تا الان فرصت نشده
ولی از وقتی که شروع به
نوشتن کردم داره وقتش
ایجاد میشه که حالِ مناسب
من توی حرم چی باید باشه
هر چی هستم باید برم
پیششون _ اما چی بگم _
به چی فکر کنم .. گاهی
با گوشهی چشمم نگاه میکنم
میبینم یکی اومد با انگشت اشارهاش
خطاب به موسیبنجعفر چیزی گفت
[قبلا در حرمِماهِمن دیده بودم اشنا بود
این حرکت] و کمی هم غم داشت و
عصبانی بود و نارحت _ نفهمیدم چی گفت
ولی و رفت و بعد از دقیقه برگشت
و شیرینی ای رو پخش کرد بین بقیه ..
و لبخندِ خاصِخودش رو داشت ..
حس کردم باید بلند شوم و گدا برگردم
اما دلم نیامد ..
ماجرای شیرینی اش و لبخندش یعنی
حاجتش رو از بابالحاجات گرفته بود ..
و من هنوز نشسته بودم
شاید نمی دونستم چی میخوام
شاید چیزی که میخواستم نیازم نبوده
شاید نیازم بوده آماده نبودم
شاید اون من رو اینجوری دوست داره
شاید حاجت من همیننشستن و دیدنه ..
شاید این فکر من .. گیج تر از قبل باز
ادامه دادم به فکر هایم با او .. کمی گذشت
گفتم ..
نمی دونم حالی میان ندانستن و حیرتم
گاهی میدانم و نمیشود _ همینسختراست
هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید
💬خیلی این چند تا متنو عالی نوشتین آفرین
#دایگو
سناریوی یه
پادکست خوبه ..
حتی متن آخر
ترنمات اصلی
ولی رزقِ واژه ها
برای چشم ها شد
به جای گوش ها..
هدایت شده از ناشناسِ ترنمات
📪 پیام جدید
💬https://eitaa.com/1170527/5652
حاجی ب والله قسم که بارگذاری این جور عکس و ویدئو ها نمیدونید که چه اتفاق مبارکیه. مثلا من اینو برای همسرم همین الان فرستادم ایشون کلی خوشحال شد ☺ بازم از اینا بذارید تورو خدا. کلی حال زوج هارو خوب میکنه☺
#دایگو
گاهی اصلا خوب نیست..
باید مراقب بود. با هزار اکراه
بعد از دو ماه تمام فرستادم.
گفت
یک حالی میان
دیدن و ندیدن
و شنیدن و نشنیدن
وقتی رفیقت بیست بار
صدات میزنه باز حواست
نیست ولی هست ..