eitaa logo
✍تـرنم احساس💕 رمان
417 دنبال‌کننده
739 عکس
59 ویدیو
37 فایل
کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 کانال اصلی رمان ما← @roman_mazhabi Sapp.ir/taranom_ehsas
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم پیشش باشیم رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان مارو ب سمت خودش کشوند -مامان چی شده چرا جیغ میکشی ؟ مامان :حنانه حنانه اون عکس تو اتاقت کیه؟ -شهید همت چطور مامان: تو یه بیابون بودم یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود گفت شفای شوهرتو خدا داده اما باید به دین عمل کنید بابا خوب شد برگشت خونه همه اموال فروخته شد اما ما افسردگی گرفتیم دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت مامان و بابای رضا اومدن خونمون و میخاستن منو...... نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
منو بفرستن کربلا من 😣😣 کربلا😣😣 من از کربلا هیچی نمیدونستم اصلا کربلا دوست نداشتم اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم بعداز جریان شفا گرفتن بابا خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن فردا تاریخ سفرمه 😐😐 انگار میخاستم برم قتلگاه هیچ ذوق و شوقی نداشتم هوایی رفتم اول نجف بعد کربلا تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم خود حضرت علی(ع) دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا تا رفتیم کربلا 😐😐 دوروز اول که هیچ جا نرفتم روز آخر پاشدم رفتم بیرون رود فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد یهو به خودم اومدم دیدم بین الحرمینم 😭😭 مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم 😔😔 یهو حاجی اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش وقتی به خودم اومدم ک حاج ابراهیم رفته بود زمانی بود که روبروی ضریح شش گوشه اباعبدالله الحسین بودم وقتی فهمیدم امروز روز آخری که کربلام دلم شکست دیگه نرفتم هتل برگشتم رفتم حرم حضرت ابوالفضل(ع) تا نماز مغرب حرم حضرت ابوالفضل(ع) بودم مجبور بودم برگردم هتل یه چیزی بخورم تا توان موندن حرم داشته باشم شام که خوردم سریع برگشتم بین الحرمین نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم دوست داشتم حاجی باز بیاد اما نیومد 😔😔 روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(ع) بود و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (ع) اشکام خود به خود جاری شد روبه ضریح امام حسین(ع)گفتم میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست 😔😔 میدونم شاید این حرفم گناه باشه اما من بیشتر از شما،شهدای جنوب ایران را دوست دارم اما ازتون میخام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم سرمو بلند کردم که زیارت عاشورا بخونم چشمم افتاد به جانبازی که یه دستش قطع شده بود یاد شلمچه یاد هور در دلم زنده شد، رضا 😭😭😭 حاج ابراهیم همت زمانی که نگاه خیره من را روی خودش دید با خانمش بهم نزدیک شدن و یه ظرف غذای نذری بهم دادن وای تو عمرم غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم وقتی اعلام شد که فردا برمیگردیم ایران خیلی خوشحال شدم 🙈🙈😔😔 انگار از جهنم آزاد شدم آخ جون برمیگردم خونه وقتی برگشتم با تحول عظیم خانواده روبرو شدم نماز میخوندم محجبه شدن خواهرم و مامانم دیگه پارتی رفتن ممنوع شده بود همش سه ماه تا پایان سال ۹۲مونده سالی که برای من به شدت زهر و تلخ بود -شهادت رضا -ورشکستگی بابا و..... از کربلا که برگشتم یه دوسه روزی موندم خونه تا بچه های حوزه و بسیج اومدن خونه دیدنم از حوزه انصراف دادم چون حوادث سال ۹۲ روح و روانم را داغون کرده بود بعداز چندروز برگشتم پایگاه یه اطلاعیه نظرم جلب کرد سپاه میخاست از بسیجی ها نیرو جذب کنه برای دوره روایتگری شهدا باید میرفتیم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام میکردیم اومدم از پایگاه برم بیرون که لیلا وارد شد -سلام لیلا: برفرض علیک -وا این چه وضع حرف زدنه 😒😒 لیلا:هوی روانی چرا اومدی از حوزه انصراف دادی؟ -لیلا داغونم چطوری درس بخونم ؟😔😔 لیلا:بمیرم برات -إه خدا نکنه لیلا:کجا میری؟ -سپاه ثبت نام دوره روایتگری لیلا:اوهوم -تو نمیای ؟ لیلا:نه آخه به مهدی نگفتم -باشه پس من برم فعلا یاعلی لیلا: عزیزم مراقب خودت باش یاعلی نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 ✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
✨ •|إنَّ‌اللّٰهَ‌یُحـِبُّ‌التَّوّابین❤️ °|وَاللّٰهُ‌یُـحِـبُّ‌الصّٰبِرین❤️ •|وَاللّٰهُ‌یُحِبُّ‌المُحسِنین❤️ +خدا میگه؛ بندهٔ قشنگِ من، خیــلی دوستت دارما،، توبه کن، بیا پیشم، خودم هواتو دارم✨ میگه حالا که توبه کردی عزیزدلم، یکمی هم توی زندگیت صبوری کن.. اگه مشکل و گره توی کارات هست، همش حکمت منِ🙂 من بخاطر خودت هست اگه هرکاری میکنم... تو فقط صبر کن ببین چی میشه🌈 باز دوباره میگه، هم توبه کردی، هم صبر پیشه کردی، حالا نمیخوای یکمی ثواب ببری؟☺️ یکم محسن باشی؟😉 ...ـ 😍 ؟؟؟ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🌸 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
💜🍃 تو به دنیا نیومدی که ضعیف باشی!!!!‼️ نفرآخر شدن خیلی راحته فقیر بودن، تنبل بودن، بدبخت بودن خیلی راحته🙄 اما تو به دنیا نیومدی که فقیر باشی، تو به دنیا نیومدی که بدبخت باشی، تو به دنیا نیومدی که ضعیف باشی😃 💎از هر لحظه برای خوشبختی و حرکت استفاده کن، اصلا مهم نیست که قبلا چه کسی بودی😊 ✨ از همین الان شروع کن و همه چیز رو تغییر بده💪🏿 🛎یادت باشه هیچکس به جز خودت مسئول زندگی تو نیست، نه پدرت، نه مادرت و نه هیچ کس دیگه☝️🏿 ✨ اولین قدم برای تغییر، پذیرفتن تمام مسئولیت زندگیتِ...✋🏿 😉 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
💥 +حواست باشه، هرکاری میکنی، بکن؛ مشکلی نیست... ولی، اینو مدّ نظر داشته باش که، اون کار، چه عواقبی داره؟ آیا شریکِ گناهِ یا نه؟! پاکیِ تو رو حفظ میکنه یا نه؟؟ تو رو خوشبخت میکنه؟ خدا رو خوشنود میکنه؟؟ اصلا، ببین،، ... ++همین.. 🌿 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🌸 🍃امام باقر علیه‌السلام: «هیچڪس را حقیر نشمار؛ شاید همان ڪس، محبوب و دوست خدا باشد..» 📚بحار،ج17, ص166 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
•••[❤️] روی هر پله‌ای که باشی، خدا یک پله از تو بالاتر است! نه به این خاطر که خداست... برای اینکه دستت را بگیرد... &°•✨ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
•••[❤️] روی هر پله‌ای که باشی، خدا یک پله از تو بالاتر است! نه به این خاطر که خداست... برای اینکه دستت را بگیرد... &°•✨ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
عج🌹 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️