☝️☝️☝️☝️
#تنها_مسیر_آرامش
#آداب_زندگی (ادب)
#جلسه_هفتم
آقایون شدیدا نیاز به احترام و ادب خانمها دارن و خیلی هم
در این زمینه اثرپذیر هستند.
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹
#آداب_زندگی 7
💢 از آدابی که انسان مومن باید سعی کنه داشته باشه اینه که در زندگی دیگران تجسس نکنه!
خیلی وقتا بسیاری از مشکلات خانوادگی ریشه در تجسس و ارضای حس کنجکاوی داره!
💢 آقا چه دلیلی داره هی دنبال این هستی که کی داره چیکار میکنه؟ 😒
خیلی وقتا درگیری بین زن و شوهرا سر اینه که خانم هی میخواد گوشی شوهرش رو چک کنه و آقا هم گوشی خانمش رو!
⭕️ این کار علاوه بر اینکه بی ادبی هست طبق نظر مراجع جایز هم نیست. سعی کنیم از روی ادب هم که شده این حس نادرست رو کنار بذاریم و زندگیمون رو شیرین کنیم...
🌺 امام علی علیه السلام می فرمایند:
افضل الادب ما بدأت به نفسك...
✅ بهترين ادبها آن است كه از خويش آغاز كني
غررالحکم
🔸 این چند روز از یه جهت احساس میکنم که واقعا بحث ادب به خوبی جا افتاده برای خیلی از بزرگواران
از این جهت که پیام هایی که برای ما ارسال میشه قبلا گاهی برخی افراد خیلی بد صحبت میکردن و حرفای زشت میزدند.
🌺 ولی الان هر کسی صحبتی داره با نهایت ادب و احترام صحبت میکنه که این خیلی با ارزشه.😌
❇️ اگه ما کلا در همه شبکه های اجتماعی این رو جا بندازیم که همه مودبانه و محترمانه صحبت کنند واقعا یک گام در انقلابمون جلو رفتیم
حالا اگه موافق باشید درس امشب رو قرار بدیم 👇🏼
❇️ یکی از خصوصیات ادب این هست که برخی از احساسات انسان رو پنهان میکنه.
☢️ مثلا ادب به انسان میگه اگه یه نفر رو خیلی دوست داشتی "زیاد ابراز نکن"
یا اگه از یه نفر متنفر شدی "زیاد نشون نده".
در حقیقت ادب به انسان میگه که حداقلی از محبت و نفرت خودت رو ابراز کن.
🔶 در واقع دین که مجموعه ای از اداب هست انسان رو طوری تربیت میکنه که بتونه احساسات خودش رو تحت کنترل خودش در بیاره.
البته محبت به اهل بیت و برخی استثنائات موضوعش فرق میکنه که در آینده در موردش صحبت خواهیم کرد.
🚫 از خصوصیات تمدن غرب اینه که در سینمای خودشون سعی میکنند با نشون دادن فحاشی ها و صحنه های خشن و مسهتجن تا اونجا که میشه احساسات مخاطبین رو تحریک کنند.
💢 در فرهنگ غرب یک توصیه عمده وجود داره که به انسان میگه رها باش!
👈🏼 نیاز نیست خودت رو با رعایت آداب مختلف محدود کنی.
به تعبیری میشه گفت فرهنگ غرب یعنی "فرهنگ بی ادبی".
اما جالبه با اینکه تمدن غرب هرچقدر خواسته بی ادبی رو ترویج کرده ولی بازم نتونسته زیبایی ادب رو از بین ببره.
❇️ و این نشون میده که واقعا فطرت انسان خیلی قوی هست...
#آداب_زندگی 8
❇️ یکی از کارهایی که انسان مومن به عنوان ادب باید انجام بده اینه که تا اونجایی که میشه توی جمع به کسی انتقاد نکنه.
🔹 هر موقع نسبت به کار شخصی انتقاد داشتید حتما هر طور شده به طور خصوصی باهاش مطرح کنید.
⭕️ گاهی وقت ها ممکنه زن و شوهر نسبت به همدیگه ناراحتی هایی داشته باشند. اما اگه این ناراحتی ها رو در جمع مطرح کنند این هیچوقت موجب اصلاح فرد نمیشه بلکه موجب لج کردن و بدتر شدن فرد میشه...
📌این نکته رو باید هر یک از آقایون و خانم ها بنویسن و روی دیوار اتاقشون نصب کنند.
⚠️تقریبا 99 درصد مشکلات بین زن و شوهر ها به همین موضوع "بی ادبی" بر میگرده. مگه میشه یه زن و شوهر همیشه با هم مودبانه حرف بزنن بعدش به مشکل بر بخورن؟!!!من که باورم نمیشه.🙄
🔰 و این ادب هم در حالت "قهر و دعوا" باید رعایت بشه و هم در حالت "رفاقت و صمیمیت".
💢گاهی وقتا میشه که خانم یا اقا فکر میکنند که چون با هم خیلی صمیمی هستن پس دیگه اجازه دارن که هر رفتار بی ادبانه ای که میتونن انجام بدن! یا همدیگه رو با الفاظ سبک و سخیف صدا میکنند!😒
✅ آقا صمیمی هستی که باش! بااااید ادب رو رعایت کنی! در هر صورت باید محترمانه حرف بزنی. این اصلی ترین قانون زندگی زناشویی هست که تقریبا فراموش شده...
☢️ یکی از سوالاتی که خیلی پرسیده میشه اینه که حاج اقا ما چطور میتونیم بحث ادب رو به بچه هامون یاد بدیم؟ 🤔
ببینید مهم ترین راه آموزش ادب "رعایت ادب توسط خود پدر و مادر" هست. اگه پدر و مادر مودب باشن به طور خودکار و خیلی عمیق بچه ها مودب بار میان.
⭕️ اینکه شما فکر کنید میشه هر کاری خواستید بکنید ولی با مدرسه فرستادن یا مهد فرستادن یا جاهای دیگه میشه بچه تون رو مودب بار بیارید این یه خیال خام هست...
👈🏼 در واقع اگه برای خودتون هم سخته رعایت کنید "به خاطر تربیت بچه هاتون" هم که شده خودتون رو موظف کنید که توی خونه و خصوصا جلوی بچه ها حتما #مودبانه رفتار کنید.
✅ این تقریبا اصلی ترین قاعده تربیتی در خانواده هست
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹
ممکنه یه مردی از موقعیت خودش سوء استفاده کنه چون می بینه خانمش میگه بله آقای من
چهار تا دستور زورکی هم بده😒
که خب این خیلی زشته
❌😏❌
ان شاالله که ما از این مردها تو جمعمون نداریم که اهل سوء استفاده باشن
#تنها_مسیر_آرامش
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 #آداب_زندگی 7 💢 از آدابی که انسان مومن باید سعی کنه داشته با
☝️☝️☝️☝️
#تنها_مسیر_آرامش
#آداب_زندگی (ادب)
#جلسه_هفتم
امام علی علیه السلام :
بهترین ادبها آن است که از خویش آغاز کنی .
record۲۰۲۱۰۴۱۶۱۱۴۰۴۰.3gpp
5.72M
☝️☝️☝️☝️
#تنها_مسیر_آرامش
#آداب_زندگی (ادب)
#جلسه_هفتم
امام علی علیه السلام:
بهترین ادبها آن است که از خویش آغاز کنی.
❇️ واقعا یه رعایت ادب مادر جلوی بچه ها میتونه ده سال بچه رو بزرگ کنه...
بچه هاتون رو با ادبی که رعایت میکنید بزرگ کنید
🌹 @saritanhamasir
🌹**:. ﷽ .:**🌹
✍ #حدیث_روز
⏪يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا... لا تَجَسَّسُوا...❌
🔻ای کسانی که ایمان آورده اید!... هرگز (در کار دیگران) تجسّس نکنید...🚫
📖آیه 12/ سوره حجرات
🌀💠🌀💠
💚 @saritanhamasir
❇️ بین همه شهدا، شهید احمدعلی نیری خیلی خاص بوده. یک عارف واصل 19 ساله...
✔️ ادب این شهید زبانزد بوده حالا دیگه بقیش رو خودتون حدس بزنید که چرا به این مقام رسیده...
خدا این بزرگوار رو روز قیامت شفیع همه ما عنایت بفرماید...
🌷 @saritanhamasir
961128-Panahian-EhsasNiazBeKhoda-HeiatSarallah-01-18k.mp3
6.61M
#احساس_نیاز_به_خدا 1
⭕️ ابعاد فراگیر طغیان و اهمیت استغفار
استاد پناهیان
🌷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🔸🌺🔻🔹 #دختر_شینا 8 🗓 روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی "صمد" تندتند به سراغم می آمد و گاهی
🔹🌺🔹🌹
#دختر_شینا 9
قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود...
_/\|/\❤️
🌷 صمد که صدایم را شنیده بود، از وسطِ دریچه خم شد توی اتاق.
صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد
💓 تصویرِ آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد....
اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید.
🎊🎉 دوستانِ صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند.
بعد از شام، خانواده ها درباره مراسمِ عقد و عروسی صحبت کردند.💍
🌺 فردای آن روز مادرِ صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گَلین خانم همه شان را دعوت کرده.»
🔹چادرم را سرکردم و به طرفِ خانه خواهرم راه افتادم. سرِ کوچه "صمد" را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» 😊✋
💥 برای اولین بار جوابِ سلامش را دادم؛ اما انگار گناهِ بزرگی انجام داده بودم، تمامِ تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار...
🔹 خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.»
🔶 بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم "صمد" الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم.
❇️ بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!»
گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.»
دایی خم شد و درِ ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.»
🚗 از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچِ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، "صمد" را دیدم که سرِ کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد‼️
مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود.
🌟 چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد.
🚎 صبحِ زود سوارِ مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقبِ مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. 🐑
ماشین به کُندی از سینه کشِ کوه بالا می رفت.
راننده گفت: «ماشین نمی کِشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.»
🔷 من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سرِ ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، امّا من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسطِ خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم. 🚫
آه از نهادِ صمد درآمده بود...
بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند.
قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند.🍜
🌳 نزدیکِ امامزاده، باغِ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغولِ چیدنِ آلبالو شد.🍒
🔸 چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ امّا هر بار خودم را سرگرمِ کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش.
💝 صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.»
⭕️ تا عصر یک بار هم خودم را نزدیکِ صمد آفتابی نکردم.
🔹 بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد.
🎁 امّا برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد.
یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پولِ زیادی بابتش داده. 💵
⌚️یک بار هم یک ساعت مچی آورد.
پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعتِ گران قیمتی است. اصلِ ژاپن است.»
🖋 ادامه دارد....
نویسنده؛ #بهناز_ضرابی_زاده
در مسیر آرامش...
💞 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🔹🌺🔹🌹 #دختر_شینا 9 قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود... _/\|/\❤️ 🌷 صمد که صدایم را شنیده
🔹🌺🔸🌹
#دختر_شینا 10
🌺 کم کم حرفِ عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛
⭕️ امّا من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم...
🌌 یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. 😊
موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.»
🔹رختخواب ها توی اتاقِ تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نورِ ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. واردِ اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم.
حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» 😇
چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» 😨
اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم.
🌷 صمد بود.... می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»😤
❇️ اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم.
گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.»😥
می خواستم گریه کنم...
🔸 گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماهِ بعد عروسی کنیم.
🔺 _ امّا تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. امّا محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرفِ دلِ تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم...😰
گفتم: «الان برادرهایم می آیند.»
🌺 خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» ⁉️
🔷 از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
🌷 دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. 😊
❤️ گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. امّا تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زنِ من بشوی. 💞
اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدونِ اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم...»
🔹همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش.
✅ آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم...»
🌹 نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم.
💍 گفت: «می دانم دخترِ نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. امّا اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جانِ حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
🔹 آهسته جواب دادم: «بله.»
✅💖 انگار منتظرِ همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن.
گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.»
🌺🌷 بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زنِ مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت.
🖋 ادامه دارد...
نویسنده؛ #بهناز_ضرابی_زاده
❤️ @saritanhamasir