از معاون تهذیتمون سوال کردم
کی حرکا میکنیم به سمت راه آهن
گفت ۲۲:۳۰ ..
قیافه من 🥸😵💫☹️🤥🤧🤒🤫🤔😏
فکری به سرم زد ؛ ساعت ۹ و ربع بود
حساب کردم تا برم و بیام میرسم ..
رفتم وسایلم رو
جمع و جور کردم .. ! !
که برگشت معطلم نشن ..
بازم پیش بچه ها بودم گفتم تنهایی
حس میکنم صفا نداره برم ..
هیچی دیگه همین طوری زمان میرفت
و منم داشتم وسایل جمع میکردم ..
یهو معاون آموزش گفت ..
جمع بشید کارتون دارم همه
رفتن ولی من پیش وسایل
بودم گوش میدادم و توی فکر رفتن بودم.
توی این بین ؛ به چند نفر گفتم بریم
چایی بخوریم و برگردیم .. ؟
هیچی معاوت آموزش گفت
نتونستیم بلیط ها رو تعویض
کنیم و ... بازم اسم بنده توی
کوپه خواهرانه و باید توی رستوران
باشم ببینم جایی پیدا میشه یا نه ..
گفتم آقا من با لباسم زشته ها اگر
بگن کو بلیطت اسم من که ....
خلاصه تو دلم گفتم
اگر قطار رام نداد باید بمونم مشهد 😂.......
توی این وسط ساعت به ۹ و ۴۵ رسید و
نیم ساعت بیشتر وقت نداشتم
چون معاون گفت ده و ربع میزنیم بیرون
از حسینیه ..
که یهو
یکی از بچه ها رو دیدم گفتم من
حسرت چایی به دلم مونده پایه ای
بریم تا حرم توی این نیم ساعت و
بیام .. ؟ گفت بریم _ بعدش گفت
راستی توی کانالت درخواستی از گلبم
هات رو تا ۳۱ ایش رو رفتم دانلود کردم
عالی بود .. گفتم بدو تا بریم بعدش
منم هودی سبزم و شلوار کردی و دمپایی
و جوراب تیپم بود و باهم قایمکی رفتیم از
سر کوچهی شیرازی ۲۱ تا حرم امام ورودی
صحن غدیر باهم دویدیم 🌧🌿
یهو تو مسیر وسطای خیابون واعظ طبسی
رفیقم گفت تا ساعت ۹ بیشتر نیستنا گفتم
قسمت ما بوده بیام حرم برای یک رزقی ..
چایی بهانه بوده ..
هیچی ظهر هم که با این تیپ رفته بودم
حرم _ امشب هم رفتم .. کلا تیپ غلط
انداز لوتیِ چاله میدونی 😂 من رو بیشتر
میگشتن ، این گیت های حرم و ورودی های
حرم .. .این قدر هوول بودیم که
وقتی دیدیم چایی میدن نفس
راحتی کشیدیم ساعت یکی دو دقیقه
مونده به ده بود ..
و ما سلام که دادیم
دیدم یه دختر کوچیک ۳ ساله با چادر
کوچیکش دنبال یه گربه تو حرم میدوئه ..
به رفیقم گفتم برو یه فیلم ترنماتی بگیر
من برات چایی میگیرم..
البته رفیقم توی مسیر میگفت که ترنمات
خوبه 🧐 گفتم الا بیاید مشهد تا ... ..
خلاصه چایی رو گرفتم ولی زیر عرق و
سرمای هوا و نفس نفس زدن هامون
تازه شروع بوده بود .. 🌧🌿