همیشه میگم کاش نمیگفتم
تولدم ، میشُدِش بگی تولدش ،
ولی من مگه از خودم جدا
هستم .. 🥺😔
همیشه اینجوری نیست که
همهی شروعها از اولش بد
باشه ، اما وقتی سر موعدِ
خودش تموم نمیشه و
ادامه پیدا میکنه خسته
کننده میشه .. غم میشه
حسرت میشه، حسرت
نشدن ، نبودن ، ندیدن،
نچشیدن، حسرت نگاه،
حسرت چشمها، حسرت
آرامش، حسرت آسوده
سر به بالین گذاشتن ووو
شروعش رو دوست داشتم
ولی ادامهاش اذیت کننده شد ..
حزن شد و غم ..
برخی ها شبیه انار هستند
تمام دانههایش فقط سهمِ
توست ، نباید هیچ نگاه و
حرفی از کسی شریکش شود ..
کلبهیترنّمات 🍊🌧🇵🇸🌑🇱🇧
چند روز دیگه تولدمِ .. تولدی که جز غم ازش چیزی ندیدم ..
حسمیکنم ریشههای این
بیچارگیم و حسرتهام و
نشدنیهام رو بنونم
پیدا کنم ..
من عکسهای مختلفی رو
بررسی کردم ، هر کدام ماجرایض
غیر از اون چیزی بود که بخاطرش
ایستاده بودن و ازشون عکس گرفته
بودن ، یعنی غالبا این جوری بود ،
نشستم فکر کردم به اینکه چه قدر
چشمهای من ، دیدنیهایی که باید
میدید رو اشتباه دیده و تصور کرده ..
از این به بعد باید برای چشمهایم
هم فرصتِ فهم بذارم و هم حفاظی
برای اینکه نکنِ این فهم ها باعث خطا
رفتن در توی دیدنِ من بشه ..
شاید تولدی که اول، هم اشک بود و
هم خوشی بود و الآن اینجوری شده..
دلیلش همینها باشه ..
فراق
___________________________
سرگشته و حیران روی پلکانها نشستهایم؛ خود نیز نمیدانیم طریقی که در پیش گرفتهایم رضایت وجود مقدس حضرتش را در پی دارد یا که عملمان بیهوده است؛ بیچاره عالم شدهایم و چاره را نمییابیم؛ بیقرار عالم شدهایم و خبری از قرار نیست؛ دلتنگ وجود مقدس حضرتش هستیم ولیکن آنقدر چشمها را به هرجا گشودیم که دگر چشمها به روی صاحبش گشوده نمیشود.
دلتنگ و بیقرار، صبور و رنجور، نفس کشیدن برایمان سخت شده؛ اشکهایمان ناخودآگاه آبیاری میکند گل خشک صورتمان را و ای کاش این اشکها قداست مییافت و روحمان را نشاط میبخشید.
ای عزیزدل من تقبل بفرما قلمزدنهایمان را؛ ای نورچشم مملو از گناهم انظر الی قلبی ...
⁷ربیعالاول¹⁴⁴⁶- ¹⁰:²⁰