخیلی سعی کردجلوشو بگیرم @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
عشق 42 ناامید شده بودم.تنها چیزی که اون لحظه تو ذهنم گذشت که از خدا کمک بگیرم یه میز که کنارمبل بود ،درست کنار در قرار داشت دستمو گرفتم به پایه میز باتمام توانم میز رو محکم کشیدم که موجب شد بیوفته روی زمین و گلدون روی اون خرد بشه. شایان با یه حرکت از روی زمین بلندم کرد محکم چسبوندم به در اتاق فشار دستش روی گلوم بقدری زیاد بود که احساس خفگی کردم -چیه وحشی شدی دختر توهمین حال بود که صدای پا یه لحظه به گوشم رسید. -بچه‌ها کجایید -صدای کامران بود کامران داشت میومد پاین کامران با این صحنه روبرو شد دست شایان روی گلوم شل شد به سرفه افتاده بودم احساس خفگی داشتم -اینجا چه خبره،سارا خوبی -تودخالت نکن کامی کامران دستمو محکم کشید و از دست شایان خلاصم کرد،شده بودم عین یه موجود متحرک به هوا احتیاج داشتم،خواستم برم سمت در، که شایان خواست جلومو بگیره -کجا لعنتی میدونی چند مدته به این فکر میکردم که چطور نزدیکت بشم،حالیت کنم شایان کیه؟ حالم بد بود،فقط اشک ازچشمام سرازیر میشد، خیلی تحقیر شده بودم کامران جلوی شایان رو گرفت و باهم گلاویز شدن سروصداشون خیلی بلند شده بود خودم رسوندم به بیرون از کلبه پاهام توان ایستادن رو نداشت روی زمین افتادم فقط سعی کردم بتونم نفس بکشم انگار بچه‌ها همشون فهمیده بودن صداشون میومد شیوا ونغمه و اومدن کنارم -سارا خوبی -سارا نفس بکش،زود باش دختر بلاخره راه نفسم باز شد،تونستم نفس بکشم فقط به صورت شیوا و نغمه خیره بودم و بی صدا اشک میریختم بلندم کردن ،کمکم کردن روی مبل بشینم نغمه با یه لیوان اب قند برگشت پیشم،به زور اب قند رو بهم دادن فرشیدهم موفق شده بود اون دوتا رو جدا کنه بعد از کلی سروصدا وبددهنی بهم کامران اومد طرفم یه نگاه بهم انداخت،باز بطرف شایان رفت -حیوون ببین چیکار کردی باهاش،نگاهش کن بایه مشت دستمال کاغذی اومد طرفم. خواست دستمو بگیره که دستمو کشیدم -شیوا اینو بزار روی زخم دستش تا خونریزیش قطع بشه -سارا یه چیزی بگو،ببخش که همون اول قبول کردیم بیایم اینجا -سارا یه چیزی بگو گلوم خیلی میسوخت،به زور به کامران گفتم -منواز اینجا ببر -حتما همگی وسایلشون رو جمع کردن با کمک نغمه و شیوا توی ماشین نشستم و حرکت کردیم از اون جهنم @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
دلــ❤️ــ نوشــ✍ــــته معبودا💞 ای پناه بی پناهان❣ ای امید ناامیدان 🙏 ای قوت قلب مستضعفان💚 شکایتی دارم ،گله ای،شکوه ای و بهتر بگویم درد و دلی که شاید اندکی اندوه قلبم را بزداید... خدایـــــا آزارم میدهند... هر چه ازشان دوری میکنم باز هم به سراغم می آیند.! یا اینکه من به سراغشان میروم!! آری...این راست تر است که من به سراغشان میروم گناهانم را میگویم 😔 اندوهی شده اند بر قلبم... باری شده اند بر دوشم.!! آزارم میدهند✋😞 اما تو خود شاهدی که از لطف و کرمت مأیوس نیستم🙏 نه.!هرگز.. مگر میشود از رحمت ربوبی ناامید بود!؟؟ اما پرم از گناه و جز تو پناهی ندارم تو خود راه نشانم ده😢 الهـــــــ💚ـــــا من طاقت آتش دوزخ را ندارم... طاقت دوری از تو و پاکان درگاهت را ندارم.! بیشتر از آتش جهنم اندوه دوری از تو مرا رنج میدهد و تو خود میدانی که نمیتوانم و تاب ندارم چنین مصیبتی را این عبد حقیر را جز رحمت تو کجا امید دیگری هست؟ من از خود که چیزی ندارم هرچه هست تویی و تویی و تو... الهـــــــ💫ــی میدانم که حواست هست و دلم قرص به همین حواس جمعی توست... از تو درخواست دارم که از درگاه ربوبی اَت ناامیدم نگردانی و با تعجیل در فرج مولایم یوسف زهرای اطهر🌙 زمین را قرار بخشی و قلبهای محبان را هم🙏 ✨به قلم :کنیز مولا✨ @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣
تنها مسیری ها...👣
بسم رب المهدی...🌷 ازجوانه_تا_جوانی 17 🔸فاصله ۲۵تا۳۵سالگی دوران غلبه صفراء است. دراین سن کارهای اج
بسم رب المهدی...🌷 ۱۸ 🔸🔶 خصوصیات اخلاقی با غذا و اخلاط چهارگانه رابطه ی تنگاتنگی داره. بنابراین⤵️ برای اصلاح اخلاق میتونیم و صدالبته باید از روایات طبی بهره ببریم.! و همچین بحثی از اخلاق فقط در طب اسلامی اومده.سرچشمه ی اون رو اخلاط میدونه و اونچه اخلاط از اون گرفته میشه 👈غذاییه که انسان به طور روزمره میل میکنه.✔️ و علت اینکه در مذهب تشیع تا این حد به تغذیه اهمیت داده شده هم همینه و الگوی تغذیه ی انسان در این مذهب به طور کامل بیان شده.✅ مثلا: در تاثیر مواد غذایی بر وجود انسان اومده که⤵️ زیاد خوردن گوشت گاو باعث حماقت،خوردن گوشت خوک باعث بی غیرتی میشه و... 🔹🔷به فرموده امیرالمومنین علی(ع): مواظب افکارت باش که گفتارت میشوند،مواظب گفتارت باش که رفتارت میشوند‌،مواظب رفتارت باش که عاداتت میشوند،مواظب عاداتت باش که شخصیتت میشوند و مواظب شخصیتت باش که سرنوشتت میشوند.♥️ با توجه به این حدیث⤵️ افعال قبل از اینکه به فعلیت برسن،بصورت بالقوه در افکار و گفتار انسان وجود دارن. 🌟اخلاق اسلامی مدیریت به این افکار و گفتار و رفتار هست.✔️ 🔴🔚هرچه اخلاط و باشن فعلی که در نهایت از انسان صادر میشه به اعتدال نزدیکتر خواهد بود. برگرفته از کتاب"جوانه تا جوانی" به کوشش گروه علمی پژوهشی ابن الحیدرعلیه السلام💯 @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣
🌺هیچگــــــــــــاه ..... از بخشایش خداوند غافل نشو😌
تنها مسیری ها...👣
#چگونه_گناه_نکنیم۲۵ سلام حالت خوبه؟😊 یه‌کم درمورد نفْس حرف بزنیم بعد دو تا راه واسه تربیت نفس بهت
۲۶ سلااااام😇 خوبی؟🌸🍃🌸 میگما امروز آخرین قسمت بحث ترک گناهه😕 ان‌شاءلله از روزهای آینده درمورد یه موضوع جدید باهم حرف می‌زنیم😊 یه توضیح کوچیک بدم در مورد شرطی کردن نفس ✅ 👌اینکه گفتم باید عادت‌ها شکسته بشه و به نفس دستور بدی یعنی 👈اون کاری که نفست رو ازش محروم میکنی لازم نیست فقط 👈 عمل گناه باشه تو میتونی نفست رو از مباحات هم محروم کنی مثلا میخوای درس بخونی، نفست وسوسه می‌کنه که گوشی دست بگیری 📱📱 سرگرم شدن با گوشی گناه نیست اما مانع درس خوندنت میشه📱❌📚 خب اینجا به نفست👈 نــــــ😤ــــه میگی 👈به مرور که نفست زیاد ازت نه بشنوه ضعیف میشه دیگه جرات نمیکنه حتی بهت پیشنهادهای غیر اخلاقی هم بده😌 ⤵️⤵️⤵️