eitaa logo
تربیت بنیادی - نگاهی متفاوت
63.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
873 ویدیو
19 فایل
#آگاهی والدین برای تربیت عمیق و ریشه‌ای #ضروریه❌🔥 ✨با #مدرس دوره‌های #تربیت بنیادی محمدمهدی الهی‌ منش همراه شوید✌️😊 ارشد #روانشناسی‌اسلامی ارتباط با ما👇 @tarbiatbonyadi وارد سایتمون بشید👈https://tarbiatbonyadi.com/ تبلیغات🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
۵.🚙 گریــهٔ امیـرعلی بلندتــر شد. مـامـان کــه کلافـه و عصبانــی شده بـود یه نیشگون محکم از امیرعلی گرفت و با اخم گفت: «بســه دیـگه! دیر شده!‌باید زودتر بریم!» امیــرعلـــی ســــاکـت شـــــد و بغضـــش رو خـورد. بعــد از ایــن که مــامـانش لباسای بچــه‌ رو تنـش کرد، با هم سوار مـــاشین شدن.
خب اینم قسمت دوم👆 خوندینش ⁉️ نظرتون راجع به داستان امروز چیه؟ ⁉️ مشکل از مامان بود یا امیرعلی؟ ✅ اینجا توی گروه چالش منتظر نظراتتون هستیم 👇 https://eitaa.com/joinchat/309789668C28c359dab7
نظرات توی گروه چالش درباره‌ی داستان امروز متفاوته ♨️ شما هم داستان امروز رو خوندین؟ نظرتون رو بهمون بگین👇 https://eitaa.com/joinchat/309789668C28c359dab7
🚫 دقت کردین توی کار امروز مامان یه اشتباهی بود که کمتر کسی به اون توجه کرد. اون چی بود؟👇 ‍
‌ منظورم یه کاریه که مامانِ داستان‌مون انجام داد... ♨️ یه کاری که باعث به وجود اومدن ذهنیت اشتباه توی ذهن بچه میشه... ‌ راهنمایی می‌کنم 👈🏻 اونجایی که مامان، بچه رو نیشگون گرفت تا بچه دیگه غر نزنه، چه چیز اشتباهی به بچه یاد داد؟ ‌ اون نکته، اینه 👇
⚠️ وقتی ما بچه رو با دعوا کردن یا تنبیه فیزیکی مجبور می‌کنیم که به حرفمون گوش بده و کاری که ازش خواستیم رو انجام بده، در واقع داریم بهش یه چیز اشتباه رو یاد میدیم: 👈🏻 وقتی دیدی کارت پیش نمی‌ره، [مثل من] با زور و اجبار، کارت رو پیش ببر. مثلا جیغ بزن تا کارت پیش بره. گریه کن تا کارت پیش بره. دعوا کن و آبجی و داداشت رو کتک بزن تا کارت پیش بره... ❌ این اون چیز اشتباهیه که با این حرکت بهش یاد میدیم... پ.ن:‌ جلسه‌ی با دانشجویان دانشگاه فرهنگیان قم
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 نکته‌ی داستان دوم 📛 رفتار غلط بچه‌ها معمولاً واکنشی به رفتار غلط والدینه یعنی چی؟ ✾•┈┈نگاهی متفاوت به تربیت┈┈•✾ | @tarbiat_bonyadii |
327.9K
⛔️ راهکار ساده برای کنترل خشم ✾•┈نگاهی متفاوت به تربیت┈•✾ | @tarbiat_bonyadii |
‍ سلام حالتون چطوره؟💫 آماده‌ هستین برای داستان امروز؟ 🪴 ‍
داستان چالش خانواده _ قسمت سوم 👇
۱.🚙 توی ماشین مامان از توی آینه به دست کوچولوی قرمز شدهٔ امیرعلی نگاه کــرد. دلــش بـرای پسر کــوچــولــوش سـوخت. عذاب وجــدان گــرفت که چـرا خودش رو کنترل نکرد و استرسش رو سر این طفل معصوم خالی کرد. با خودش گفت الان باید از دلش دربیـارم: «امیـرعلی، مامان، مــی‌دونی داریــم کجـــا مــی‌ریــم؟ داریـــم مـــی‌ریــم دنبــال آبجــی و داداش. راستی تو هم دوست داری زودتـر بزرگ بشـی و بری مدرسه؟» امیرعلی که هنوز قهر بود چیزی نگفت.
۲.🏫 رسیـدن دم مدرسهٔ زهــــرا. اونـجا منتـظر موندن تا بیاد. مامان به امیرعلی گفت: «پسر گلم بیا بغل مامان، بیا ببینمت.» بعد اونو بغل کرد و بوسید تا از دلش در بیاره. زهرا اومد و سوار ماشین شد. مـامـانش بهش ســـلام کــــرد و گفت: «معلم‌تــون نمره‌های ریاضی رو گفت؟»... ‍