eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
11.4هزار ویدیو
335 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 🔶آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز وحشت خواندم بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. @saritanhamasir •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ☘️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... ‍ چقدر خوشبختیم ما! برای زندگی کردن در شهری که باب الحوائج دارد! برای خواستن شما! برای آمدنتان ... ‍ ➰➰➰➰➰ صلي الله عليك يا عبدالعظيم حسني يا سيدالكريم به اميد شفاعت شما به يا وَجيهَاً عِنْدَ اللَهِ اِشْفَع لَنا عِنْدَ اللَهِ ... ➰➰➰➰➰ 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...🤲 🌹 @saritanhamasir
👆👆 سلام ، صبح شما بخیر عزیزانم در خدمتتون هستم با مبحث این هفتمون😉👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🌱#نهال_ولایت 80 🔹حالا ولایتمداری چطوری توی خونه درست میشه؟! پدر و مادر چجوری ولایتمداریشون تو خانو
🌱 81 ☢ بذارید یه داستان از مدینه بگم: 🌴 اون روزی که در خونه امیرالمومنین علی علیه السلام رو آتش زدند.....🔥🔥 💢 و با طناب اومدن سراغ امیرالمومنین و اون اتفاقایی که نباید میفتاد ، افتاد...😔 اون سه چهار یاری که امیرالمومنین داشتن و اونجا بودن، یکی از یارانِ حضرت شمشیر کشید رفت بیرون🗡 🚫 آقا بهش نگفته بود شمشیر بکش، نداده بود....آقا سکوت کرده بود. 👈 یارانِ با ادب همه سکوت کرده بودن...🌷 🎴 اونی که شمشیر کشید و رفت بیرون و بی اجازه دفاع کرد. اسمش چی بود؟ 🔺الان میگن بابا دفاع کرده کار بدی نکرده😐 ⚠️ بله دفاع کرده ولی همینجوری و سرخود!😒 { ولایتمداری حساب و کتاب داره } ✅ آقا وقتی نشستن، اونا هم نشسته باشن.اگه بگی من میخوام بزنم ، نمیشه که!⛔️ 🔻اون کی بود؟ 👈🏼 " زبیر " ⭕️ دیدید آخرش خراب شد... یه روزی شمشیر کشید و با خود امیرالمومنین علی علیه السلام جنگید...... 🔹یه نفر دیگه از یاران حضرت اینقدر خوبه...در همین حین تو دلش گفت: آقا چرا کاری نمیکنه؟! 🤔 آقا که امیرالمومنینه. اسم اعظم هم بلده. یه اشاره کنه همه چی تمومه! 🔸بالاخره ناراحت بود و داشت جیگرش آتیش میگرفت....😔 🔰طبق یه روایتی امام بعدها اونو کنار کشید و فرمود: " آدم به امامش شک نمیکنه...." 💖 تو روایت هست که فقط یه نفر اونجا بیست گرفت! 🔴 یه نفر رفوزه شد 🚨 یه نفر تذکر گرفت ✅ ولی یه نفر قبول شد. کی؟ 👈🏼 "مقداد" مقداد حالش چطور بود؟ 🌹در روایت هست مقداد "چشم به چشم آقا " داشت و " دست به قبضه شمشیر " 👈میگفت هر وقت آقا گفت بکِش شمشیر میکِشم، نگفت نمیکِشم....❤️ آفرین به مقداد....👏✅👌 🌷 saritanhamasir@