eitaa logo
طَـ‌ریـ‌د|ᴛᴀʀɪᴅ
4.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
90 فایل
"‌بِسْم‌ِرَب‌ِاَلْمَهدے"✨🌱 و ‌هُوَ الطریدُ الشریدُ الفریدُ الوحید و او "طرد شده" بخاطر ما :(( !💔 مهدویت|رفع‌شبهات|جهادتبیین|لایوحرم|محفل •📸📚🪴🎨• •اینجا؟!پاتوق‌منتظران‌ظهوره((: ❀تَبلیغاتِمۅنッ: ๛ @taridiun ❀گوش شنوا: ๛ @Karbobalaii80
مشاهده در ایتا
دانلود
بہ‌نام‌خداے‌مولايم‌مهدی‌عج السّلإݥ عليڪ يإإباصإلح اڶمهڋۍ اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌يإ بإب الله☘
📝 در آشوب فتنه و بلا عده‌ای تو را گم می‌کنند و عده‌ای تو را پیدا... ❤️ قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم هدیه به مادربزرگوارشون حضرت نرجس خاتون س
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺هر روز را با سلام بر تو آغاز می‌کنیم! 🌸سلام بر تو... که صاحب‌اختیار مایی! ˹@tarid_media˼✨
خدابزرگه.. من‌بالای‌آسمان‌این‌شهر خدایی‌رودیدم‌که‌هرناممکنی‌رو ممکن‌میکنه‌فقط‌کافیه‌زمانش‌برسه . .🤍🌿
تجسمش کن ؛📍 شب است و هوا بارانی سرد سرد صدای قطرات باران ک با لجاجت خود را بر شیشه ها میزنند تا بلکه پاک کنند غبارها را .. کاپشن زخیمی ک روز گذشته ان را خریداری کرده ای و حال جنس نو و زیبایش خیره کننده است را ب تن میکنی و پارچه ی ب سیاهی شب را سر میکنی همان ک عنوانی ارامش دهنده دارد، چادر را میگویم(: دلت برای قدم زدن زیر ان بارانی ک حال دارد نم نم میبارد له له میزند((: اسمان گرفته و صدای بغضش گمان بر این دارد ک باران خیره کننده ای خواهد بارید🌧 دست های گرمت ک از گرمای بخاری گرمایشی شده اند را بهم میزنی و با ذوقی بچگانه ای بیرون میروی (: حال باران شدت بیشتری گرفته است دستانت را باز میکنی و زیر باران میبری قطره ای کوچکی ک روی دستت می‌افتد حس زندگی و شادابی را برایت هدیه میاورد(: نگاهی ب اسمان گریان و درخت های خیس و زمین شسته شده میندازی ک چون رودی زیبا جاریست (: مردم را پر هیاهو ک هرک میخواهد در زیر سایه بانی یا چتری جای گیرد تا لباس های رنگارنگ و زیبایشان نم نگیرد .. کودکی را میبینی ک دست در دست مادرش با ان پاهای کوچک و کفش هایش شالاپ شالاپ در گودال های کوچیکی ک اب جمع شده میپرد و نمیتواند ذوق بچگانه اش را پنهان کند ! مادر پیری را میبینی ک با ی دستش سعی در گرفتن عصایش و با دست دیگری سعی در گرفتن چادرش دارد (: ماشین هایی ک شیشه هاشون ب براقی اب و تمیزی درختان است (: دگر تعلل را جایز نمیدانستم دلم برای قدم زدن و بازی کردن زیر این باران لک زده بود حال ک میدانستم بعدش ممکن است ی سرماخوردگی بد انتظارم را بکشد و چادرم خیس شود قدم اول را برداشتم و قدم های بعدی .. حال درک میکردم ک معنای زندگی چیست؟ حال میفهمم طراوت و تازگی چیست ؟ براستی ک این باران غبارها ک هیچ غصه هارا هم از دل میراند (:🌱 ب گودال کوچک ابی نگاه کردم ک با برخورد قطره های باران موجی زیبا مانند در ان شکل میگیرد و باز موج قطره های بعدی .. هیجان بچگانه ای در من شکل گرفت ک نمیتوانستم از ان ارزوی کوچک روبه رویم بگذرم پس نگاهی ب دوروبرم انداختم و با قدم های کوچک ب ان گودال نزدیک شدم و با یک حرکت روی گودال پریدم از حرکتم پیرمردی ک در ان نزدیکی قسد عبور از خیابان را داشت نگاهی ب من انداخت و لبخند پدرانه ای ب بچکی ام انداخت و سرش را تکان داد و رفت(: من ک ذوقم بیشتر شده بود به قدم زدنم ادامه دادم تا کم کم گرمای وجودم جایش را ب هوای سرد پاییزی داد .. دستانم از شدت سرما و نوک بینی ام قرمز شده بود تصمیم بر برگشتن کردم تا سرمانخورده روز های بعدی هم بتوانم برای قدم زدن بیایم (: راه زیادی را رفته بودم و باران هم شدت گرفته بود نمیتوانستم زود ب خانه برگردم ب انطرف خیابون جلوی ی ایستگاه اتوبوس ک مردم انجا ایستاده بودند تا باران قطع شود و ب خانه هایشان بروند نگاه کردم(: ب سمت ایستگاه حرکت کردم حواسم ب خیابون و بوق ممتدد ماشین ها پرت بود ک حس کردم دستانم گرم شد (:✨ حواسم را ب کنارم دادم ک دختر بچه ای کوچکی دستم را گرفته بود و مظلومانه ب من نگاه میکرد و کنار مادرش بود خم شدم و نگاهش کردم با ان کلاه و شال قیافه اش را خیلی خواستنی و بامزه کرده بود دستش را بوسیدم و لبخند زدم او ک مظلوم شده بود با دیدن لبخندم جان گرفت و لبخند زد ک دلم برای ان چال گونش ک نمایان شده بود رفت و صورتش را بوسیدم (: با فکر اینکه شکلاتی در جیبم داشته باشم دستم را ب جیبم بردم و بله ی شکلات کاکائو ب او هدیه دادم ک خوشحال شد و سریع شکلات را از من گرفت و مشغول باز کردن جلدش شد (: من ک دلم برای کودکی ام تنگ شده بود یاد دوران بچگی ام افتادم ک مانند این کودک بودم عاشق شکلات (: باران کم شده بود و دیگر میشد برگشت ، ب در خانه ک رسیدم در را ک باز کردم گرمای خانه ب صورت و دست هایم هجوم اورد و از فرط لذت چشمانم را برای لحظاتی فرو بستم (: حال خود را ب یک فنجان چایی گرم و تازه مهمان کردم و کنار بخاری جای گرفتم ک گرمایش ب من منتقل شود دستانم ک ب فنجان چایی گرم برخورد کرد تازه فهمیدم چقد سردم بوده است .. با اولین عسطه ای ک زدم با خود گفتم ؛ بفرما اینم نتیجه ی بچه بازی هایت کارت در امده بازم سرماخوردگی ات (: زیر پتو کنار بخاری با صدای این باران و هوای پاییزی و شب ، تصمیم بر خوابی خوشمزه داشتم ک از الان مطمئن بودم چقدر این خواب خواهد چسبید توی این هوای سرد و بارانی (: و اینطور ب خوابی عمیق کنار گرمای بخاری مهمان شدم (:✨ امید وارم از خواندن این متن لذت کافی و حس واقعی را برده باشید 🌱❤️
😂✌️🏾
وقتےمجنون‌میشے؛ کہ‌هیچکس‌ غیراز‌لیلیونبینے ! -مجنونِ‌خداشیم(:
عرض سلام، ادب و احترام؛ رفقای عزیز گروه نیازمندِ خادم می‌باشد و همچنین‌ ادمین‌ برای عضویت ِ عضوهای فعال؛ داوطلبین‌ به آیدی بنده مراجعه کنند..✨🌱" 「 @tolou8870
ولی یکم حساب کن حتی با دستات !
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برا؎ توی کوچہ رقصیدن ... ❤️‍🩹👩🏻‍🦯 - ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ ‹ @tarid_media ›
🔻«اَبی»؛ دختر مسیحی که اخبار غزه مسلمانش کرد «اَبی» یک دختر مسیحی است که با دیدن ویدئوهای اخیر مردم فلسطین، ذهنش درگیر این سوال می‌شود: «این مردم چه دین و ایمان قوی دارند؟» برای پاسخ به این سوال سراغ کدام می‌رویم؟ کارشناسان؟ مستندات تاریخی؟ ممکن است هر کدام از اینها، پاسخ‌های درخوری برای این سوال داشته باشند، اما اَبی زمانی که می‌فهمد مردم فلسطین مسلمان هستند برای پیدا کردن جوابش، سراغ «قرآن» می‌رود. «اَبی» زن جوان آمریکایی که ساکن دوبی است، اولین بار با انتشار ویدئویی گفت:«خیلی کنجکاو بودم درباره اینکه این چه ایمانی است که مردم فلسطین دارند! بنابراین روز بعد شروع به خواندن قرآن کردم و قسم می‌خورم که دقیقاً سوالات درون مغز من درباره اینکه در چه اتفاقی رخ می‌دهد را پاسخ داده است. اَبی پس از آنکه مدتی خود را «دختر مسیحی که قرآن می‌خواند» معرفی می‌کرد، بالاخره طاقتش تمام شد و اعلام کرد مسلمان شده است و حالا مدتی است که بعضاً با حجاب مقابل دوربین ظاهر می‌شود. @tarid_media