فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️کی گفته امام زمان ارواحنا فداه غایبه؟
🎙 بخشهایی از سخنرانی آیتالله ناصری و حجتالاسلام عالی
🤲 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای صدا و سیمای محترم..
جناب آقای جبلی..
یا هر کس دیگه ای که مسئول دعوت این اراذل سیاسی به برنامه های زنده تلویزیونی هستید..
اگر مراد از دعوت این فتنه گران بالا بردن درصد مشارکته باید بهتون بگم زهی خیال باطل..
از این منافقین جز شر و فتنه و نا امید کردن مردم چیز دیگه ای بدست نخواهید آورد..
از ما گفتن..
#سرطان_اصلاحات
#نفوذی_های_دشمن
#خائنین_وطن
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما نمیتوانیم
ما تحریمیم..
ما بدبختیم
ما بیچارهایم ...
ما فقط آبگوشت بزباش بلدیم..
تمام دنیا درحال تهاجم به سوریه هستند...
سوریه درحال فروپاشیست..
ما نباید مثل سوریه نابود شویم..
پس بهتر است خودمان زودتر تسلیم شویم !
این تفکر ملعون مغروق استخر فرح بود..
این تفکر سال ها بر گرده ی مملکت سوار بود..
الان هم تفاله های این ملعون همچنان در حال سمپاشی در جامعه اسلامی هستند..
لعنت خدا بر این لیبرال های غربگدای ذلیله وطن فروش..
#گاد_فادر
#سرطان_اصلاحات
#نفوذی_های_دشمن
#خائنین_وطن
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این اسکول فرفری ببینید..
توهم زده میگه من رهبر اپوزيسيون هستم.. 😁
تو اسکاج اپوزيسيونی عقب افتاده ..🤣
چقدر بدبخت بودی که دلخوش به ملاقات با مکرون و اپوزیسیون میانمار بودی و فکر کردی دیگه همه چی تمومه..
مصی ژوون تو از گندم ملک ایران نخواهی خورد و این آرزو رو مثل الباقی دشمنان جمهوری اسلامی به گور خواهی برد..
#قیام_احمقها
#شورش_فواحش
#عنقلاب_عقب_مونده_ها
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو دریا را به گونهای روان کردیم که با هم برخورد کنند.
اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمیکنند.
پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید؟
پ ن:
خدای عزیزم..
ما هیچ کدوم از نعمت های تورو انکار نمیکنیم..
نوکرت هم هستیم..
خدایا ما همه ی نشانه هات رو دیدیم..
منتظریم که روزی برسه خودت رو ببینیم عزیز دلم.. ❤️✋
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌تجربه شیرین روایتی از امر به معروف متفاوت و موثر حجت الاسلام راجی در برخورد با خانم کشف حجاب
اونا باید بدونن اگه امر به معروف می کنیم نمیخوایم روی کسی رو کم کنیم، ما واقعا اون خانواده ها رو دوست داریم❤️
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺مردم! حقتونو بیاید بگیرید
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
InShot_۲۰۲۲۱۱۰۵_۱۹۴۸۱۵۵۲۰_۰۵۱۱۲۰۲۲.m4a
8.62M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_بیست_و_نهم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_نهم
فصل دوم :
خودم میدانستم استاد مقدم به چه چیزی اشاره دارد اما چیزی نگفتم .
معلوم بود حسابی خسته شدن
با لبخند گفتم :
_استاد جانم واسه امروز بسته دیگه
بقیش بمونه فردا
+ نه نازنینم ، زهرا سادات مهربون فردا نیستم میدونی که پنجشنبه ها باید برم گلزار
با صدای ناراحت گفتم :
_ اه یادم نبود ...
باشه استاد قشنگم
بلند شدم و وسایلم را جمع و جور کردم
رنگ استاد زرد بود
در همین دو ماهی که مشغول ضبط خاطرات بودیم کلی وزن کم کرده بود
دلم برایش ضعف می رفت
ولی کاری از دستم برنمی آمد ...
_ زهرا سادات چیکار میخوای بکنی با آقا رسول
+ وای استاد گیرم انداختید بالاخره
راستش واقعا نمیدونم
باید سر فرصت باهاتون مشورت کنم
کلی سوال دارم و البته نگرانی
جواب مامانم که به راحله خانوم منفی بود ولی خب ...
_ باشه عزیزم بمونه سر فرصت صحبت میکنیم
نسرین بهم گفت که بین دل و عقلت جنگه
فقط اینو بدون که رسول مثل پدرش و مرتضی یه قهرمانه ولی قهرمان بودن دلیل خوشبختی تو نیست ، تو باید طبق اصولی که یادت دادم به جواب برسی
+ چشم استاد ، چشم ، بدون مشورت با شما که کاری نمیکنم ، فقط یه خواهش دارم ازتون
فردا منم باهاتون بیام گلزار ؟
استاد مهربان پاسخ داد ...
_ وا ...
اینم دیگه خواهش داره ...
لطف میکنی نازنینم ...
میدونی که مهدا که درگیر زندگی خودشه ، هدا هم که کلا ...
پریدم و محکم ماچش کردم ...
+ اصلا حالا که اینهمه مشتاقی پاشو بیا با هم بریم خونه راحله
_ وای نه استاد قیافمو ببینید ، زیر ابروهامو سیبیلامو...
با خنده گفت :
+ خجاااالت بکش زهرا سادات ...
از موی سفید من خجالت بکش حداقل ...
_ خجالت نداره که استاد دلم میخواد اونا همیشه منو عین پنجه آفتاب ببینن ، والا تو دلشون نگن چه عروس هپلی ...
خنده استادم بلند شد
کیف میکردم وقتی میخندید
+ خدا نگهت داره دختر بلا ...
هرکی تو رو بگیره پیر نمیشه ...
ولی در نهایت دلم نیامد این فرصت را از دست بدهم ، رفتم سرویس و دستی به صورتم کشیدم و کفشهایم را هم با دستمال کاغذی تمیز کردم و با هم راهی شدیم ...
داخل ماشین سکوت بود ...
استاد خیره به بیرون نگاه میکرد...
هوای سرد زمستان بدون برف
این هوا را دوست نداشتم
به عمد از مسیرهایی میرفتم که بنر سردار سلیمانی را نبیند
ولی مگر میشد
هرجا که چشمش به عکس سردار می افتاد آهی میکشید ...
زنگ زدیم و داخل شدیم
در را جمیله خانم به رویمان باز کرد
تنگ استاد مقدم را در آغوش کشید
هر دو اشک میریختند
استاد به جمیله خانوم گفت :
_ چطوری خانم دکتر ؟ بچه هات چطورن ؟ آقای دکتر خوبن ؟
جمیله هم با اشتیاق جواب میداد :
+ دستبوسن استاد ، خدا سایه شما رو نگهداره ، همه ما خوبیم تا وقتی که هستید
_ راحله خانم کجاس پس نمیبینمش؟
+ اتاق خوابوندیمش ، سالن یه کم سرده براش، بفرمایید
بفرمایید از این سمت
پرستارش تازه رفته
جمیله خانم مرا هم حسابی تحویل گرفت
وارد اتاق شدیم
راحله خانم چشمهایش را باز کرد و چند لحظه خیره نگاه کرد بعد بغضش ترکید
_ طیبه جانم ...
طیبه جانم ...
با لهجه قشنگش شروع کرد برای طیبه ی خودش آواز خواندن لالایی میخواند و استاد در حالیکه دستهای راحله را ماساژ میداد اشکهایش را پاک میکرد
_ بسته راحله خانوم ...
نکن با خودت ...
ببین کیو آوردم ...
زهرا ساداته ...
نگاهش کن ...
راحله خانوم نگاهم کرد و دستهایش را برای در آغوش کشیدنم باز کرد
خجالت میکشیدم
و حس غریبی داشتم
کناری زیر تخت نشستم و این دو زن را در سکوت تماشا کردم ...
عکس شهدا بالای تخت بود ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...