❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:5⃣
✍اگر همین طور ادامه بده، سرش بالای داره
🍁 ديگه خسته شده بودم . با خودم گفتم : شاهرخ ديگه الان هفده سالشه ! اما اينطور اذيت ميکنه ،واي به حال وقتي که بزرگتر بشه. چند بارميخواستم بعد از نماز نفرينش کنم . اما دلم براش سوخت . ياد يتيمي و سختيهائي که کشيده بود افتادم . بعد هم به جاي نفرين دعاش کردم .
🍁وارد کلانتري شدم . با کارهاي پسرم ، دیگه همه من را ميشناختند . مأمور جلوي در گفت : برو اتاق افسر نگهبان ! درب اتاق باز بود . افسر نگهبان پشت ميز بود . شاهرخ هم با يقه باز و موهاي به هم ريخته مقابل او روي صندلي نشسته بود . پاهاش را هم روي ميز انداخته بود . تا وارد شدم داد زدم و گفتم : مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن !
🍁بعد رفتم جلوي ميز افسر و سند را گذاشتم و گفتم : من شرمنده ام ، ببفرمائيد . با عصبانيت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم : دوباره چيکار کردي ؟! شاهرخ گفت : با رفيقا سر چهار راه کوکا وايساده بوديم . چند تا پيرمرد با گاريهاشون داشتند ميوه ميفروختند ، يکدفعه يه پاسبون اومد و بار ميوه پير مردها رو ريخت توي جوب ،
🍁اون پاسبون به پيرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم و ... افسر نگهبان گفت : اين دفعه احتياجي به سند نيست . ما تحقيق کرديم و فهميديم مأمور ما مقصر بوده . بعد مكثي كرد و ادامه داد : به خدا ديگه از دست پسر شما خسته شدم . دارم توصيه ميکنم، مواظب اين بچه باشيد . اينطور ادامه بده سرش ميره بالاي دار !
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:6⃣
✍ورزش
🍁توي محل همه شاهرخ را مي شناختند . خيلي قوي بود . اما براي اينکه جلوي کســي کم نياره رفت سراغ کشــتي . البته قبل از آن يکبار با پسر عموم رفت ورزشگاه . مسابقات کشتي را از نزديک ديد و خيلي خوشش آمد . براي شروع به باشگاه حميد رفت .
🍁 زير نظر آقاي مجتبوي کار را شروع کرد . بدنش بســيار قوي بود . هر روز هم مشــغول تمرين بود . در اولين حضور در مسابقات کشتي فرنگي به قهرماني جوانان تهران در يکصد کيلو دست يافت . سال پنجاه در مســابقات قهرماني کشور در فوق سنگين جوانان بسيار خوش درخشيد .
🍁اون تمامي حريفان را يکي پس از ديگري از پيش رو برداشت . بيشتر مسابقه ها را با ضربه فني به پيروزي ميرسيد . قدرت بدني ، قد بلند ، دستان کشيده باعث شد قهرمان بشه . در مسابقات کشــتي آزاد هم شرکت کرد و توانست نايب قهرماني تهران را کسب کند .
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:7⃣
✍کاباره پل کارون
🍁 دیگه حالا شاهرخ جوانی بود که نسبت به نوجوانی درشت تر و برومندتر شده بود و گاهی با دوستاش به کاباره میرفت . کاباره پل کارون ، بالاتر از چهار راه جمهوري ، نرســيده به چهــار راه امير اکرم بود . هميشــه هم چهار يا پنج نفر به دنبال شــاهرخ بودند . هميشه هم او رفقا را مهمان مي کرد . صاحب آنجا شخصي به نام ناصر جهود از يهوديان قديمي تهران بود .
🍁 يک روز بعد از اينکه کار ما تمام شد ، ناصر جهود من را صدا کرد و خيلي آهسته گفت: اين جواني که هيکل درشتي داره اسمش چيه؟! چيکاره است ؟! گفتم : شــاهرخ رو مي گي ؟ اين پسر ورزشــکار و قهرمان گنده لات محل خودشونه ، خيليها ازش حساب ميبرن ، اما آدم مهربون وخوبيه . گفت : صداش کن بياد اينجا .
🍁 شاهرخ را صدا کردم ، گفتم : برو ببين چيکارت داره ! آمــد کنار ميــز ناصر ، روبــروي او نشســت . بعد بــا صداي کلفتــي گفت : فرمايش ؟! ناصر جهود گفت : يه پيشــنهاد برات دارم . از فردا شما هر روز مياي کاباره پل کارون ، هر چي ميخواي به حســاب من ميخوري ، روزي هفتاد تومن هم بهت ميدم ، فقط کاري که انجام ميدي اينه که مواظب اينجا باشي .
🍁 شاهرخ سرش را جلو آورد . با تعجب پرسيد : يعني چيکار کنم ؟!!! ناصر ادامه داد : بعضيها ميان اينجا و بعد از اينکه ميخورن ، همه چي رو به هم ميريزن . اينها کاســبي من رو خراب ميکنن ، کارگرهاي من هم زن هستن و از پــس اونها برنميان .
🍁 من يکي مثل تو رو احتياج دارم که اين جور آدمها رو بندازه بيرون . شاهرخ سرش را پائين گرفت و کمي فکر کرد . بعد هم گفت : قبول . از فردا هم هر روز تو کاباره پل کارون کنار ميز اول نشســته بود . هيکل درشت ، موهاي فر خورده و بلند ، يقه باز و دستمال يزدي او را از بقيه جدا کرده بود .
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:8⃣
✍کاباره پل کارون
🍁 يک بــار براي ديدنش به آنجا رفتم .
مشــغول صحبت وخنــده بوديم که ديدم جوان آراســته اي وارد شد . بعد از اينکه حســابي خورد ، از حال خودش خارج شد و داد و هوار کرد . شاهرخ بلند شد و با يک دست ، مثل پر کاه او را بلند کرد و به بيرون انداخت . بعد با حسرت گفت : مي بيني ، اينها َجووناي مملكت ما هستند !
🍁عصريكي از روزها پيرمردي وارد كاباره شد . قد كوتاه ، كت و شلوار شیک قهوه اي ، صورت تراشيده ، كروات و كلاه نشان ميداد كه آدم با شخصيتي است . به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت : آقا شاهرخ ؟! شاهرخ هم بلند شد و گفت : بفرمائيد ! پيرمرد نگاهي به قد و بالاي شاهرخ كرد و گفت : ماشــاءاالله عجب قد و هيكلي .
🍁بعد جلوتر آمد و ادامه داد : ببين دوست عزيز ، من هر شــب توي قمار خونه هاي اين شــهر برنامه دارم . بيشــتر مواقع هم برنده ميشــم . به شما هم خيلي احتياج دارم . بعد مكثي كرد و ادامه داد : با بيشتر افراد دربــار و كله گنده ها هم برنامه دارم . من يه آدم قوي ميخوام كه دنبالم باشــه . پول خوبي هم ميدم.
🍁شاهرخ كمي فكر كرد و گفت : من به اين پولها احتياج ندارم . برو بيرون ! پيرمرد قمار باز كه توقع اين حرف رو نداشــت با تعجب گفت : من حاضرم نصــف پولي كه در بيارم به تو بدم . روي حرفم فكر كن ! اما شــاهرخ داد زد و گفت : برو گمشو بيرون ، ديگه هم اين طرفا نيا ! براي من جالب بود که چرا شاهرخ با پول قمار بازي مشکل داشت ، اما با پول مشروب فروشي نه !!
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:8⃣ بخش 2
✍کاباره پل کارون
🍁سال پنجاه و شش بود . نزديک به پنج سال از کار شاهرخ در کاباره پل کارون مي گذشت. پيکان جوانان زيبائي هم خريد . وقتي به ديدنش رفتم با خوشــحالی گفت : ما ديگه خيلي معروف شــديم ، شــهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم ، ميخواد منو ببره کاباره ميامي پيش خودش ،
🍁ميدوني چقدر باهاش طي کردم ؟ با تعجــب گفتم : نه ، چقدر ؟! بلند گفت : روزي ســيصد تومــن ! البته کارش زياده ، اونجا خارجي زياد مي اد و بايد خيلي مراقب باشم . شــب وقتي از کاباره خارج مي شديم شــاهرخ تو حال خودش نبود . خيلي خورده بود.
🍁از چهار راه جمهوري تا ميدان بهارستان پياده اومديم . در راه بلند بلند داد مي زد . به شاه فحش هاي ناجوري مي داد . چند تا مأمور کلانتري هم ما را ديدند . اما ترســيدند به او نزديک شوند . شاه و خانواده سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند.
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:9⃣
✍باطن متفاوت
🍁در پس هيکل درشت و ظاهر خشني که شاهرخ داشت ، باطني متفاوت وجود داشت که او را از بسياري از هم رديفانش جدا مي ساخت.
🍁هيچ گاه نديدم که در محرّم و صفر لب به نجاست هاي کاباره بزند . ماه رمضان را هميشه روزه ميگرفت و نماز ميخوند . به سادات بسيار احترام ميگذاشت .
🍁يکي از دوســتاش ميگفت : پدرش به لقمه حلال بســيار اهميت ميداد . مادرش هم بسيار انسان مقيدي بود . اينها بي تأثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود . قلبي بسيار رئوف و مهربان داشت . هيچ فقيري را دست خالي رد نميکرد .
🍁فراموش نمي کنم يکبار زمســتان بسيار ســردي بود . با هم در حال بازگشت به خانه بوديم .
پيرمردی مشــغول گدائي بود و از سرما ميلرزيد . شاهرخ فوري کاپشن گران قيمت خودش را در آورد و به مرد فقير داد . بعد هم دسته اي اسکناس بهش داد . پيرمرد از خوشحالي مرتب ميگفت : جوون ، خدا عاقبت به خيرت کنه !
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:0⃣1⃣
✍غیرت
🍁صبــح يکي از روزها با هم به کاباره پــل کارون رفتيم . به محض ورود ، نگاه شاهرخ به گارسون جديدي افتاد که سر به زير ، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت : اين کيه ، تا حالا اينجا نديده بودمش؟!
🍁در ظاهر زن بســيار با حيائي بود . اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار مشغول شود . شاهرخ جلوي ميز رفت و گفت : همشيره ، تا حالا نديده بودمت ، تازه اومدي اينجا ؟! زن ، خيلي آهسته گفت : بله ، من از امروز اومدم .
🍁شــاهرخ دوباره با تعجب پرســيد : تو اصلا قیافت به اینجور کارها و جاها نميخوره ! اسمت چيه ؟ قبلا چيکاره بودي ؟ زن در حالي که سرش را بالا نميگرفت گفت : مهين هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا !
🍁شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندانهایش را به هم فشار میداد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش رو مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی.
بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت برویم، همینطور که از در بیرون میرفت، رو کرد به ناصر جهود (صاحب کاباره) و گفت: زود برمیگردم!
🍁مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. پس از سلام و علیک، بیمقدمه پرسیدم: راستی قضیه مهین خانم چه شد؟
🍁اول درست پاسخ نمیداد. اما وقتی اصرار کردم، گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاثها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچهات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم.
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:1⃣1⃣
✍همه ازش حساب می بردند⁉️
🍁اوايل سال پنجاه وهفت بود که شاهرخ به کاباره ميامي رفت . جائي بسيار بزرگتر و زيباتر از کاباره قبلي . شهروز جهود گفته بود: اينجا بايد ساکت و آرام باشه . چون من مهمان هاي خارجي دارم .براي همين هم روزي سيصد تومن بهت ميدم . شاهرخ هم اونجا بود و پول خوبی هم می گرفت .
🍁در آن ايام آوازه شهرت شاهرخ تقريباً در همه محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لاتهاي آنجا پخش شده بود . من ديده بودم ، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دسته اي داشتند ، چطور به شاهرخ احترام مي گذاشتند و از او حساب ميبردند . اصغر ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را در يکي از دعواها، شاهرخ به تنهائي زده بود. آنها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند . شاهرخ در آن ايام هر کاري که ميخواست مي کرد و کسي جلودارش نبود .
🍁عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ميامي شد و سراغ شاهرخ را گرفت . گارسون ميز ما را نشان داد . آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست . بعد از کمي صحبتهاي معمول، گفت : من يک کار کوچک از شما ميخوام و در مقابل پول خوبي پرداخت ميکنم ! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت: اين آدرس هتل جهانه . اين هم مشخصات اتاق مورد نظر ، شما امشب توي اين اتاق باید بهروز وثوقي رو با چاقو بزنيد !!
🍁چشمان شاهرخ يک دفعه گرد شد و با تعجب گفت : آدم بُکشم ؟! نه آقا اشتباه گرفتي! آن مرد ادامه داد : نه ، فقط مجروحش کنيد . اين يه دعواي ناموسيه ، فقط ميخوام خط و نشون براش بکشيم . بعد دستش را داخل کيف بُرد و سه تا دسته اسکناس صد توماني روي ميز گذاشت و گفت : اين پيش پرداخته ، اگه موفق شديد دو برابرش رو ميدم . در ضمن اگه احتياج بود ، حبيب دولابي و دارو دسته اش هم هست .
🍁شاهرخ دوباره با تعجب پرسيد : شما از طرف کي هستين ، اين پول رو کي داده ؟! اما آن آقا جواب درستي نداد . شب با احتياط کامل رفتيم هتل جهان ، يک روز هم در آن حوالي معطل شديم . اما بهروز وثوقي عصر روز قبل از ايران خارج شده بود .
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas
💎امام علی علیه السلام فرمود:
💫«التَّوبَهُ علی أرَبَعِه دَعائِمَ: نَدَمٌ بالقَلبِ، و استغفارٌ باللِّسانِ، و عَمل بالجَوارحِ، و عَزمٌ عَلی أن لایَعودَ...»
👈توبه بر چهار پایه استوار است:
✨پشیمانی با قلب،
✨طلب آمرزش با زبان،
✨عمل به وسیله اعضا و جوارح، و اراده
✨تصمیم جدی بر اینکه به گناه و آلودگی گذشته بازگشت ننماید.
📚بحارالانوار، ج 75، ص 81.
هدایت شده از ایده_عالـے🌿
💎امام على عليه السلام می فرمایند:
✨اى مردم! خود به ادب [و تربيت] كردن نفْس هايتان بپردازيد و آنها را از وَلَع عادت هايشان باز داريد
💫أيُّهَا النّاسُ! تَوَلَّوا مِن أنفُسِكُم تَأديبَها، وَاعدِلوا بِها عَن ضَراوَةِ عاداتِها
📚 غررالحكم ح 4522
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
#پارت 15💋🔞🙊
فرشاد: نه،یعنی برای چی این جام؟
-نمی دونم. حتما اومد ي به دوست پدرت سر بزنی.
فرشاد:یعنی تو نفهمیدي خواستگار ي اومدیم؟😳
با صدا ي بلند زدم زیرخنده.
-یعنی اومد ي من و بگیری؟😂
نذاشتم حرف بزنه، با همون خنده ام گفتم:
- خب صبر کن من بدوم تو هم من رو بگیر.🏃💃
خودمم بلند بلند زدم زیر خنده. فرشاد با دستمال کاغذیش یهـ کم پیشونیش رو خشک کرد و با تک خنده اي گفت:
- خب من اول شروع میکنم.🙂
یهو به هم نگاه کردیم.آخه من به چه زبونی حرف زدم که باز داره ساز خودش رو میزنه؟
اون هنوز داشت حرف میزد و منم تو دلم داشتم بهش فحش میدادم...😡
ڪانال 🎀پرݩسس🎀 جوین شید😍👇
http://eitaa.com/joinchat/3280601104Cb69414721c
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:2⃣1⃣
✍ عشق به امام حسین (ع)
🍁یه روز چند تا از گنده لاتهاي شرق و جنوب شرق تهران و شاهرخ دعوت شدند ساواک . هر کدام از اينها با چند تا از نوچه هاشون آمده بود . من هم همراه شاهرخ بودم .
🍁جلسه که شروع شد نماينده ساواک تهران گفت: چند روزي هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستيم . خواهش ما از شما و آدم هاتون اينه که ما رو کمک کنيد . توي تظاهراتها شما جلوي مردم رو بگيريد ، مردم رو بزنيد . ما هم از شما همه گونه حمايت مي کنيم . پول به اندازه کافي در اختيار شما خواهيم گذاشت . جوايز خوبي هم از طرف اعلي حضرت به شما تقديم خواهد شد .
🍁جلسه اون روز با نماینده ساواک که تمام شد ، همه گنده لاتها پول خوبی از ساواک گرفتن ، اما شاهرخ گفت : بايد فکر کنم ، بعداً خبر ميدم . بعد هم به من گفت : الان محرم ، مردم عزادار امام حسين(ع) هستند . من بعد عاشورا خبر ميدم . شاهرخ عاشق امام حسين (ع) بود . از دوران کودکي علاقه شديدي به آقا داشت .
🍁اين محبت را از مادرش به يادگار داشت. راه اندازي هيئت با کمک دوستان ورزشکار ، عزاداري و گريه براي سالار شهيدان ، آن هم قبل از انقلاب از برنامه هاي محرم او بود . هر سال در روز عاشورا به هيئت جواد الائمه در ميدان قيام مي آمد . بعد همراه دسته عزادار حرکت مي کرد . پيرمرد عالمي به نام حاج سيد علي نقي تهراني مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلي دوست داشت...
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas