۱۷ آذر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسینجـــــآنم... 💔
دریاب بال خستهی جویندگان که ما
در اوج آرزو به هـوای تـــــو میپریم
صبحتون حسینی💚
۱۷ آذر ۱۴۰۲
۱۷ آذر ۱۴۰۲
۱۷ آذر ۱۴۰۲
عشق راهی ست برای بازگشت به خانه
بعد از کار، بعد از سفر، بعد از خستگی، بعد از ناامیدی،
فقط عشق می تواند پایان همه ی رنج ها باشد
جمعه تون به عشق و شادی
❤️🌿
🌹@tarigh3
۱۷ آذر ۱۴۰۲
۱۷ آذر ۱۴۰۲
🔹⚜
هیچوَقت فکر نڪُن
که امام زَمان(عج) کِنارت نیست.
هَمهی حرفا و شِکایتها رو
به امام زَمان بِگو
و این رو بِدون که تا حَرکت نڪُنی
بَرکتی نِمیاد سَمتت.
🔹 شهید علیاصغر شیردل
🌹@tarigh3
۱۷ آذر ۱۴۰۲
.
اگر پارو نزنی
قایق زندگی تو
یا سرجایش میماند
یا با هر بادی
به هر طرف خواهد رفت.
تلاش لازمهی زندگیست.
🌹@tarigh3
۱۷ آذر ۱۴۰۲
۱۷ آذر ۱۴۰۲
۱۷ آذر ۱۴۰۲
#نفوذ و #دشمن_شناسی
میدونید که زهرای مرضیه سلام الله زندگیش خیلی محقر بود
بغل خانه ی رسول الله یه اتاق داشت علی بن ابیطالب وزیر پیغمبر بود...
یعنی چی؟!
یعنی این جنگ برو... اون جنگ برو...
علی درآمد نداشت که، یه حقوق جزئی پیغمبر به اینا میداد
چقدر بود؟!
شما همتون این آیه رو شنیدین دیگه:
وَ یُطعِموُنَ اَلطَّعَامَ عَلَی حُبِّه ی مِسکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا
الإنسان/۸
اینها روزه بودن فقیر آمد نون داشتن دادن به فقیر، دیگه هیچی نداشتن بخورن با آب افطار کردن
روز بعد دوباره...
چرا اینجوریه؟!
چون پیغمبر به اینا سهمیه نون می داد، این نونی که الان سهمیه شون بود میخوردن دیگه هیچی نداشتن
اینا این سهمیه رو دادن به فقیر با آب افطار کردن سهمیه فردا شبشون رو که گرفتن دوباره مسکین آمد سه روز همینجوریه هی آمد...
انقدر خانه ی علی فقیرانه بود!!
خب زهرای مرضیه، امام حسن و امام حسین و زینب کبری رو داشت خانه حضرت اصلاً چاه آب و اینا نداشت
اینجایی که مسجد النبی هست زمین صخرهایه چاه نمیشه حفر کرد
آب کجا بود؟!
پشت بقیع اونجا چشمه آب بود زهرای مرضیه برای اینکه لباس بچه ها رو بشوره، گندم و آرد کنه و ... باید خودش می رفت از پشت بقیع حدود یک ساعت راهه تا اونجا...
۱۷ آذر ۱۴۰۲
ایشون امام حسن و امام حسین رو داشت دیگه باید میرفت اونجا لباس بچه ها را می شست، آب از اونجا می آورد...
سلمان میگه یه روزی من برای زهرا از پیغمبر پیام داشتم می دونید که سلمان سنش زیاد بود دیگه، پیرمردی بود که محرم این خانه بود
گفت به من فرمود: برو اینو به زهرا بگو بیا...
موقعی بود که امام حسن و امام حسین رو داشت آمدم دیدم ایشون یه طناب بسته یه ننو درست کرده امام حسین بچه اس اون تو خوابونده، امام حسنم رو زمین، با یه دستشم داره گندم آرد میکنه که نون درست کنه
گفت: من نگاه کردم دیدم یه لباس زرد رنگی تن زهرا سلام الله هست دست زهرا از لباس تشخیص داده نمیشه، از بس دختر پیغمبر بر اثر گرسنگی و فشار کار زرد شده
گفت: دلم سوخت گریه ام گرفت، اشکم در اومد زهرای مرضیه متوجه شد یهو من نگاه کردم دیدم دستشو از این دسداس برداشته، این خودش داره میچرخه
گفتم: یا بنت رسول الله این خودش داره میچرخه!!😳
فرمود: آره دستم درد گرفته بود از جبرئیل کمک گرفتم
جبرئیل داره برام میچرخونه
(یعنی سلمان فکر نکنی ما غیر از این نمیتونیم زندگی کنیما)
۱۷ آذر ۱۴۰۲