میخوام براتون یه پست انگلیسی بزارم حالشو ببرید،،، 🤓✌
👉 "Post" 👈
نه بابا قابل نداشت شرمنده م نكنيد 🤗
اگه تو ترجمه ش به مشکل برخوردید هستم درخدمتتون 😜😁☝️
🆔 @tanz_grum
يه آدميام كه دلم ميخواد خيلی كارا انجام بدم
ولي تو يه بدنی كه همش ميخواد بخوابه گير افتادم😂😂😂
🆔 @tanz_grum
مامان من اینجوریه که هروقت میریم جایی باید قبلش کل خونه رو بسابیم،
استدلالشم اینه که اگه دزد بیاد خونه نامرتب باشه چی!؟😂❤️
🆔 @tanz_grum
من برنامه ریزی هام عالیه فقط یچیز كوچولو کم داره، یکی که اجراشون کنه🤣🤣✋
🆔 @tanz_grum
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجاست که میگن عجب بچه گودزیلایی😂😍
🆔 @tanz_grum
2.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فلفل خان در یک تلاش ناموفق😅😍😁
🆔 @tanz_grum
253.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط افراد خسته مجازي حال بزرگوار و درك مي كنن 😍
🆔 @tanz_grum
505.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسایی که صدا و تصویر گوجه سبز خوردنشونو میزارن که بقیه هوس کنن!😁😁😁
🆔 @tanz_grum
4.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سردار حاجی زاده، روز گذشته:
🔹ما هستهای نداریم ولی کلاهکهای ما به اندازهای هست که اونجا(اسرائیل) رو چند بار شخم بزنه...
✨﷽✨
#پندانه
🌼به آنچه میدانی، عمل کن
✍شیخی عارف و سخنوری توانا روزی به مغازۀ بقالی در بازار رفت و خواست مقداری گردو بخرد. قیمت گردو را پرسید.
بقال پیمانه را داد و به شیخ گفت:
گردوها را دستت بگیر و سبکسنگین کن و هرکدام وزنی نداشت (پوچ بود) جدا کن.
شیخ سؤال کرد:
چرا چنین لطفی در حق من میکنید؟! (گردوی سالم را به من و خراب را به دیگران میفروشی!)
بقال گفت:
شما عالم و خطیبی باسواد هستید. من مطالب زیادی از شما یاد گرفتهام و به وجود شما افتخار میکنم و میخواهم جبران علم کنم.
شیخ آه سردی کشید و سری به تأسف تکان داد و پیمانه را به بقال داد.
سپس گفت:
این همه من در منبر، از انصاف سخن گفتم. بهای علم من آن بود که مانند دیگران، گردو به پیمانه برای من میکشیدی نه اینکه اختیار انتخاب دهی و چنین پیشنهادی به من بدهی!
احترام مرا زمانی نگه داشته بودی که آنچه را در پای منبرم شنیده بودی استفاده و عمل میکردی.
مرا نیازی به جبران حقالزحمه علمم با مقداری گردوی پُرمغز نبود. وای بر حال من که بر پای منبر من چنین کسانی مینشینند.
🆔 @tanz_grum
✨﷽✨
🌼مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه...
✍یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم.
هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت....
(شهید ابراهیم هادی خیلی روی حق الناس حساس بودند)
📚 سلام بر ابراهیم2 /ص 60
🆔 @tanz_grum