فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پلیس ترکیه زنان سوری را در صف دریافت کمک های غذایی در ریحانلی ترکیه مسخره می کند. و می گوید: دستت را تکان بده! چرا چهره خود را پنهان می کنید؟
✍تاریخ این فیلم مشخص نیست شاید امروز!
اما یک جمله تاریخی درونش نهفته است که تاریخ مصرفی ابدی دارد:
مقاومت هزینه دارد اما هزینه آن از هزینه سازش کمتر است.
📌 #فوری_سراسری
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
سلبریتیها وقتی 36 ساعت برق تو آمریکا میره vs
سلبریتیها وقتی دوساعت برق تو ایران میره😂🤦♂
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مژگان شجریان: ٣۶ ساعته تو آمریکا برق نداریم
جمله آخرش خیلی قابل تأمله
البته اینکه با لبخند میگه، یعنی این مشکلات اینجا خیلی نایس و شایدم باکلاسه
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال چی هستی آقای فردوسی پور؟
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جیمز وودز بازیگر آمریکاییِ حامی اسرائیل که خواهان نابودی غزه بود، بخاطر سوختن خانهاش در لس آنجلس گریه میکند.
👈 جمله معروف جیمز وودز درباره غزه:
نه آتش بس، نه مصالحه و نه مذاکره، همه آنها را بکشید و از بین ببرید.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظلم به سر میرسد ای یار
از او خبر می رسد ای یار
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬🎥
#دوربین_مخفی
🧘♂️✨ راستش رو بگو! دوره #مدیتیشن یا #اعتکاف؟ 🤔😂
🔸واکنش ملت خیلی جالبه ؛ اینطور که به نظر میاد خیلی ها دنبال دوره آرامش روحی ان!
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
11.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جولانی قبله را آزاد کرد
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
♨️#فوری/شبکه فاکس 11 آمریکا :
🔹آتش سوزی به نیویورک رسید و سرعت وزش باد بیش از 110 کیلومتر بر ساعت است؛ نیویورک - کالیفرنیا و لس آنجلس در وضعیت به شدت بحرانی قرار دارند.
✍دنبال علت میگردند!
علت: فوران خونهای ریخته شده و آه مظلومین جهان
خشم خدا و عذاب الهی را ببینید.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_دوازدهم ۲ +آخه نیاز به درک نیست که ، من می گم
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_سیزدهم ۱
#عاطفه_میرود
آن شب در سالن کنار چادر نمازم خوابم برد ، صبح با صدای مسعود بیدار شدم.
+شیرین...
پاشو...
پاشو دیر شد...
تا تو دوش بگیری لباس عوض کنی نصف روز رفته.
اعصابم از دستش خورد بود
یا نمی دانم شاید از دست خودم #عصبانی بودم ، گفتم:
_تو برو به کارا برس من دیرتر میام.
کارگرم قراره بیاد کارهای خونه رو بهش بسپرم .
با کلافگی سری تکام داد و موقع رفتن گفت :
+ امشب دوره داریم ، زود بیا شرکت که غروب بتونم برم .
یادم نمی آمد که چند وقت از آخرین ابراز محبتش گذشته بود.
تشنه ی قربان صدقه رفتن هایش بودم.
مهربانی بی حدش که انگار تمام نمی شد.
اما چند سالی بود که مسعود مهربان من به مردی ساکت و کم حرف تبدیل شده بود که حوصله ی حرف و به خصوص بحث و #دعوا رو هم نداشت.
دو سالی بود که با دوستان دوران سربازیش هر هفته دور هم جمع می شدند.
می دانستم که آن ها #مذهبی هستند و تمام تعجبم از همین ارتباطی بود که مسعود با آن ها برقرار می کرد.
کارگرم آمد و کار ها را بهش سپردم ، دوشی گرفتم و راهی شرکت شدم.
از وقتی که شرکت به این ساختمان منتقل شده من و مسعود اتاق های مجزا داریم .
اتاق من بزرگ تر و مجهز تر بود و اغلب جلسات آن جا برقرار می شد.
نزدیک نهار بود که عاطفه در زد و وارد شد تازگی ها برند پوشی را کنار گذاشته و ساده می پوشید ، چند دقیقه ای کارها را با من هماهنگ کرد.
موقع رفتن دل دل می کرد معلوم بود که حرفی برای گفتن دارد ، گفتم :
_جانم؟کاری مونده؟
+کاری که نه ، اما...
خودم باهاتون کار دارم هروقت فرصت داشتید بگید بیام پیشتون.
از حالش مشخص بود که حرف مهمی می خواهد بگوید ، مشتاق شدم گفتم:
_بعد از ساعت کاری بیا اتاقم
مسعود دوره داره ، ریحانه رو هم بابام برده.
+باشه حتما میام پیشتون.
ناهار را تنها خوردم.
مسعود در شرکت بود اما ازش بی خبر بودم .
تا غروب حواسم پیش عاطفه و کاری که گفت بود.
مسعود یک ساعت بعد از خروجش از شرکت پیام داد که من رفتم.
جوابی نداشتم که به پیامش بدهم.
دلم می خواست در جوابش بنویسم " خب که چی دیگه پیام دادنت واسه ی چیه! "
اما...
نتوانستم...
شاید حوصله اش را نداشتم.
وقتی همه ی کارمندان رفتند عاطفه به اتاقم آمد.
پریشان بود ...
خانم اسفندیاری برایمان چای آورد و خودش هم رفت.
+شیرین خانم چند وقتی هست که می خوام راجع به رفتنم با شما صحبت کنم اما جور نمیشه.
در دلم گفتم کاش نیامده بودی که بروی.
_بفرما در خدمتم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
+راستش از قرار داد من چند ماه بیشتر نمونده ، با مسعود راحت نیستم اما به شما می تونم بگم ، من کارامو کردم و چند ماهه دیگه می رم هلند ، برادر هام کارهامو انجام دادن ، دیگه فکر نمی کنم بر گردم.
_یه چیزایی شنیده بودم ، به سلامتی ان شالله ...
حالا ما از کجا شریکی به خوبی تو پیدا کنیم ؟
نمی دانم چرا گریه اش گرفت،همینطور که اشک هایش را پاک می کرد گفت :
_این چه حرفیه ، من فقط یه کارمندم .
+خودت می دونی که حق و حقوقت همش محفوظه و حرفی نمی مونه اما باز من به حسابداری می گم حسابتو جمع و جور کنه که مشخص بشه.
+ممنون فقط میمونه...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh