#شهدا
امداد آسمانی
عمليات بازيدراز قربانگاه بچههای گردان 9 بود. هلیکوپترهای عراقي در آسمان میچرخیدند و به صورت مستقيم به سمت سنگرهاي بچهها شليك میکردند. هرلحظه قامت جواني بر خاك میافتاد. ناگهان...
#شهدا
- قبر ذخیره
از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید. قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود...
#معرفی_کتاب
رهایی از تکبر پنهان
دوری از تکبر را باید یکی از موضوعات اخلاقی مهم و کلیدی دانست. از طرف دیگر «پنهان بودن» برخی از صفات نادرست، ضربه سنگینتری به انسانها وارد میکند
#پوستر
شهادت حاج «عباس كریمی» فرمانده لشكر 27 محمدرسولاللَّه (ص) در جریان جنگ تحمیلی (1363 ش)
تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهكها بود و بيشتر وقتش صرف رفتوآمد ميان آنها ميشد. غالباً هم تنها ميرفت و بدون اسلحه! مثلاً يك گردن كلفتي به اسم «علي مريوان» دار و دسته مسلح سي _ چهلنفری راه انداخته بود. عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند. اراده كرد و رفت پیششان. اميدوار نبوديم زنده برگردد. هرچه ميگفتيم بابا! اینها كه آدم نيستند، ميروي، سرت را برايمان ميفرستند، عين خيالش نبود. مدتي با آنها رفتوآمد ميكرد. در آخر علي مريوان و دار و دستهاش داوطلبانه تسليم شدند.
#حکایت_خوبان
مگر من از اجدادم بالاتر هستم؟
اواخر عمرشان که در بیمارستان بستری بودند، باوجود ضعف شدید جسمی، کاملاً از اوضاعواحوال اجتماع باخبر بودند. یک روز تنها در خدمتشان بودم و خواستم عرض کنم: چطور مردم... ولی هنوز جملهام را نگفته بودم که ایشان فرمودند: «مگر من از اجدادم بالاتر هستم؟» ...
#امام_خامنه_ای
جهاد نخست جوانان، پرورش نهال امید
امّا پیش از همهچیز، نخستین توصیه من امید و نگاه خوشبینانه به آینده است. بدون این کلید اساسیِ همه قفلها، هیچ گامی نمیتوان برداشت. آنچه میگویم یک امید صادق و متّکی به واقعیتهای عینی است...
📚نام کتاب:"استخوان خوک و دست های جذامی"
🖋نویسنده: مصطفی مستور
📑انتشارات: چشمه
📖توضیحات:
داستان آدم هایی است که هر اندازه به هم نزدیک باشند، باز از هم دوراند. این رمان به عنوان بهترین رمان سال ۱۳۸۳انتخاب شد و جایزه ادبی اصفهان را نصیب خود کرد.
این داستان بلند یا رمان کوتاه، برش هایی از زندگی ساکنین ۷ واحد از آپارتمان های برجی در تهران است. ساکنین این هفت واحد هر کدام درگیری ها و دغدغه های خود را دارند و طبیعتاً با یکدیگر بیگانه اند و فقط به صورت فیزیکی در نزدیکی یکدیگر زندگی می کنند.
کتاب حاضر به یقین یکی از بارزترین نمونه های ادبیات روشنفکران دینی در دوره ی حاضر است. ادبیاتی که مخاطب خود را درست انتخاب کرده و بستر های اجتماعی را به درستی شناخته است. ادبیاتی که زبان حقیقی روایت را می شناسد و جان مایه و محتوی را نیز به فراموشی نسپرده. از اندیشه های همین جامعه برخاسته و جایگاه حقیقی اش را نیز در همین جامعه پیدا خواهد کرد.
لینک خرید کتاب:
http://yon.ir/WdMWw
📗📘📙
امام صادق عليه السلام:
كسى كه مايل است جزء ياران حضرت مهدى(عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوى و اخلاق نيكو توأم گردد
مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكُونَ مِنْ اَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ، وَلْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَْخْلاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ
بحارالأنوار، ج 52، ص 140
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴خاطره جالبی از علامه محمد تقی جعفری درباره یکی از دوستانشان!
یکی از دوستانم که به زیارت مشهد رفته بود، به امام رضا(ع) گفت:
یا امام رضا(ع)، دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جور منو میبینی! نشونه اش هم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف میزنه، من پیامتو بگیرم...
وارد صحن که شدیم، خانممو گم کردم، اینور بگرد، انور بگرد؛ یه دفعه دیدم داره میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم، که کجایی خانم...؟
روشو که برگردوند، دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت: "خیلی خری"!!
حالا منم مات و مبهوت شده بودم که امام رضا(ع) عجب رک حرف میزنه!!
همین جور که نگاش میکردم و تو فکر بودم، فکر کرد دست بردار نیستم، دوباره گفت: " هم خودت خری، هم هفت جد و آبادت"!!!😒😐
علامه میگفتن؛ این داستان رو برای شهید مطهری تعریف کردم، ایشان تا بیست دقیقه میخندید...😂😂😂😂
@tarbiatemasjedi