فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟آغازروزباکلام روح بخش قرآن💟
#هردوبخوانیم
همسر بی عیب!
راه رسیدن به شیرینی پایدار در زندگی مشترک این نیست که دنبال یک #همسر بی عیب باشیم. شیرینی زندگی بیش از هر چیز به نحوه رفتار خوب خود آدم بستگی دارد، اگرچه پاسخ خوبی دریافت نکند. دنبال همسر بی عیب گشتن خودش یک عیب بزرگ است!
🌺
#مدیریت_قهر
✅یک فعالیت مشترک انجام دهید😍
حین مشاجره یا بعد از آن وسوسه می شوید که از هم فاصله بگیرید و زخم هایتان را در تنهایی مداوا کنید. اما در چنین زمانی باید به هم نزدیک تر شوید و صمیمتتان را عمیق تر کنید. کشیدن دیوارهای نامرئی و گوشه گیری کمکی به ترمیم رابطه تان نمی کند.
بهتر است جو متشنج بعد از دعوا را با انجام دادن یک کار لذتبخش و مفرح از بین ببرید. هر کاری که دوست دارید، انتخاب کنید. گاهی اوقات تغییر حال و هوا تنها کاری است که باید برای خاموش کردن آتش یک مشاجره انجام دهید.
کار مثبتی را انتخاب کنید که شما را به هم نزدیکتر می کند، مثلا با هم فیلم ببینید یا برای شام به رستوران بروید.
#همسرداری
🌹
🌺 پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله:
بعد از ایمان به خدا، نعمتی بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست.
#همسر
🌺
سربند « یاحسین » رویِ پیشانی ماست
اینگونه دفاعمان مقدس شده است ...
#انصارالحسین
#مردان_بی_ادعا
میروم مادر ؛
که اینک کربلا میخواندم
از دیار دور یار آشنا میخواندم
#عاشقان_کربلا
#اعزام_به_جبهه
┄═❁๑๑💠๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
🔹حاج حسین اللهکرم:
«من در عملیات والفجر مقدماتی مسئولیت داشتم و قرار بود سه یگان، یعنی تیپ سیدالشهداء (ع)، لشکر ۲۷ و لشکر نصر از یک جناح به دشمن حمله کنند و به علت تنگی مکان منطقه خیلی شلوغ شده بود. قرار بود ما نیز از جناح راست عملیات با تعداد زیادی دستگاه مهندسی خاکریزی را بعد از رفتن گردانها شروع کنیم.
🕊وقت رفتن رزمندهها دیدم شهید آقا ابراهیم هادی هم همراهشون هست، با دیدن ایشان خوشحال شدم؛ گفتم: آقا ابراهیم بیا امشب با ما همراه شو و به ما کمک کن.
گفت: حاج حسین من با تو بیام نمیگذاری من توی عملیات جلو برم. هرچه اصرار کردم، نپذیرفت. در آخرین دیدار ساعتش رو که شاید آخرین تعلق دنیاییاش بود، از دستش باز کرد و به من داد و گفت: «حاج حسین، خیلی دوست دارم شهید بشم و یا اگر شهادت قسمتم نشد لااقل اسیر بشم و در اسارت ذرهای از آنچه حضرت زینب سلام الله علیها کشید من هم احساس کنم.» ابراهیم این را گفت رفت و دیگه برنگشت.