#_مباهله #_شرف_علی
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را
حسن آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را
زنی از راه میآید، که دارد آرزو مریم،
به رویش وا کند،یک لحظه چشمان نجیبش را
رسید از راه، روحالله و سرّالله و سیفالله
شنید از آسمان، عیسیابنمریم هم، نهیبش را
نگاهی میکند یعسوب و میترسند ترسایان
چه کس، اینگونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟
بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید
چه خواهد شد اگر حیدر، کشد تیغ مهیبش را
«پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ
« روحُالقدس» با ماست
بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چهار گناه بدتر از خود گناه
🎥استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #نقش_بهشت
بوی ماه محرّم می آيد
هر کجای این حرم پوشیده ازسیاهی
عزای جدت اباعبدلله الحسین(ع) است
در پس تاریخ هنوز در سینه عزادارانت
دل هایی می تپد که زخمی اندوه مصیبتی اوست
دردی که جز اشک التیام و مرهمی ندارد.
آقاجان...
از محضرتان اذن عزا می خواهیم
مشکیِ عزای جدّتان بر تن ماست
#اذن_عزا
#محرم_عاشورا
May 11
#مقتل_الحسین
#ویژه_محرم
◾️عزاداری چهل ساله امام سجاد◾️
🔘در اللهوف آمده است که از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:« زین العابدین چهل سال بر پدرش گریه کرد. روزها روزه میگرفت و شبها به عبادت میپرداخت و چون وقت افطار میشد و خادمش آب و غذا میآورد و پیش رویش میگذاشت و میگفت: آقای من بفرمایید؛ فرمود: زادهی رسول خدا لب تشنه کشته شد!! و پیوسته آن را تکرار میکرد و گریه میکرد تا جایی که غذا از اشک چشمش تر میشد؛ و همواره چنین بود تا به خدای عزوجل پیوست.»
👈 نقل میکند که یکی از خادمان آن حضرت علیه السلام چنین نقل کرده است که امام علیه السلام روزی به صحرا رفت و من به دنبالش رفتم و دیدم بر سنگی سخت و خشن به سجده افتاد. ایستادم و در حالی که ذکر و ضجهاش را میشنیدم، هزار بار شمردم که می گفت: «لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و صدقا.» آنگاه سر از سجده برداشت، در حالی که محاسن و چهرهاش از اشک چشم هایش آغشته بود.
🖤گفتم: آقای من! آیا اندوه شما را پایانی نیست؟! آیا از گریهی شما کم نمیشود؟!
امام علیه السلام فرمود: « وای بر تو! یعقوب، پسر اسحاق، فرزند ابراهیم، پیامبر و پیامبرزاده بود و دوازده پسر داشت، خداوند یکی از آنها را از دید او پنهان کرد، موی سرش سفید و کمرش خم شد و از گریه نابینا گردید، در حالی که پسرش زنده بود؛ و من با چشم خود پدر و برادر و هفده نفر از اهل بیتم را کشته و بر زمین افتاده دیدم، چگونه اندوهم پایان پذیرد و گریه ام کم شود؟!»
#محرم
#شهادت
#امام_حسین
📓مقتل الحسین علیه السلام ص ۲۴۵
https://eitaa.com/taranumbaranAFG
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرح اکرام به این شکلی خود رسیده
سیدمهدی تازه پانزده سالگی رو رد کرده و پشت لبش سبز شده، با همان غرور نوجوانانه به مادر میگه؛ میخوام برم سر کار، مادر یک نگاهی میکنه و توی دلش قند آب میشه که پسرم چه زود قد کشیده و حالا ادعای مردی داره، اما مادر میدونه که سید مهدی به خاطر کمشنوایی نمیتونه سر هر کاری بره اما غرور بچه رو نمیشکنه و میگه باشه فردا با هم میریم سر گذر و تو با مردها برو سر کار.
صبح کنار خیابان سید مهدی کنار مردهای کارگر ایستاده و مادرش در انتهای خیابان لای زنهای کارگر، و همه منتظر نیسان آبی هستند تا بروند و سبزههای بولوارهای شهرداری را تمیز کنند.
هر از گاهی مادر روی پنجه میایستد تا از لای چادرهای مشکی پسرکش را ببیند و انار توی دلش پاره کنند، زیر لب میگوید؛ یادم باشد شب که سیدمهدی از کار آمد براش اسپند دود کنم.
نیسان آبی از انتهای خیابان دیده میشود ولی خودروی سمندی از آن سبقت میگیرد و مستقیم میرود سمت مردهای کارگری که کنار خیابان ایستادند، همهمه بلند میشود و هر کسی به یک طرف میدود، مامورها پیاده میشوند و ایست میدهند اما کسی نمیایستد، چشمان مادر دنبال سیدمهدی است اما هرچه تقلا میکند مهدی را نمیتواند ببیند!
زنها میگویند باز پلیس دنبال مهاجرین بیمدرک است، مادر کمی به خودش دلگرمی میدهد که سیدمهدی مدارک دارد و خطری او را تهدید نمیکند اما تا بچهاش را به چشم نبیند دلش آرام نمیشود.
یکباره چشمش به حلقهی مامورها میافتد که وسط خیابان یک شکار گرفتهاند، دل مادر تکان میخورد، نکند سید مهدی باشد!؟
دلش تاب نمیآورد، نزدیک میرود، یک لباس شخصی او را به عقب هل میدهد اما حسی او را بیاختیار جلو میبرد، یکباره مهدیاش را میشناسد، که صورتش با فشار زانوی پلیس روی آسفالت خراشیده شده، خدا هیچ مادری فرزندش را اینگونه نبیند، قلبش آتش گرفته و مثل مرغ سر کنده بال بال میزند تا مامورها بفهمند سیدمهدی کمشنواست و فقط یک نوجوان پانزده ساله است.
همه مادرها اینگونه هستند، وقتی کاری از دستشان برنیاید ناخودآگاه اولین کلمهای که به ذهنش بیاید را تکرار میکند و به آن پناه میبرند:
یاحسین، یاحسین، یاحسین
.
همان شب در بازداشتگاه مامورها میفهمند سید مهدی مدارکش کامل بوده و فقط از روی ترس فرار کرده لذا او را بخاطر آسیب به گردن به بیمارستان میرسانند.
#شیعه_افغانستان_مظلوم
#افغانی_بگیر
⚡️تأثیر همسر در سرنوشت انسان
آیة الله العظمی شبیری زنجانی حفظه الله تعالی:
همسر در سرنوشت انسان خیلی خیلی مؤثر است. والده ما در سرنوشت حاج آقای ما خیلی مؤثر بود. همسر من در سرنوشت من خیلی مؤثر بوده است. همسر مرحوم آقای طباطبایی هم همین جور بود. ایشان با والده ما مربوط بود. رفیق بودند. خیال میکنم با خانواده ما هم مربوط بودند. همسر اگر موافق باشد، خیلی مؤثر است.
کتاب جرعه ای از دریا، مجلد اول صفحه ۶۰۳
عرض تسلیت به محضر فقیه اهل بیت عصمت علیهم صلوات الله، حضرت آیت الله العظمی حاج سید موسی شبیری زنجانی و آقازادههای عالم معظم له.
جوان شاء الله آن مرحومه خادمهی علم و فقاهت و شیعه خاندان رسالت، با صدیقه طاهره سلام الله علیها محشور باشند.
#_همسر
#_موافق
#بصیرت
#تحلیل_سیاسی
هیچ وقت فکر نکنیم خوارج ؛؛
گناه کار ؛؛
خلاف کار ؛؛
شراب خوار ؛؛
حرام خوار بودند ؛؛
نَه
خوارج فقط بصیرت (تحلیل سیاسی) نداشتند.
داستان کشته_شدن (عبدالله بن خباب بن ارت) به دست خوارج رو شنیدیم، و یک نکته مهم
خوارج عبدالله و همسر باردارش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند ؛؛
وی از شیفتگان حضرت علی (ع) بود.
یکی از نزدیکان عبدالله که پنهان شده بود به بالای درخت نخلی رفته بود ؛؛ و ماجرا را تماشا می کرد تعریف میکند که دیدم
خوارج_سرعبدالله را جدا می کنند ؛؛
سپس شکم_زن_باردار او را نیز با شمشیر پاره_می کنند ؛؛
جِنین_ازشکم_مادربیرون می کشند ؛؛
و سرجِنین را هم با شمشیرجدامی کنند
به_چه_جُرمی
آری ؛؛به_جُرم ؛؛ عشق_به_علی (ع)
بعد کنار آب رفته و وضو می گیرند ؛؛
راوی می گوید : آنقدر نماز طولانی بود که بالای درخت نزدیک بود خوابم ببرد
بعد از نماز
نزدیک درخت خرما می آیند
خرمایی از درخت به زمین می افتد
یکی ازخوارج خرما رو برداشته ومیخورد ؛؛
که یکی دیگر از خوارج سرش فریاد می کشد و می گوید که چه می کنی مَردک ؛؛
از کجا میدانی که صاحب درخت راضی است ؛؛
مرد خرما رو از دهان بیرون انداخت
به_مال_حرام_حساس بودند ؛؛
نمازطولانی می خواندند ؛؛
ولی_بصیرت_نداشتند ؛؛
تحلیل سیاسی نداشتند؛
جنگ صفین شمشیر به روی امام جامعه کشیدند ؛؛ و علی (علیه السلام) رو مجبور به حکمیت کردند
بعد از حکمیت هم که دیدند فریب خوردند باز ؛؛ رو در روی ولایت ایستادن
قاتل_علی (ع) کافرنبود ؛؛
ابن ملجم زمانی در کنار علی (ع) شمشیر می زد ؛؛ ابن ملجم پس از به خلافت رسیدن علی (ع) با او بیعت کرد ؛؛در جنگ جمل در کنار او جنگید ؛؛ اما پس از جنگ صفّین و پایان حکمیت به خوارج پیوست
او در جنگ نهروان با علی (ع) نبرد کرد ؛؛
و از معدود افراد بازمانده از این جنگ بود
باید بدانیم فاصله حق و باطل ؛؛ این گونه بهم نزدیک است
سابقه دار بودن و کنار امام علی (ع) بودن ؛؛ دلیل بر سعادت نیست ؛؛
با علی (ع) ماندن هنر است
تاریخ و سر گذشت صحابه در اسلام را که بخوانیم ؛[[امروز]] را بهتر می توانیم درک کنیم
با علی (ع) در بدر بودن شرط نیست ؛؛
ای برادر ،، نهروان ها در پیش است
وقتی گرگ حمله میکند ؛؛ با صدای بلند حمله میکند ؛؛ و فرصتی برای واکنش دارید
اما وقتی موریانه هجوم میآورد ؛؛
از همان ابتدا مخفیانه و بی سر و صدا از ریشه به جان داراییتان میافتد
ایستادن در برابر گرگ ؛؛ (شجاعت) میخواهد و دفع خطر موریانه (بصیرت)
بصیرت ،، سواد نیست ؛؛
بصیرت بینش است.
بصیرت ،، یعنی اینکه نگاهت به شخصیت ها نباشد ؛؛ بلکه همواره به شاخص ها باشد
بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد میتواند ؛؛ مسجد ضِرار باشد ؛؛ و پیامبر (ص) آن را خراب کند
بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی جانباز صفّین ؛؛ میتواند قاتل امام حسین (ع) در کربلا باشد
ملاک حال فعلی افراد است
بصیرت ،، یعنی بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی ؛؛ اما وقتی شروع کردید ؛؛ باید آن را از ریشه بدر آورید
بصیرت ، یعنی مالک اشترها را به تندروی ؛؛ و ابوموسی اشعری ها را به اعتدال نشناسی
بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی معاویه ها ؛؛
به سُست عنصرهای سپاهِ علی (ع) دل بستهاند
بصیرت یعنی بدانی ؛؛ تاریخ تکرار می شود ؛؛ نه با جزئیاتش ؛؛ بلکه با خطوط کلی اش
چرا علی (ع) دنبال عمار می گشت ؟؟
چون عمار کسی بود که
با بصیرت ؛؛
دشمن شناس ؛؛
امام شناس بود ؛؛
جبهه حق را از دشمن تشخیص می داد
ان شاء الله خداوند به ما بصیرت و عمل به آن را عنایت فرماید ؛؛
آمین یا رب العالمین
#کپی_متن_ناب
https://eitaa.com/taranumbaranAFG
💬 #حدیث_نگار| عیب جویی
🔹 اربابگونه به عيوب ديگران ننگريد، بلكه چـون بندهاى متواضع، عيبهاى خود را بررسى كنيد.
▪️امام صادق علیه السلام
📚«تحفالعقول»، ص ۲۹۵