eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
11.4هزار ویدیو
335 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 -تلویزیون داره میگه جوونا باید مسیر وهدف زندگیشونو مشخص کنن تا موفق بشن 😎 یهو مامانم برگشته میگه مسیرشون مشخصه دیگه 🙄 اینترنت —>آشپزخونه 😐 اینترنت —>دستشویی 😪 اینترنت —> تخت خواب😁😂 😌 در یکی از خانه های سالمندان مسابقه ای ترتیب داده شد، افراد را به دو گروه تقسیم کردن. به گروه اول تعدادی گل و گلدان دادن تا مسئولیت نگهداری گلها را بپذیرن. با آب دادن و در معرض آفتاب قرار دادن و .. گروه دومو به اتاقای خود بردن و در کنار پنجره هر کدو م یه گل و گلدون گذاشتن و گفتن: اگر مایل بودید می تونید مسئولیت مراقبت از اونا رو بپذیرید و اگرم نه مهم نیس. نتایج جالب بود گروه اول در طول مدت مراقبت از گل ها ، وضعیت جسمی و روحی بهتری داشتن. در حالیکه در گروه دوم تغییر خاصی مشاهده نشد. به علت این که در زندگی گروه اول، هدفی به وجود اومد طول عمر و شادابی اونا هم بیشتر شد. و نبود هدف در گروه دوم هیچ تغییری در روند زندگیشون به وجود نیاورد. امام علی ؏ می فرمایند: هر که نهایت تلاش خود را برای رسیدن به هدف به کار بگیرد به خواسته هایش می رسد. @saritanhamasir ——————————
10.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارشناس شبکه WION هند:حجم عظیمی از دیدارهای دیپلماتیک اکنون در ایران تلاقی کرده است/گذرگاه شمال-جنوب قرادادی بزرگ است/این مسیر با گذر از خشکی، اقیانوس هند، خلیج فارس و دریای خزر به روسیه می‌رسد/این پدیده، پیکربندی حمل و نقل جهان و به تبع آن قدرت و کنترل اقتصادی را دگرگون می‌کند... 👇 🌸⃟📚🔰჻ᭂ࿐✰ @saritanhamasir
▪️‏دولت رئیسی زبان‌دنیا بلد بودن را در عمل ثابت کرد ایران مرکز دیپلماسی منطقه ای✌️ 💬 سبحان برکتی @saritanhamasir
▪️‏این عکس کاملا نشون میده چه کسی عزت داره و چه کسی ذلت! ملک‌سلمان خم شده و دودستی دست بایدن رو گرفته و ولیعدش هم بافاصله مونده کنار پوتین هم دودستی «دست‌چپ» رهبر ایران رو با محبت گرفته و کاملا خودش رو رها کرده و رئیسی هم بااقتدار کنار رهبر ایستاده... قابل توجه سعودی اینترنشنال 💬 مهدی‌اسدی @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 😁 اولين بارى كه استخاره گرفتم نيـت كردم و بعد قرآن باز كردم ديدم نوشته " يِس"😍 گفتم اییییوول بابادمت گرم خيلى واضح گفتى 😍😃 بعدها تو مدرسه فهميدم ياسين بوده 😑😑😁🤣 😊 کسى خدمت امام صادق ؏ آمد و مى خواست استخاره کند که به مسافرت برود یا نه؟ و امام براى او استخاره گرفت و استخاره بد آمد. آن مرد روى استخاره امام صادق ؏ پاگذاشت و به تجارت رفت. اتفاقاً تجارت خیلى خوب از کار درآمد و سود خوبى به دست آورد و در این سفر به او خیلى خوش گذشت. وقتى برگشت خدمت امام صادق ؏ عرض کرد: «یابن رسول الله، استخاره بد آمده، اما به من خیلى خوش گذشت و سود هم بردم. امام صادق ؏ تبسم کرد و فرمود: یادت مى آید در فلان منزل خسته بودى و خوابت برد. (یک وقت بیدار شدى و دیدى نماز صبحت قضا شده است.) سود تجارت که جاى خود دارد، اگر خدا دنیا و آنچه را که در آن است به تو بدهد، جبران آن خسارت نمى شود. 📚جهاد بانفس. مظاهرى، ج 3، ص 27 @saritanhamasir ——————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 67 قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دس
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 68 گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّه های بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: «دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی.» بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد . خوب نمی توانستم راه بروم. آرام آرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه می آمد. لباس سپاه پوشیده بود و کوله ای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم. گفت: «خوب است. فکر نکنم به این زودی ها بیاید. عملیات داریم. من هم آمده ام سری به ننه ام بزنم. پیغام داده اند حالش خیلی بد است. فردا برمی گردم.» انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دست ها و پاهایم بی حس شد. به دیوار تکیه دادم و آن قدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق. توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم می لرزید. شینا آب قند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند. زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد. مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همة ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 علت بسیاری از ناهنجاری ها در فرزندان می باشد. ✅ توانمندی های فرزندان مان را در مسیر صحیح هدایت کنیم. ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌ @saritanhamasir ┈‌┈•❣💐❣•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا