#شگفتانه قیمتها😍😍😍
مامان گل اگر کوچولو داری ولی اینجا عضو نیستی
#نصففففف پولهاتون بر فناااااست 😱😱😱
بهترین برندهای #ایرانی با #کمتررررین قیمتها 👌
http://eitaa.com/joinchat/3697410077Cf7b9577b03
یه کانال بی نظیر داریمممم 😍👆
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
❗️مرکز خرید #مداحان و #بازیگران معروف
💎متنوع ترین #انگشتر و #دستبندهای مردانه و زنانه
💍در مطرح ترین هنرکده حکاکی ایران
@khatam_araa
✅کارت گارانتی
♻️ضمانت مرجوعی
❇️خدمات پس از فروش
📬ارسال رایگان به سراسر کشور
کافیه سری به این فروشگاه بزنید👇
@khatam_araa
http://eitaa.com/joinchat/1920860161Ce56d8dc149
و بدون #واسطه خرید کنید👆
هدایت شده از 🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
🔴مهم/فوری 🔴مهم/فوری
📛ساعاتی پیش عربستان سعودی رسما به ایران اعلان جنگ کرد
📛ویژه/حمله هوایی به ماهشهر!!/
📛پدافند هوایی ارتش وارد عمل شد
📛حمله دشمن به عسلویه.....
جزئیات و تصاویر هم اکنون در لینک زیر👇👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🔴فوری فوری /سقوط نخست وزیر عراق 👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
✍تـرنم احساس💕 رمان
📚 #دختران_آفتاب ✨ 📚قسمت #شانزدهم بخش اول _فقط شايد شدت و حدتش در مورد افراد مختلف و بنا به فرهنگ خ
📚 #دختران_آفتاب ✨
📚 قسمت #شانزدهم
بخش دوم
فاطمه گفت:
- فكر ميكني تقصير كيه؟
سميه تك انگشتش را از لاي دندان هايش در آورد وگفت:
- تقصير خودمونه. وقتي كه خود ما زنها، خودمون رو دست كم ميگيريم و به خودمون ظلم ميكنيم، ديگه چه توقعي از بقيه است؟
عاطفه دوكف دستش را بهم كوبيد:
- درست شد! همين يه قلم رو كم داشتيم. عالم و آدم كه تو سرمون ميزنن، فقط همينمون مونده بود كه خودمون هم بزنيم توي سر خودمون.
دهانم را باز كردم چيزي بگويم، ولي زود پشيمان شدم. اما فاطمه ديد.
فاطمه- از اول تا حالا اين دورو بري ها حرف زدن و نظراتشون رو گفتن، جز خانم عطوفت و شاهرخي. بد نيست فعلاً نظر مريم خانم رو بشنويم و بعد هم نظر ثريا خانم رو.
از اول تا حالا اين دورو بري ها حرف زدن و نظراتشون رو گفتن، جز خانم عطوفت و شاهرخي. بد نيست فعلاً نظر مريم خانم رو بشنويم و بعد هم نظر ثريا خانم رو.
كمي مكث كردم. صورتم داغ شد. فكر كنم خيلي سرخ شده بودم. از زير چشم نگاهي به ثريا كردم. خواستم ببينم او در چه حالي ست؟ هيچ! اصلاً انگار نه انگار كه چيزي شنيده يا ميخواهد بگويد. شايد اصلاً پيشنهاد فاطمه را نشنيده بود! مگه كره؟ لبم را گزيدم و بالاخره به حرف آمدم.
- خب! منم فكر ميكنم كه بچهها راست ميگن. يعني... يعني اين كه فكر ميكنم خود ما زنها هم همديگه رو قبول نداريم. يعني... يعني اين كه خودمون هم به خودمون اعتماد نداريم. چه طوري بگم؟! يعني فكر ميكنم دكتر هم اگر بخوايم بريم، دوست داريم پيش دكتري بريم كه مرد باشه.
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
✍تـرنم احساس💕 رمان
📚 #دختران_آفتاب ✨ 📚 قسمت #شانزدهم بخش دوم فاطمه گفت: - فكر ميكني تقصير كيه؟ سميه تك انگشتش ر
📚 #دختران_آفتاب ✨
📚قسمت #هفدهم
من_يا براي آموزش رانندگي هم همين طور. فكر ميكنم مربي مرد رو ترجيح ميديم و فكر كنم در مورد اساتيد دانشگاه هم اوضاع همين طوره!
عاطفه رو به من كرد و گفت:
- ميبخشين، من فكر ميكنم چيزي از حرفهاي شما سر در نياوردم. من فكر ميكنم راجع به كارهاي برادرم حرف زدم، ولي فكر ميكنم شما چيز ديگه اي به هم بافتين. بد نيست فكر كنين و ارتباط بين اين دو رو بگين.
احساس كردم از كوير بخار بلند ميشه. يا اين كه نه، شايد هم از كف جاده بود. هر چي بود كه خيس عرق شدم. زير چشمي به بچهها نگاه كردم. فاطمه سقلمه اي به عاطفه زد. راحله و فهيمه هم به لبخندي اكتفا كردند. سميه چشم غره اي به عاطفه رفت.
ولي ثريا؛ هيچ! انگار واقعاً صد ساله كه كره! سعي كردم به روي خودم نياورم و وانمود كنم كه متوجه طعنه عاطفه نشده ام.
گفتم:
- منظورم اينه كه... اينه كه تو خانواده شما هم، مادرت با اين كه زنه و بايد طرف تو باشه، اما هواي برادرت رو داره. يعني اون هم به تو توجهي نداره. فكر ميكنم اون هم تو رو دست كم ميگيره.
فقط وقتي كه بچهها خنديدند، فهميدم كه گند زدم. همه اش تقصير اين تكيه كلام« فكر كنم» بود! دستمال كاغذيم را از جيب مانتويم درآوردم و عرقم را پاك كردم.
سميه صبر نكرد تا خنده بچهها تمام شود وسط خنده هايشان حرفش را شروع كرد:
- البته موقعي كه گفتم زنها خودشونو دست كم ميگيرن، دقيقاً منظورم حرفهاي مريم خانم نبود، اگر چه بي ارتباط هم نيست.
بچهها ساكت شدند. به نظرم آمد كه سميه عمداً زود صحبتش را شروع كرد. انگار ميخواست بچهها را وادار كند تا خنده شان را قطع كنند. ميخواست من كمتر خجالت بكشم. شايد هم واقعاً اون به گونه اي هواي مرا داشت.
گفت:- خب، موقعي كه گفتم زن ها، دقيقاً منظورم صرف ارتباط زنها با همديگه نبود. بلكه منظورم شخصيت و هويت زنها بود.
عاطفه اخم هايش را در هم كشيد:
- آتو ديگه چرا ادا و اطوار در ميآري، قلمبه، سلمبه حرف ميزني. هنوز هيچي نشده از راحله واگرفتي؟
سمیه- خب، يعني اين كه ما زنها و دخترها به طور معمول خودمونو دست كم ميگيريم. جايگاه انساني و اجتماعي خودمونو گم ميكنيم. براي همين هم معمولاً زندگي و وقتمون رو صرف چيزهاي بيهوده ميكنيم. چيزهايي كه هيچ ارزشي ندارن. به قول معروف، نه به درد اين دنيا ميخورن نه اون دنيا.
عاطفه با دست كوبيد روي صندلي:
- د بازم كه همون شد آبجي، دِ لري بوگو بذار مام بفهميم.
سمیه- خب اين كه هر روز بايد يه ساعت از وقتمون رو پاي آينه تلف كنيم و خودمون رو آرايش كنيم. كه چي؟ هيچي! بايد هميشه يه آينه دنبالمون باشه و دقيقه به دقيقه خودمون رو توش تماشا كنيم و به چشم و ابرومون ور بريم كه چي؟ هيچي! همه فكر و ذكرمون النگو و گردنبند و طلا شده كه چي؟ هيچي! با لباس ها و مانتوهاي رنگارنگ بريم اين طرف و اون طرف كه چي؟ همه نگاهمون كنند! خب اينه معناي زن بودن؟ وقتي كه ما خودمون رو اين طوري دست كم ميگيريم، بايد به بقيه هم حق بديم كه به ما مثل يه عروسك نگاه كنن، نه مثل يك انسان.
ثریا- طعنه كه نمي زني؟
بالاخره او هم به حرف آمد! ثريا بود! سردي و خشونت عجيبي در صدايش موج ميزد كه با لحن گرمش در آشنايي روز اولمون فرق ميكرد. سميه سرش را به سمت ثريا برگرداند:
- منظورت چيه؟ براي چي بايد طعنه بزنم؟
ثريا مستقيم و صريح خيره شد توي چشمهاي سميه.
- حس ميكنم تو از بودن من توي اين سفر خوشحال نيستي.
عاطفه خنديد. خونسرد و بي خيال:
- ديوونه شدي؟ معلومه كه اين طور نيست! چطور ممكنه فكر كني كه اون از تو خوشش نمي آد؟ براي چي بايد اين طور باشه؟
ثريا سرش را پايين انداخت.
- پس منظورش از اين حرفها چي بود؟
سميه هم سرش را پايين انداخت و كمي مقنعه اش را جلوتر كشيد.
- خب من!... من هيچ منظور خاصي نداشتم. من فقط عقيدهام رو گفتم، حرفم هم كاملاً كلي بود درباره حس خود كم بيني در زن ها.
ثريا دوباره سرش را بالا آورد. اين بار جهت نگاهش به همه بود، با حالتي تدافعي.
- كي ميگه؟ اين دو تا هيچ ربطي با هم ندارن. آرايش كردن هيچ ربطي با خود كم بيني و اين مزخرفاتي كه تو ميگي نداره. خود كم بيني يعني اين كه زنهاي ما امروز خودشون رو توي خونه هاشون قايم كردن....
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
هدایت شده از ایده_عالـے🌿
💠امیرالمؤمنین علیه السلام
🔺اذا قدّمت الفكر في جميع افعالك حسنت عواقبك في كلّ امر
🔰 هرگاه فكر را در همه كارهای خود جلو اندازي، سر انجام های تو در هر كاری نيكو گردد.
📙غررالحکم،باب التفکر
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
☘️امیرالمؤمنین علیه السلام
🔶بر شما باد پیوستن و موافقت و #دوستی کردن و بپرهیزید از #بریدن و ترک کردن و #قهر کردن از همدیگر.
📙تصنیف غرر الحکم، ص۴۳۷
✍تـرنم احساس💕 رمان
📚 #دختران_آفتاب ✨ 📚قسمت #هفدهم من_يا براي آموزش رانندگي هم همين طور. فكر ميكنم مربي مرد رو ترجيح
📚 #دختران_آفتاب ✨
📚قسمت #هجدهم
سمیه- خب پس تو كه ميدوني، بگو براي چي آرايش ميكنن؟
ثریا- معلومه! براي اين كه همه بايد با سرو وضع مرتب رفت و آمد كنيم. همه ميخوايم قشنگ تر باشيم. جايي كه ميريم مسخره مون نكنن، تحويلمون بگيرن.
سميه شانه اش را بالا انداخت:
- نگفتم؟! اين هم نمونه اش!
لپهاي سفيد ثريا كمي قرمز شد.
- يعني چي. اين هم نمونه اش؟ درست حرفت رو بزن ببينم حرفت چيه! مگه خودت از تميزي و زيبايي بدت ميآد؟
سمیه- نخير! من فقط حرفم اينه كه چرا بايد دختر دانشجو و تحصيلكرده ما اين قدر احساس ضعف كنه كه بخواد با زيباسازي ظاهرش اونو جبران كنه؟!
ثريا ابروهايش را در هم كشيد:
- كي ميگه؟ همه زيبايي رو دوست دارند. مگه تو دوست نداري؟
سميه سعي ميكرد خودش را كنترل كند:
- چرا دوست دارم! من هم زيبايي رو دوست دارم؛ ولي نه فقط زيبايي رو! چيزهاي ديگه رو هم دوست دارم. حتي بعضي هاشون رو خيلي بيشتر از زيبايي با اون تعريفي كه تو منظورته، دوست دارم.
ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد:
- تو...!... تو!
سمیه- صبر كن! هنوز حرفم تمام نشده! تا يادم نرفته يه چيز ديگه رو هم بگم.
سميه به طرف بقيه بچهها برگشت:
- همه تون، متوجه شدين كه ثريا گفت به خاطر اين كه هر جا ميريم تحويلمون بگيرن، مسخرمون نكن. من ميخوام بگم كه فقط اين ثريا نيست كه چنين طرز فكري داره، همه مون همين طوريم! در اصل اين يه فرهنگ غلط در جامعه بود كه اين فكر رو در زنها و دخترها به وجود آورد كه خوبي و برتري فقط توي قشنگي و زينت آلات و لباسهاي شيكه.
ثریا- تو فكر ميكني كي هستي كه اين طوري در مورد همه قضاوت ميكني؟
مسلماً صداي ثريا بلند بود. بيش از اندازه. ولي نه آن قدر كه راننده فرياد بكشد و بگويد كه « چه خبره؟ » با صداي راننده همه ساكت شدند. من و عاطفه و فاطمه و سميه كه رويمان به سمت عقب اتوبوس بود به طرف راننده برگشتيم. توي آينه بالا سرش نگاه كرد و گفت:
- معلوم هست اون وسط اتوبوس چه خبره؟ باباجون اين جا اتوبوسه. ميدون جنگ كه نيس! دِ ما ام خير سَر امواتمون ميخوايم رانندگي كنيم. باس حواسمون جم باشه يا نه؟
ثريا خواست حرفي بزند كه فاطمه جلويش را گرفت. انگشتش را روي بيني اش گذاشت و لب پايينيش را گزيد. ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد و با مشت كوبيد به صندلي جلوييش. شاگرد راننده به سمت او خم شد و چيزي گفت. راننده همان طور كه جلويش را نگاه ميكرد فرياد كشيد:
- چي چي و صلوات برفسم آقا مجيد! دانشجون كه باشن! دِ اينا كه يعني تحصيل كردن كه باس بيشتر رعايت حال ما رو بوكنن. د ما ام انسونيم به ابوالفضل! اعصاب داريم.
آقاي پارسا از جايش بلند شد و كمي با راننده صحبت كرد. راننده كمي سرش را به نشانه تاييد تكان داد.
- چشم!... چشم! آقاي پارسا به خدا ايناام مث دختر خودمون ميمونن. ولي شمام باس به ما حق بدي... چشم! به رو اون دو تا تخم چشمام.
آقاي پارسا از همان صندلي جلو كه نشسته بود بلند گفت:
- براي سلامتي آقاي راننده و آقا مجيد و براي سلامتي تمام مسافرها صلوات بلند ختم كنين. بعد از فرستادن صلوات، چند لحظه همه ساكت شدند. صداي آهسته و فرو خورده عاطفه اولين صدايي بود كه سكوت را شكست:
- به علت خرد بودن اعصاب آقاي راننده دنباله جنگ تا چند لحظه ديگر....
🔸فصل چهارم🔸
سميه گفت:
- اون حق نداشت با يه سري دختر اينطوري حرف بزنه، فكر كرده ما كي هستيم يا اينجا كجاست كه هرچي از دهنش دراومد به ما بگه!
فاطمه گفت:
- قبول دارم رفتارش اشتباه و واكنش اون بيش از حد تند بود، حرفي نيست! ولي شايد هم اعصابش از جايي، ازبي خوابي يا هر چيز ديگه اي خرد بوده، نتونسته خودش رو كنترل كنه.
مثل اينكه ترس عاطفه ريخته بود. چون دوباره صدايش عادي شد.
- آره بابا! شماهم بي خودي پيله نكنين! بنده خدا گناه داره. اصلا" بيايين سراغ بحث خودمون.
راحله گفت:
- داشتيم راجع به خودكم بيني زنها حرف ميزديم. سميه خانم گفت كه آرايش كردن زنها براي اينكه توي جامعه تحويلشون بگيرن نشونه اينه كه زنها خودشون رو دست كم گرفتن، يا چيزي شبيه اين. البته من شخصا" نمي خوام حرفش رو كاملا" ردكنم. ولي ميگم اين ظاهر قضيه است و ما نبايد فقط در بند ظاهر بمونيم. بايد دنبال علتش بگرديم و ريشه اش رو پيدا كنيم.
فاطمه سرش را تكان داد:
- حالا به نظر خودت علت به وجود اومدن چنين روحيه اي توي زنها چيه؟
راحله كمي مكث كرد. مجله لوله شده اش را چند باري به صندلي جلويي كوبيد. انگار ترديد داشت يا ميخواست جوابش را سبك وسنگين كند.
- به نظر من...
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1