eitaa logo
مباحث تربیتی
235 دنبال‌کننده
4 عکس
27 ویدیو
1 فایل
نظام تربیتی سوالات تربیتی منابع تربیتی تربیت کودک و بالغ
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿آدمى بايد دارايى‌هاى خودش را با ملاك‌ها و سرمايه‌ها بسنجد و نقد بزند. اينكه چند هزار ساعت از على و پيامبر سخنرانى كنيم، آيا عشقى از آنها در دلمان مى‌آيد؟ اگر عشقى هست، در حد جُرج جُرداق و احمد حنبل است يا نه، عشقِ بالاتر است‌؟ آنچه مطلوب است، ولايت على است، نه صرف محبت او. محبت على را هر كسى دارد. كسانى كه در اين هستى عاشق يك بلبل و يك برگ مى‌شوند، شكوه يك جنگل يا يك منظره آنها را مى‌گيرد، چگونه شكوه و عظمت على، آنها را به خودش جذب نكند؟! معاويه هم على را دوست داشت. مگر كسى مى‌تواند على را دوست نداشته باشد؟! ولى مسئله، ولايت است؛ يعنى فقط على را دوست داشته باشيم و فقط او را حاكم بگيريم. اين ولايت به‌معناى اولويّت است: «اَلَسْتُ اَولى بِكُمْ مِنْ اَنفُسِكُم» ؛١ يعنى آنها در ما نسبت به ما حاكم‌تر و سزاوارتر باشند. چنين ولايتى زيربنا مى‌خواهد. دو عنصر، زيربناى آن را مى‌سازند: يكى شناخت و آگاهى نسبت به ولىّ و دومى محبت ولىّ‌ است كه آن ولايت را بر من هموار مى‌كند.
🌿سرّ اينكه كه امام زمان هميشه بايد باشد، اين است كه حكومت به سه عامل نياز دارد: نيرو، نفرات و رهبر. رهبر هميشه بايد در رأس كار باشد. بنابراين تنها وقتى ملاك‌ها به‌دست مى‌آيند، مى‌فهميم كه بايد به امامت در چه سطحى معتقد باشيم و مسئله غيبت ديگر برايمان به‌سادگى حل خواهد شد و حتى غيبت را از زبان على حساب خواهيم كرد. اين ملاك‌ها هستند كه كار ما را مشخص و اعتقادات ما را ميزان مى‌كنند و راه‌ها را هموار مى‌سازند. بعد نوبتِ تمرين است؛ چراكه براى رسيدن به خوبى‌ها راهى نيست، جز گذشتن از خوشى‌ها و گذشتن از محبوب‌ها: (لَنْ تَنالُوا اَلْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ‌)؛ و اين محبوب‌ها آن‌قدر چهره عوض مى‌كنند كه ما حتى يك لحظه مى‌بينيم كه محبوب‌هايمان همين گعده‌ها و گپ‌زدن‌ها و جمع‌شدن‌ها شده است. مدام دره‌ها و مانع‌هايى هستند كه در جلوى راه ما بسته مى‌شوند و درگيرى‌هايى به‌وجود مى‌آورند. بايد از اين درگيرى‌ها بهره گرفت و از آن مانع‌ها گذشت.
🌿 سِرّ عقب‌افتادگى و مريضى ما بيشتر از اينكه به‌وجود ميكروب‌ها وابسته باشد، بيشتر به ضعف مزاج خودمان وابسته است. ميكروب‌ها كار خودشان را كرده‌اند، مى‌كنند و خواهند كرد. ما بايد مى‌توانستيم در برابر آنها جبهه بگيريم و كار خودمان را عميقاً شروع مى‌كرديم.در روايات، تعابيرى هست كه مثلاً «حسد همان‌طور كه آتش هيزم را مى‌خورَد، ايمان را مى‌خورَد.»١ اينجاست كه مى‌بينيم بُخل و حرص آتش است.٢ اينك بايد به اين پرسش پرداخت كه: آفت‌هايى كه بارها را مى‌برند و حتى تا ريشه پيش مى‌روند، كدام‌ها هستند؟ اينها كه عامل انحطاط انسان هستند و باعث كسرى و اُفت او مى‌شوند، چه عواملى هستند؟
🌿انسان گرفتار جبرهايى است: جبر تاريخ، جبر محيط، جبر وراثت، جبر تربيت، جبر طبيعت، از بيرون و جبر غريزه و جبر فكر و جبر عقل، در درون.انسان همراه اين جبرها هست. و تنها با درگيرى و هماهنگ شدن همين جبرهاست كه به آزادى مى‌رسد. آن‌ها كه انسان را محكوم محيط و تاريخ و وراثت و تربيت و غريزه‌ى قدرت و غريزه‌ى جنسى مى‌دانند و كار او را تا حد رفلكس‌هاى شرطى پايين مى‌آورند، اين‌ها حق دارند و درست مى‌گويند، اما اشتباهشان اين است كه انسان را فقط از يك بعد و با يك جبر ديده‌اند، در حالى كه انسان همراه اين جبرها به آزادى مى‌رسد. انسان اگر از يك پا و از يك جبر برخوردار بود، مجبور بود و محكوم بود. اما در گير و دار اين همه جبر و همراه اين همه پا، وضع او عوض مى‌شود. فكر - هر چه مادى هم توضيحش بدهيم - از ادراكات حسى نتيجه‌گيرى مى‌كند و با تجريد و تعميم به شناخت‌هاى تازه‌تر و وسايل و ابزار جديدى دست مى‌يابد. سوخت جديد، مركب جديد و خانه‌ى جديد را كشف مى‌كند. اين كار فكر، يك جبر، يك عمل حتمى است. عقل اين سوخت را با سوخت سابق، اين مركب را با مركب سابق مى‌سنجد و بهترينش را مشخص مى‌نمايد... اين سنجش هم يك عمل جبرى و ميكانيكى است. با مشخص شدن سوخت بهتر، غريزه‌ى بهترطلبى و تجمل طلبى و تنوع طلبى انسان، او را به حركت وا مى‌دارد و در نتيجه انسان از سوخت سابق آزاد مى‌شود و سوخت جديد را آزادانه انتخاب مى‌كند.با درگير شدن اين سه عامل جبرى و با تضاد اين عليت‌هاى حساب شده، انسان به ميدانگاه آزادى مى‌رسد. همين طور در جبرهاى ديگر... با تضاد جبرها و رقابت آن‌ها و هماهنگ شدنشان، انسان به آزادى مى‌رسد. و نقش مربى و مسئوليت مربى، همين آزادى دادن و انسان را در تضادها گذاشتن است.
1_12744298592.mp3
18.64M
☘استاد فلسفیان ✨نقش خدا در هستی ✨ نقش انسان در هستی ✨رشد انسان ✨هدف خلقت انسان 🌿 قضیه غزه 🌿حکایت کربلا
مرز نقد و انتقاد را بايد مشخص كرد تا از فرو رفتن در چاله‌هاى شماتت و ورّاجى و تعصب و از نزديك بينى و كور چشمى و در تاريكى بافتن و در سياهى نشانه گرفتن بركنار ماند. نقد در انگيزه و در هدف و در روش، با اينها تفاوت دارد كه انگيزه‌ى نقد، انتخاب كردن است. و هدفش، يافتن و نشان دادن و زمينه را فراهم نمودن. و روش آن معيار داشتن و محك زدن و ميزان‌هاى ثابت را به كار بردن است. ميزان‌ها و مترهايى كه در سرما و گرما، در عشق و نفرت، بلند و كوتاه نمى‌شوند و همچون نور، در دنياى نسبيّت‌ها، سرعت ثابتى دارند.
شهادت حقيقى، شهادتى است كه حضور شهيد در خويش، در هستى و در جامعه را داشته باشد و بتواند زندگى‌ها را بارور كند و دو فرزند ساختن و سوختن را از خود به جاى بگذارد؛ ساختن مهره‌هايى براى سرزمين زيتون و سوختن آدم‌هايى از تبار جنون باروت. مرگ، در باغ شهادت بار زندگى مى‌آورد؛ اما زندگى كسانى كه از «شهيد» فاصله ندارند و از شهادت در خويشتن و هستى و جامعه‌ى خويش غيبت نكرده‌اند. كسانى كه عشق آن‌ها، و اميد غايب آن‌ها، غيب آن‌ها كه به آن ايمان آورده‌اند، كفش و كلاه و ماشين و خانه و لعبت سيمين عذار نيست. انگيزه شهادت، اين حضور گسترده است؛ و هدف شهادت‌شان، اين حيات مسلط و زندگى بارور.
بحث همچون كوهستان است. بايد از قلّه‌هايش گذشت. بايد با پاى بلند از قلّه تا قلّه گام برداشت. اگر به دامنه‌هايش كشيده شدى، چه بسا پشت ديوار يك صخره مدّت‌ها بمانى يا در دهان بزرگ درّه‌ها يك لقمه بشوى. ما در برخورد با ماركسيست‌ها، بيشتر شتابزده هستم. در برابر آن‌ها سنگر مى‌گيريم و بزن بزن مى‌كنيم و در جزئيات و در دامنه‌ها و كناره‌ها مى‌مانيم و در بحث‌هاى علمى سينه چاك مى‌دهيم، در حالى كه بيشتر بايد به برداشت‌هاى فلسفى آن‌ها مى‌پرداختيم و حتى اصول به اصطلاح علمى آن‌ها را پذيرفته شده تلقى مى‌كرديم و در اين فكر مى‌افتاديم كه اين اصول آيا به چنان برداشت و چنان فلسفه‌اى دست مى‌دهند و يا اين برداشت‌هاى مونتاژى به خاطر عوامل ديگرى هستند كه با شتاب به جفت و جلاى آن‌ها پرداخته‌اند.اين در يك مرحله؛ در مرحله‌ى ديگر، گاهى به شما چه كرديد و ما چه كرديم، به خيانت‌ها و نابكارى‌ها و با عميق‌تر و با وقارتر به نارسايى‌ها و گرفتارى‌هاى آن‌ها مى‌پردازيم. و اين داستان هم داستانى است طولانى‌تر از داستان هزار و يك شب كه تمام شدنى نيست. و گاهى هم در برابر آن‌ها كه پيش دستى كرده‌اند و بر ما خُرده گرفته‌اند به جواب اشكال‌ها و پاسخ گويى ايرادهايى پرداخته‌ايم كه عبادت‌ها چه اثرى دارند و روح چيست و انسان چگونه آفريده شده و يا رسول چرا چند ازدواج كرد و اسلام چگونه با سرمايه‌دارى كنار مى‌آيد و چگونه حقوق اقشار را مى‌دهد و چگونه تمامى طبقات را در نظر مى‌گيرد و به آن‌ها آزادى مى‌دهد. اين پاسخ‌گويى‌ها، براى كسانى كه خرده‌گيرى را دكان كرده‌اند، كاسبى خوبى است. ما بايد در پاسخ‌گويى، تنها سؤال را در نظر نگيريم، كه انگيزه و عامل آن را هم منظور بداريم. بايد در پاسخ، جواب عامل و انگيزه‌ى سؤال هم داده شود. پاسخى كه عامل‌ها را در نظر نمى‌گيرد به حالت بچه‌هايى مى‌ماند كه دست‌ها را مؤدب مى‌اندازند و با حالت معصومى دهان‌ها را باز مى‌كنند و سرود مى‌خوانند. چه بسا در برخورد اصلاً به بحث نياز نباشد، كه بايد كمبودها و فقرها و درگيرى‌ها و نيازهاى طرف را بشناسى و آن را تأمين كنى. كسى كه هزار گونه فشار و تنهايى و محروميّت و نامردى ديده، حالِ بحث ندارد و در بحث به نتيجه نمى‌رسد، كه اين حرف‌ها را هم از آن حرف‌ها مى‌داند. در برخورد نمى‌توانى يك بعدى و يك طرفى باشى؛ چون مقصود، شكستن طرف و بزن بزن كردن نيست؛ همانطور كه مقصود به توافق رسيدن نيست، كه مقصود فهميدن و فهماندن است و به تفاهم رسيدن و چه بسا پس از فهم و آگاهى، طرف نخواهد عمل كند و بخواهد در برج عناد و غرور خود پاسدار باشد. اگر چنين مقصودى در بحث منظور باشد، بايد آنچه جلوى فهم را مى‌گيرد و عواملى كه آگاه و ناخودآگاه مؤثر هستند كنترل شوند. مادام كه در بحث و برخورد در طرف تو، طلب و علاقه نباشد و مادام كه از پيش‌داورى‌ها و موضع‌گيرى‌هاى پيش ساخته آزاد نشده باشد و از سنگر بيرون نيامده باشد، مادام كه مسائل به طور مستقيم و بلاواسطه طرح نشده باشند و درك نشده باشند، شروع بحث، همچون در تاريكى تير انداختن است. در يكى از برخوردها با پير مردى مغرور كه براى كوبيدن آمده بود، پس از آرام شدن او، از او پرسيدم: اين حلقه، اين انگشتر تو چقدر ارزش دارد؟ معلوم شد كلّى قيمتى است. گفتم: اگر اين انگشتر قيمتى را گم بكنى و بچه‌اى يا خر بچه‌اى آن را به تو نشان بدهد، آيا از آن مى‌گذرى و از آن چشم مى‌پوشى‌؟ با شتاب گفت: نه چشم مى‌پوشم و نه مى‌گذرم، كه تشكر هم مى‌كنم و مژدگانى هم مى‌دهم. اينجا بود كه محكم و آرام گفتم: حقيقت گمشده‌ى ماست، كسى كه آن را به ما نشان بدهد با او چه خواهيم كرد؟ آيا در برابرش سنگر خواهيم گرفت و به چوبش خواهيم بست‌؟ يا اين كه معتقدى ما چنين گمشده‌اى نداريم و مطلوب مشخص است و از حالا تو تصميم گرفته‌اى و قبل از محاكمه طرف را اعدام هم كرده‌اى‌؟ اگر كسى طلب ندارد بحث را شروع نمى‌كند و اگر شروع كرد بايد از ريشه پيش بيايد و به نق و نق كردن و چك چك زدن وقت را نگذراند. بايد مسائل موجود در جامعه‌اش را خودش احساس كند و ريشه‌يابى كند و به درمانش بپردازد و درمان‌هاى صادراتى را به صادر كنندگان واگذارد. هنگامى كه مسائل ما و كمبودهاى ما مشخص شد، مى‌توانيم به دنبال راه حل باشيم و مى‌توانيم راه حل‌ها را با خودِ مسائل نقد بزنيم و ببينيم كه مسائل تا چقدر حل مى‌شوند و جواب مى‌گيرند. هنگامى سه مرحله‌ى طرح و درك مسأله و راه حل مسأله و نقد راه حل‌ها، پشت سر هم و به ترتيب شروع شوند، بسيارى از بحث‌هاى پيش ساخته و دعواهاى لفظى كنار خواهند رفت. اين گونه بحث، هم سعه‌ى صدر مى‌خواهد و هم وقت، كه تو بتوانى حرف‌هاى اصلى طرف را تحمل كنى و او نتواند از اين شاخه به آن شاخه بپرد و موضوع را ذبح شرعى كند؛ همانند آن دزد ماهر كه بالاى درخت مشغول فعاليت بود و صاحب باغ از راه رسيد و پرسيد: جناب آقا اين‌جا چه كار مى‌كنند؟جناب دزد با كمال ناراحتى رو به طرف كرد و پرسيد:
چرا براى خانم پيراهن قرمز نخريدى‌؟! در بحث بايد قلّه‌ها را بشناسى و در جزييات نمانى و ببينى كه اين ادّعاى به اصطلاح علمى آيا نتيجه‌هايى را كه او خواستار است به دست مى‌دهد؟ بر فرض خودكفايى آيا مادّه مبدء هستى مى‌ماند؟ آيا مركب مى‌تواند مبدء باشد؟ بر فرض تكامل مادّه آيا قانون‌هاى تكامل، همان‌هايى است كه آن‌ها نشان مى‌دهند؟ آيا استثناهايش دليل قانون‌هاى كشف نشده نيست‌؟ آيا تحليل از حيات و شعور به آن گونه، با چيزى درگير مى‌شود؟ و آيا تحليل اين چنينى از شعور، يك تحليل كامل است كه حتى شامل آگاهى انسان از خويش هم مى‌شود؟ آيا تنها توليد و جبر تاريخ، براى تحليل انسان و جامعه‌ى انسانى كافى است‌؟ آيا اين سطحى نگرى نيست كه انسان در اين محدوده بررسى شود؟ آيا اين دوره‌هاى تاريخى و قانون تحوّل، هر نوع مذهبى را نفى مى‌كند يا اين كه مذهب‌هايى را كنار مى‌گذارد كه در سطح توتميسم و بت پرستى و وابسته به نظام توليدى خاص هستند؟ آيا در كنار پديده‌هاى متغير، روابط ثابت وجود ندارد؟ آيا همين روابط، اساس و موضوع كار علم نيستند؟ آيا مذهب اصيل، همچون علم نمى‌تواند بر اساس اين روابط ثابت طرحى داشته باشد؟ اكثراً مشاهده مى‌شود كه آنچه طرف با سرسختى بر آن پافشارى مى‌كند، پايگاه محكمى نيست و سقفى را كه او مى‌خواهد تحمل نمى‌كند، ولى مابه خاطر شتاب‌زدگى و يا ترسى كه از گم كردن و از دست دادن مذهب داريم، ديگر تأمل نمى‌كنيم و گرد و خاك راه مى‌اندازيم و خود را خسته مى‌كنيم. اگر بخواهيم در اين قسمت، مسائل بنيادى سؤال را از وسط دنبال كنيم، سخت در زحمت خواهيم افتاد. اين است كه بايد سؤال‌ها را از سر نخ شروع كنيم تا با حل شدن يك سؤال تمام سؤال‌ها تحليل شوند، وگرنه مسأله‌ى خلقت و فلسفه‌ى خلقت و تكامل انواع و داستان انسان اوليه، بحث‌هايى را به وجود مى‌آورد كه هيچ تمامى نخواهد داشت. ولى اگر بنيادى پيش بياييم و مسائل را در قلمرو طبيعت و تاريخ دسته بندى كنيم، بحث‌هاى طولانى و نقطه نظرهاى گوناگون به زودى به نقطه‌ى تفاهم نزديك مى‌شوند، خواه توافق به وجود بيايد و انتخاب صورت بگيرد و يا نگيرد، كه مقصود، غلطاندن و به توافق رساندن نيست، مقصود فهميدن و فهماندن و به تفاهم رسيدن است. پس از اين مرحله، با تلقى و بينشى كه از انسان و جهان و تاريخ و جامعه داريم، مى‌توانيم به مسائلى در زمينه‌ى حكومت اسلامى و آزادى، در زمينه‌ى ارزش زن و برابرى او و حجاب و زمينه‌ى مالكيت و ملك‌دارى و سرمايه‌دارى و كار و تأمين و رفاه بپردازيم. و مسائل سياسى و اجتماعى و حقوقى و فرهنگى و اقتصادى را توضيح بدهيم. از آنجا كه اين موضوعات مسأله‌ى روز هستند، مى‌توانيم بر آن‌ها مرورى داشته باشيم تا نقطه نظرها مشخص‌تر شوند.
🌿بحث همچون كوهستان است. بايد از قلّه‌هايش گذشت. بايد با پاى بلند از قلّه تا قلّه گام برداشت. اگر به دامنه‌هايش كشيده شدى، چه بسا پشت ديوار يك صخره مدّت‌ها بمانى يا در دهان بزرگ درّه‌ها يك لقمه بشوى. ما در برخورد با ماركسيست‌ها، بيشتر شتابزده هستم. در برابر آن‌ها سنگر مى‌گيريم و بزن بزن مى‌كنيم و در جزئيات و در دامنه‌ها و كناره‌ها مى‌مانيم و در بحث‌هاى علمى سينه چاك مى‌دهيم، در حالى كه بيشتر بايد به برداشت‌هاى فلسفى آن‌ها مى‌پرداختيم و حتى اصول به اصطلاح علمى آن‌ها را پذيرفته شده تلقى مى‌كرديم و در اين فكر مى‌افتاديم كه اين اصول آيا به چنان برداشت و چنان فلسفه‌اى دست مى‌دهند و يا اين برداشت‌هاى مونتاژى به خاطر عوامل ديگرى هستند كه با شتاب به جفت و جلاى آن‌ها پرداخته‌اند.اين در يك مرحله؛ در مرحله‌ى ديگر، گاهى به شما چه كرديد و ما چه كرديم، به خيانت‌ها و نابكارى‌ها و با عميق‌تر و با وقارتر به نارسايى‌ها و گرفتارى‌هاى آن‌ها مى‌پردازيم. و اين داستان هم داستانى است طولانى‌تر از داستان هزار و يك شب كه تمام شدنى نيست. و گاهى هم در برابر آن‌ها كه پيش دستى كرده‌اند و بر ما خُرده گرفته‌اند به جواب اشكال‌ها و پاسخ گويى ايرادهايى پرداخته‌ايم كه عبادت‌ها چه اثرى دارند و روح چيست و انسان چگونه آفريده شده و يا رسول چرا چند ازدواج كرد و اسلام چگونه با سرمايه‌دارى كنار مى‌آيد و چگونه حقوق اقشار را مى‌دهد و چگونه تمامى طبقات را در نظر مى‌گيرد و به آن‌ها آزادى مى‌دهد. اين پاسخ‌گويى‌ها، براى كسانى كه خرده‌گيرى را دكان كرده‌اند، كاسبى خوبى است. ما بايد در پاسخ‌گويى، تنها سؤال را در نظر نگيريم، كه انگيزه و عامل آن را هم منظور بداريم. بايد در پاسخ، جواب عامل و انگيزه‌ى سؤال هم داده شود. پاسخى كه عامل‌ها را در نظر نمى‌گيرد به حالت بچه‌هايى مى‌ماند كه دست‌ها را مؤدب مى‌اندازند و با حالت معصومى دهان‌ها را باز مى‌كنند و سرود مى‌خوانند. چه بسا در برخورد اصلاً به بحث نياز نباشد، كه بايد كمبودها و فقرها و درگيرى‌ها و نيازهاى طرف را بشناسى و آن را تأمين كنى. كسى كه هزار گونه فشار و تنهايى و محروميّت و نامردى ديده، حالِ بحث ندارد و در بحث به نتيجه نمى‌رسد، كه اين حرف‌ها را هم از آن حرف‌ها مى‌داند. در برخورد نمى‌توانى يك بعدى و يك طرفى باشى؛ چون مقصود، شكستن طرف و بزن بزن كردن نيست؛ همانطور كه مقصود به توافق رسيدن نيست، كه مقصود فهميدن و فهماندن است و به تفاهم رسيدن و چه بسا پس از فهم و آگاهى، طرف نخواهد عمل كند و بخواهد در برج عناد و غرور خود پاسدار باشد. اگر چنين مقصودى در بحث منظور باشد، بايد آنچه جلوى فهم را مى‌گيرد و عواملى كه آگاه و ناخودآگاه مؤثر هستند كنترل شوند. مادام كه در بحث و برخورد در طرف تو، طلب و علاقه نباشد و مادام كه از پيش‌داورى‌ها و موضع‌گيرى‌هاى پيش ساخته آزاد نشده باشد و از سنگر بيرون نيامده باشد، مادام كه مسائل به طور مستقيم و بلاواسطه طرح نشده باشند و درك نشده باشند، شروع بحث، همچون در تاريكى تير انداختن است. در يكى از برخوردها با پير مردى مغرور كه براى كوبيدن آمده بود، پس از آرام شدن او، از او پرسيدم: اين حلقه، اين انگشتر تو چقدر ارزش دارد؟ معلوم شد كلّى قيمتى است. گفتم: اگر اين انگشتر قيمتى را گم بكنى و بچه‌اى يا خر بچه‌اى آن را به تو نشان بدهد، آيا از آن مى‌گذرى و از آن چشم مى‌پوشى‌؟ با شتاب گفت: نه چشم مى‌پوشم و نه مى‌گذرم، كه تشكر هم مى‌كنم و مژدگانى هم مى‌دهم. اينجا بود كه محكم و آرام گفتم: حقيقت گمشده‌ى ماست، كسى كه آن را به ما نشان بدهد با او چه خواهيم كرد؟ آيا در برابرش سنگر خواهيم گرفت و به چوبش خواهيم بست‌؟ يا اين كه معتقدى ما چنين گمشده‌اى نداريم و مطلوب مشخص است و از حالا تو تصميم گرفته‌اى و قبل از محاكمه طرف را اعدام هم كرده‌اى‌؟ اگر كسى طلب ندارد بحث را شروع نمى‌كند و اگر شروع كرد بايد از ريشه پيش بيايد و به نق و نق كردن و چك چك زدن وقت را نگذراند. بايد مسائل موجود در جامعه‌اش را خودش احساس كند و ريشه‌يابى كند و به درمانش بپردازد و درمان‌هاى صادراتى را به صادر كنندگان واگذارد. هنگامى كه مسائل ما و كمبودهاى ما مشخص شد، مى‌توانيم به دنبال راه حل باشيم و مى‌توانيم راه حل‌ها را با خودِ مسائل نقد بزنيم و ببينيم كه مسائل تا چقدر حل مى‌شوند و جواب مى‌گيرند. هنگامى سه مرحله‌ى طرح و درك مسأله و راه حل مسأله و نقد راه حل‌ها، پشت سر هم و به ترتيب شروع شوند، بسيارى از بحث‌هاى پيش ساخته و دعواهاى لفظى كنار خواهند رفت. اين گونه بحث، هم سعه‌ى صدر مى‌خواهد و هم وقت، كه تو بتوانى حرف‌هاى اصلى طرف را تحمل كنى و او نتواند از اين شاخه به آن شاخه بپرد و موضوع را ذبح شرعى كند؛ همانند آن دزد ماهر كه بالاى درخت مشغول فعاليت بود و صاحب باغ از راه رسيد و پرسيد: جناب آقا اين‌جا چه كار مى‌كنند؟جناب دزد با كمال ناراحتى رو به طرف كرد و پرسيد:
چرا براى خانم پيراهن قرمز نخريدى‌؟! در بحث بايد قلّه‌ها را بشناسى و در جزييات نمانى و ببينى كه اين ادّعاى به اصطلاح علمى آيا نتيجه‌هايى را كه او خواستار است به دست مى‌دهد؟ بر فرض خودكفايى آيا مادّه مبدء هستى مى‌ماند؟ آيا مركب مى‌تواند مبدء باشد؟ بر فرض تكامل مادّه آيا قانون‌هاى تكامل، همان‌هايى است كه آن‌ها نشان مى‌دهند؟ آيا استثناهايش دليل قانون‌هاى كشف نشده نيست‌؟ آيا تحليل از حيات و شعور به آن گونه، با چيزى درگير مى‌شود؟ و آيا تحليل اين چنينى از شعور، يك تحليل كامل است كه حتى شامل آگاهى انسان از خويش هم مى‌شود؟ آيا تنها توليد و جبر تاريخ، براى تحليل انسان و جامعه‌ى انسانى كافى است‌؟ آيا اين سطحى نگرى نيست كه انسان در اين محدوده بررسى شود؟ آيا اين دوره‌هاى تاريخى و قانون تحوّل، هر نوع مذهبى را نفى مى‌كند يا اين كه مذهب‌هايى را كنار مى‌گذارد كه در سطح توتميسم و بت پرستى و وابسته به نظام توليدى خاص هستند؟ آيا در كنار پديده‌هاى متغير، روابط ثابت وجود ندارد؟ آيا همين روابط، اساس و موضوع كار علم نيستند؟ آيا مذهب اصيل، همچون علم نمى‌تواند بر اساس اين روابط ثابت طرحى داشته باشد؟ اكثراً مشاهده مى‌شود كه آنچه طرف با سرسختى بر آن پافشارى مى‌كند، پايگاه محكمى نيست و سقفى را كه او مى‌خواهد تحمل نمى‌كند، ولى مابه خاطر شتاب‌زدگى و يا ترسى كه از گم كردن و از دست دادن مذهب داريم، ديگر تأمل نمى‌كنيم و گرد و خاك راه مى‌اندازيم و خود را خسته مى‌كنيم. اگر بخواهيم در اين قسمت، مسائل بنيادى سؤال را از وسط دنبال كنيم، سخت در زحمت خواهيم افتاد. اين است كه بايد سؤال‌ها را از سر نخ شروع كنيم تا با حل شدن يك سؤال تمام سؤال‌ها تحليل شوند، وگرنه مسأله‌ى خلقت و فلسفه‌ى خلقت و تكامل انواع و داستان انسان اوليه، بحث‌هايى را به وجود مى‌آورد كه هيچ تمامى نخواهد داشت. ولى اگر بنيادى پيش بياييم و مسائل را در قلمرو طبيعت و تاريخ دسته بندى كنيم، بحث‌هاى طولانى و نقطه نظرهاى گوناگون به زودى به نقطه‌ى تفاهم نزديك مى‌شوند، خواه توافق به وجود بيايد و انتخاب صورت بگيرد و يا نگيرد، كه مقصود، غلطاندن و به توافق رساندن نيست، مقصود فهميدن و فهماندن و به تفاهم رسيدن است. پس از اين مرحله، با تلقى و بينشى كه از انسان و جهان و تاريخ و جامعه داريم، مى‌توانيم به مسائلى در زمينه‌ى حكومت اسلامى و آزادى، در زمينه‌ى ارزش زن و برابرى او و حجاب و زمينه‌ى مالكيت و ملك‌دارى و سرمايه‌دارى و كار و تأمين و رفاه بپردازيم. و مسائل سياسى و اجتماعى و حقوقى و فرهنگى و اقتصادى را توضيح بدهيم. از آنجا كه اين موضوعات مسأله‌ى روز هستند، مى‌توانيم بر آن‌ها مرورى داشته باشيم تا نقطه نظرها مشخص‌تر شوند.