eitaa logo
مباحث تربیتی
239 دنبال‌کننده
3 عکس
27 ویدیو
1 فایل
نظام تربیتی سوالات تربیتی منابع تربیتی تربیت کودک و بالغ
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿نبود زمينه و ريشه يك درخت ريشه‌اى و زمينه‌اى دارد. زمينه ما شناخت‌ها و ريشه ما عشق‌ها و عقايد هستند. اين هر دو را بايد به‌دست مى‌آورديم. ما چون در زمينه‌هاى ديگران تاخت‌وتاز كرده‌ايم، شناخت‌هايى كه آنها داشته‌اند، تنهامحفوظاتمان شده است. درحالى‌كه شناخت من است كه مى‌تواند گياه مرا تازه نگه دارد و عشق من است كه ريشه مى‌دهد. ما مانند ماشينى هستيم كه توليد شده و مراحل ساختش به‌پايان رسيده است، ولى حركتى نمى‌كند و راهى را نرفته است. يا داخل اين ماشين موتورى نگذاشته‌اند يا بر سر راهش موانعى وجود دارد. مشكل ما يا در نبود ريشه‌ها و زمينه‌ها است يا آفت‌هايى در كار است. وقتى روشن شديم، ولى راه نيفتاديم، يعنى بال و عشق به پرواز داشته‌ايم، ولى پاهاى ما بسته بوده‌اند و اسارت‌ها ما را گرفته‌اند؛ يا نه، از ابتدا شورِ پروازى در ما نبوده است و اگر شور پروازى بوده، شورى تلقينى و تحميلى و از بيرون بوده است و هل دادن‌ها ما را چند قدمى جلو برده‌اند.
🌿علت اينكه ريشه نداريم و مانده‌ايم اين است كه هنوز خوبى‌ها برايمان مشخص نشده است. نظارت عقل ما هنوز به اين حد نرسيده است كهخوبى‌ها را مشخص كند. خوبى چيست‌؟ آيا همين صلواتى كه براى من مى‌فرستند، خوب است‌؟ همان محراب و منبر خوب است‌؟ همين خوردن تكرارى و تلاوت تكرارها خوب است‌؟ زندگى خوب است يا مرگ‌؟ اگر مرگ خوب است، چه مرگى‌؟ اگر زندگى خوب است، چه زندگى‌اى‌؟
🌿دو سؤال دارم: يكى اينكه خوبى چيست‌؟ و دوم، براى رسيدن به اين خوبى چه بايد كرد؟ بعد گفتم: تو خوبى را در چه مى‌دانى‌؟ اگر مى‌خواهى خوب‌تر بشوى، يعنى مى‌خواهى چه بشوى‌؟ عالم بشوى‌؟ فقه بدانى‌؟ مى‌خواهى رياضت بكشى تا جِن مسخّر تو شود و با نگاه قطارها را نگه دارى‌؟ خوبى در اين قدرت است‌؟ در آن آگاهى و علم است‌؟ در ثروت است‌؟ خوبى را در چه مى‌دانى‌؟ غريزه جلبِنفع و خوب‌طلبى در ما هست. ما طالب خوبى‌ها هستيم و اين خوبى را مى‌خواهيم. به او گفتم: خوبى آن است كه از تو كم نمى‌كند و به تو مى‌دهد. گفتم: كسى كه مى‌خواهد خوب شود و براى خودش نسخهبپيچد، بايد ببيند اولاً كسى كه آگاه به خوبى است، چگونه آن را تعريف مى‌كند و ثانياً براى رسيدن به اين خوبى، چه راهى را معرفى مى‌كند. بعد برايش اين آيه را خواندم: (لَيْسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلائِكَةِ وَ اَلْكِتابِ وَ اَلنَّبِيِّينَ وَ آتَى اَلْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي اَلْقُرْبى وَ اَلْيَتامى وَ اَلْمَساكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ وَ اَلسّائِلِينَ وَ فِي اَلرِّقابِ وَ أَقامَ اَلصَّلاةَ وَ آتَى اَلزَّكاةَ وَ اَلْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ اَلصّابِرِينَ فِي اَلْبَأْساءِ وَ اَلضَّرّاءِ وَ حِينَ اَلْبَأْسِ أُولئِكَ اَلَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ‌).١ اين آيه مى‌گويد: خوبى اين نيست كه رو به جهتى داشته باشيد، چه شرق و چه غرب؛ خوبى اين است كه دو ايمان، دو عشق و دو گرايش در شما بيايد: يكى عشق به حق و ديگرى عشق به معاد و ادامه حياتِ انسان: (مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ). اين دو عشق بايد در انسان باشد. علم به معاد و علم به اينكه خدا هست، كافى نيست. ايمان و گرايش لازم است؛ آن هم ايمانى نه به محسوس و مشهود؛ بلكه ايمان به چيزى كه محيط و برترين است: (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ‌).٢ بعد از اين ايمان، نوبت به عمل مى‌رسد و بعدْ پيمان‌بستن؛ پيمانى بين ما و رَبّمان؛ بين ما و خلق او؛ بين ما و خودمان. (وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اَللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ‌)؛٣ به آنچه با خدا پيمان بستيد، وفا كنيد. چه عهدهايى بسته‌ايم با خودمان و چه پيمان‌هايى بين ما و او بوده است‌؟ (أَ لَمْ‌أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا اَلشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَ أَنِ اُعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ‌)؛١ مگر او با ما پيمان نبست كه با او باشيم و از غير او آزاد شويم‌؟! چراكه بهره در عبوديت او است و صراط مستقيم يعنى نزديك‌ترين راه براى رشد ما، در عبوديت او است. (مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً)؛٢ «از مؤمنان، مردانى هستند كه به آنچه با رب خود پيمان بسته بودند، تحقق بخشيدند. از اين ميان، كسانى هستند كه جان دادند و يك عده هم در انتظار هستند؛ و آنها كسانى بودند كه يك لحظه زير و رو نكردند.»
🌿فلسفه اينكه مى‌خواهم خوب بشوم، ديگر اين نيست كه عمل من زياد شود؛ نماز بخوانم، حج بروم، جهاد كنم و يا عالِم و خليفه شوم. بلكه اين‌گونه مشخص مى‌شود كه خوبى چيست. خوبى ايمان، عمل، پيمان و صبر است. براى رسيدن به اين خوبى قرآن مى‌گويد: (لَنْ تَنالُوا اَلْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ‌)؛٣ انسان به خوبى‌ها نمى‌رسد، مگر وقتى كه از خوشى‌هايش بگذرد. تا از محبوب‌ها و خوشايندهايمان گذر نكنيم، به خوبى نيل پيدا نخواهيم كرد. بايد بتوانيم از عمر، ثروت، آبرو و جانى كه دوست داريم و از هر محبوبى كهسخت مشتاقش هستيم، بگذريم. گذشتن به اين معنا نيست كه چيزى را دور بيندازيم؛ به اين معنا است كه آن را زيرپا بگذاريم و بالاتر برويم؛ يعنى از آن بهره بگيريم تا پلكانى براى رشد و نردبانى براى رفتنمان باشد. اين تمام نسخه‌اى است كه قرآن براى شفاى ما مى‌دهد؛ هم خوبى را معين مى‌كند و هم مى‌گويد كه چرا خوبى در ايمان، عمل، پيمان و صبر خلاصه مى‌شود. چون خوب آن چيزى است كه ما را زياد مى‌كند و سلامتى مى‌دهد و چيزى از سلامتى ما كم نمى‌كند. خربزه براى مريض خوش است، ولى خوب نيست و دارو براى او خوب است، ولى خوش نيست. انسان براى رسيدن به خوبى‌ها بايد از خوشى‌هايش بگذرد. به چه دليل و چطور من مى توانم از خوشى‌هايم بگذرم‌؟ چون مى‌بينم خوبى در انتظار من است. انسان با اينكه از دو خصوصيت شتاب‌زدگى و نقدطلبى برخوردار است، حاضر است سال‌هايى از عمرش را بدهد تا به يك چيز خوب‌تر برسد.١ چون همان‌طور كه در انسان نقدطلبى و شتاب‌زدگى هست، در او بهترطلبى و خوب‌ترخواهى هم هست؛ و اين است كه انسان به‌راحتى مى‌تواند به‌خاطر رسيدن به خوبى‌ها از خوشى‌هايش بگذرد.
🌿ج. آفت‌ها و بيمارى‌ها اگر درخت و گياهى را آفت مى‌زند، به‌علت كمبودى است كه در دوره‌هاى ابتدايى داشته است. بدىِ تغذيه، ضعف ريشه‌ها و نبود زمينه‌هاى كامل، جا را براى آفت‌ها باز مى‌كنند. ريشه اگر كاملاً تغذيه شده باشد و غنى شود، خودش مى‌تواند با آفت‌ها درگير شود و احتياجى به اين و آن ندارد كه تر و خشكش كنند. تمام رذايل اخلاقى و عوامل انحطاط و عقب‌گرد ما، تمام اين عوامل، در نظام اخلاقى اسلام با دو دارو درمان مى‌شوند؛ چون هر نوع مرضى كه در ما هست و هر نوع گرفتارى و آفتى كه داريم، يا مربوط به كم‌كارى نيروهاى درونى ماست يا پركارى آنها. امراضى كه در بدن ما هست، از اين است كه يك عضو ما بيشتر يا كمتر از حدّش كار كرده است. مثلاً قلبى كه بيشتر از حد يا كمتر از حد تپش داشته باشد، مريض است و آفت دارد. همين‌طور است تمام استعدادهاى ما و جوانح و جوارح ما. 👈👈تمام امراضى كه انسان را از رشدش جدا و سلامتى او را به مرگ تهديد مى‌كنند، مربوط به پركارى يا كم‌كارى نيروى عقل، يا نيروى جلب‌نفع و دفع‌ضرر، يا فكر يا عواطف است. مثلاً پركارىِ فكر، حيرت، وسوسه، جُربزه و دودلى‌ها را به‌وجود مى‌آورد و كم‌كارى فكر هم به جهل، شك و شرك منجر مى‌شود. به همين ترتيب همه نيروها مثل غضب‌ها، هوس‌ها، شهوت‌ها و وهم‌ها نيز دچار پركارى و كم‌كارى هستند.
مباحث تربیتی
🌿ج. آفت‌ها و بيمارى‌ها اگر درخت و گياهى را آفت مى‌زند، به‌علت كمبودى است كه در دوره‌هاى ابتدايى داشت
🌿راه كلى درمان تمام آفت‌هايى كه مى‌توانيم پيدا كنيم، از كفر، شرك، شك، نفاق، ظلم و فسق گرفته تا حسد، كبر و غرور، فريب و نيرنگ، خدعه و خيانت و جنايت و تمام آفت‌هايى كه رشد ما را متوقف مى‌كنند و ما را در همين حدى كههستيم، نگه مى‌دارند يا حتى به حد پست‌تر مى‌برند، با دو عامل برطرف مى‌شود: امراضِ فكر و عقل ما با شناخت‌ها درمان مى‌شوند و امراض عواطف، غضب، شهوت، اميد، ترس و حزن ما با عشق به حق درمان مى‌شوند.١ پس دو دوا براى امراض ما كارگر است: يكى معرفت به او و ديگرى حُبّ او. اين است كه گفتم اگر ما اين زمينه و اين ريشه را داشته باشيم، هيچ‌وقت گرفتار اين آفت‌ها نخواهيم شد. مى‌توان به‌طور كلى گفت: اگر شناخت‌ها و عشق‌ها كامل شده باشد، تمام آفت‌ها خشك مى‌شوند و اگر زمينه‌هاى سالم، يعنى شناخت‌هاى درست و ريشه‌هاى محكم، يعنى عقيده‌ها و عشق‌ها باشند، آفت‌ها هرگز به‌وجود نمى‌آيند. ريشه‌ها را هم هركس بايد خودش پيدا كند. صرف اينكه فلانى درك كرده و ريشه دارد و من از او شنيده‌ام، براى من ريشه نمى‌شود. اين مى‌شود تقليد و اين تقليد توان بارهاى سنگين را ندارد. براى همين است كه ما هيچ نداريم و در برابر يك نسيم مى‌لرزيم.
🌿راه رسيدن به شناخت، عشق و سازندگى 🍀براى رسيدن به شناخت و عشقى كه مى‌توانند تمام اين آفت‌ها را كنار بزنند و درمان كنند، از چه راهى بايد برويم‌؟ براى سازندگى افراد، همين كافى است كه كليدها، ملاك‌ها و روش‌ها١ را به دستشان بدهى. نيازى به يك عمر حرف‌زدن نيست؛ گاه، ده دقيقه براى سازندگى كامل فرد، كافى است؛ به‌حدّى كه هيچ ميكروبى در او نفوذ نكند. وقتى ملاك را به كسى داديم و فهميد كه خوبى چيست، ديگر گول نمى‌خورد؛ ماركسيسم و ايسم‌هاى بالاتر و پايين‌تر، فريبش نمى‌دهند. من يا فلان مرجع، بت او نمى‌شويم و فلان امير نمى‌تواند از او بهره بگيرد. همين‌كه اين ملاك را به او بدهى، خودش مى‌فهمد و لازم نيست تو يادآور او شوى كه مبادا گول بخورد. ما چون مردم را كور بار مى‌آوريم، لازم است هميشه همراهشان باشيم؛ اما وقتى ديدشان را درست كرديم، ديگر مى‌فهمند كه چه زنى بگيرند يا چگونه شوهر كنند؛ چه كسى را دوست بگيرند و با چه كسى دشمن باشند. اگر اين ملاك‌ها را به آنها داديم، چطور مى‌توانند امامشان را نشناسند؟! 👈كسى كه زندگى و مرگش با ملاك‌ها همراه است، ديگر حيرت نخواهدداشت؛ چراكه نور همراهش هست و چشم بينا دارد. در مرحله بعد اين ملاك‌ها بايد در مقام عمل تمرين شود. وقتى يك آجر را گرفتى، بايد آن را سر جايش بگذارى.
🌿آدمى بايد دارايى‌هاى خودش را با ملاك‌ها و سرمايه‌ها بسنجد و نقد بزند. اينكه چند هزار ساعت از على و پيامبر سخنرانى كنيم، آيا عشقى از آنها در دلمان مى‌آيد؟ اگر عشقى هست، در حد جُرج جُرداق و احمد حنبل است يا نه، عشقِ بالاتر است‌؟ آنچه مطلوب است، ولايت على است، نه صرف محبت او. محبت على را هر كسى دارد. كسانى كه در اين هستى عاشق يك بلبل و يك برگ مى‌شوند، شكوه يك جنگل يا يك منظره آنها را مى‌گيرد، چگونه شكوه و عظمت على، آنها را به خودش جذب نكند؟! معاويه هم على را دوست داشت. مگر كسى مى‌تواند على را دوست نداشته باشد؟! ولى مسئله، ولايت است؛ يعنى فقط على را دوست داشته باشيم و فقط او را حاكم بگيريم. اين ولايت به‌معناى اولويّت است: «اَلَسْتُ اَولى بِكُمْ مِنْ اَنفُسِكُم» ؛١ يعنى آنها در ما نسبت به ما حاكم‌تر و سزاوارتر باشند. چنين ولايتى زيربنا مى‌خواهد. دو عنصر، زيربناى آن را مى‌سازند: يكى شناخت و آگاهى نسبت به ولىّ و دومى محبت ولىّ‌ است كه آن ولايت را بر من هموار مى‌كند.
🌿سرّ اينكه كه امام زمان هميشه بايد باشد، اين است كه حكومت به سه عامل نياز دارد: نيرو، نفرات و رهبر. رهبر هميشه بايد در رأس كار باشد. بنابراين تنها وقتى ملاك‌ها به‌دست مى‌آيند، مى‌فهميم كه بايد به امامت در چه سطحى معتقد باشيم و مسئله غيبت ديگر برايمان به‌سادگى حل خواهد شد و حتى غيبت را از زبان على حساب خواهيم كرد. اين ملاك‌ها هستند كه كار ما را مشخص و اعتقادات ما را ميزان مى‌كنند و راه‌ها را هموار مى‌سازند. بعد نوبتِ تمرين است؛ چراكه براى رسيدن به خوبى‌ها راهى نيست، جز گذشتن از خوشى‌ها و گذشتن از محبوب‌ها: (لَنْ تَنالُوا اَلْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ‌)؛ و اين محبوب‌ها آن‌قدر چهره عوض مى‌كنند كه ما حتى يك لحظه مى‌بينيم كه محبوب‌هايمان همين گعده‌ها و گپ‌زدن‌ها و جمع‌شدن‌ها شده است. مدام دره‌ها و مانع‌هايى هستند كه در جلوى راه ما بسته مى‌شوند و درگيرى‌هايى به‌وجود مى‌آورند. بايد از اين درگيرى‌ها بهره گرفت و از آن مانع‌ها گذشت.
🌿 سِرّ عقب‌افتادگى و مريضى ما بيشتر از اينكه به‌وجود ميكروب‌ها وابسته باشد، بيشتر به ضعف مزاج خودمان وابسته است. ميكروب‌ها كار خودشان را كرده‌اند، مى‌كنند و خواهند كرد. ما بايد مى‌توانستيم در برابر آنها جبهه بگيريم و كار خودمان را عميقاً شروع مى‌كرديم.در روايات، تعابيرى هست كه مثلاً «حسد همان‌طور كه آتش هيزم را مى‌خورَد، ايمان را مى‌خورَد.»١ اينجاست كه مى‌بينيم بُخل و حرص آتش است.٢ اينك بايد به اين پرسش پرداخت كه: آفت‌هايى كه بارها را مى‌برند و حتى تا ريشه پيش مى‌روند، كدام‌ها هستند؟ اينها كه عامل انحطاط انسان هستند و باعث كسرى و اُفت او مى‌شوند، چه عواملى هستند؟
🌿انسان گرفتار جبرهايى است: جبر تاريخ، جبر محيط، جبر وراثت، جبر تربيت، جبر طبيعت، از بيرون و جبر غريزه و جبر فكر و جبر عقل، در درون.انسان همراه اين جبرها هست. و تنها با درگيرى و هماهنگ شدن همين جبرهاست كه به آزادى مى‌رسد. آن‌ها كه انسان را محكوم محيط و تاريخ و وراثت و تربيت و غريزه‌ى قدرت و غريزه‌ى جنسى مى‌دانند و كار او را تا حد رفلكس‌هاى شرطى پايين مى‌آورند، اين‌ها حق دارند و درست مى‌گويند، اما اشتباهشان اين است كه انسان را فقط از يك بعد و با يك جبر ديده‌اند، در حالى كه انسان همراه اين جبرها به آزادى مى‌رسد. انسان اگر از يك پا و از يك جبر برخوردار بود، مجبور بود و محكوم بود. اما در گير و دار اين همه جبر و همراه اين همه پا، وضع او عوض مى‌شود. فكر - هر چه مادى هم توضيحش بدهيم - از ادراكات حسى نتيجه‌گيرى مى‌كند و با تجريد و تعميم به شناخت‌هاى تازه‌تر و وسايل و ابزار جديدى دست مى‌يابد. سوخت جديد، مركب جديد و خانه‌ى جديد را كشف مى‌كند. اين كار فكر، يك جبر، يك عمل حتمى است. عقل اين سوخت را با سوخت سابق، اين مركب را با مركب سابق مى‌سنجد و بهترينش را مشخص مى‌نمايد... اين سنجش هم يك عمل جبرى و ميكانيكى است. با مشخص شدن سوخت بهتر، غريزه‌ى بهترطلبى و تجمل طلبى و تنوع طلبى انسان، او را به حركت وا مى‌دارد و در نتيجه انسان از سوخت سابق آزاد مى‌شود و سوخت جديد را آزادانه انتخاب مى‌كند.با درگير شدن اين سه عامل جبرى و با تضاد اين عليت‌هاى حساب شده، انسان به ميدانگاه آزادى مى‌رسد. همين طور در جبرهاى ديگر... با تضاد جبرها و رقابت آن‌ها و هماهنگ شدنشان، انسان به آزادى مى‌رسد. و نقش مربى و مسئوليت مربى، همين آزادى دادن و انسان را در تضادها گذاشتن است.