هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید
💬وقتی میدونی
و اهمال کاری ..
این یعنی چی الان ؟ چیزی را می دانید و باید کار را بکنید و نمی کنید بگین تا سرمو نکوفتم به دیفال
#دایگو
یه سری کارها هست
که هنوز نشده .. باید
برای شدنش زیاد بهش
فکر کنم _ به اینکه چرا نمیشه
علت هاش چیه _
هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید
💬ولی یه توصیه شبها زیاد قبرستان نروید شهدا را شکی ندارم قصد توهین ندارم ، کراهت دارد نکات ماورایی دارد که .............. سر دراز دارد و خودم بهش رسیدم و ترک کردم .اگر نمی گویید پسر خاله ی ابلیسمو میخواهد سلب توفیق کند از ما گفتن
#دایگو
والا خودتان نوشتید و
از طرف بنده هم بریدید
و دوختید و جواب خودتون رو
دادید .. ولی چشم نکتهی
شما محترمه.. همین .🌿
چی بگم
تا الان فرصت نشده
ولی از وقتی که شروع به
نوشتن کردم داره وقتش
ایجاد میشه که حالِ مناسب
من توی حرم چی باید باشه
هر چی هستم باید برم
پیششون _ اما چی بگم _
به چی فکر کنم .. گاهی
با گوشهی چشمم نگاه میکنم
میبینم یکی اومد با انگشت اشارهاش
خطاب به موسیبنجعفر چیزی گفت
[قبلا در حرمِماهِمن دیده بودم اشنا بود
این حرکت] و کمی هم غم داشت و
عصبانی بود و نارحت _ نفهمیدم چی گفت
ولی و رفت و بعد از دقیقه برگشت
و شیرینی ای رو پخش کرد بین بقیه ..
و لبخندِ خاصِخودش رو داشت ..
حس کردم باید بلند شوم و گدا برگردم
اما دلم نیامد ..
ماجرای شیرینی اش و لبخندش یعنی
حاجتش رو از بابالحاجات گرفته بود ..
و من هنوز نشسته بودم
شاید نمی دونستم چی میخوام
شاید چیزی که میخواستم نیازم نبوده
شاید نیازم بوده آماده نبودم
شاید اون من رو اینجوری دوست داره
شاید حاجت من همیننشستن و دیدنه ..
شاید این فکر من .. گیج تر از قبل باز
ادامه دادم به فکر هایم با او .. کمی گذشت
گفتم ..