یک فردی بود که در میان راهی که رفت و آمد میکرد یک بوته خاری کاشته بود و درخت خار رشد کرده بود. دیگران به او میگفتند که خار را بکن، سر راه هست و هم تو را و هم ما را اذیت میکند.
خاربُن(بوتهٔ خار) هر روز بزرگ و بزرگ تر میشد و نه تنها پای آن فرد را آسیب میرساند، بلکه پای مردم هم از آن خار زخمی و پرخون میشد.
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پرخون شدی
در این داستان، خاربن سمبل نفس هست و نفس نه تنها برای خود فرد مضر هست و اولین و بیشترین آسیب را به خود ما میرساند، بلکه بدبختی و رنج هایش را نصیب دیگران هم میکند...
جامههای خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
القصه...
حاکم شهر هم به این مرد گفته بود که این خار را از سر راه بکَن. مرد هم میگفت که باشد، یک روزی میکَنم. و این روز و آن روز میکرد. روزی حاکم به او گفت که ای کسی که مدام خلف وعده میکنی، در کار و دستور ما تعلل نکن و بدان تو که میگویی فردا و فردا این خار را بر میکَنم، هر روز که میگذرد این خار و درخت بد، جوان و قویتر میشود و خارکن، پیر و ضعیف تر.
آن درخت بد جوانتر میشود
وین کَنَنده، پیر و مضطر میشود
خاربن در قُوَت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشکتر
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبَر
یکی از خصوصیات نفس، "به فردا افکندن کارها" است(تسویف). از حیله های نفس اینست که می گوید فردا این کار را میکنم، آن کار را میکنم. اینجا مثنوی میگوید، همین امروز ریشهاش را بکَن که فردا دیر است. اگر امروز چارهای برایش نکنی فردا دیر است. تو پیرتر میشوی، قدرت ات کمتر میشود و او قوی و قویتر.
✅خاربن دان هر یکی خوی بدت
بارها در پای خار، آخر زدی
#مولوی
#مثنوی
#نفس
#تـوبه
@tareagheerfan