به سرم رحمت بی واسعه یعنی مهدی
بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی
اخم چشمش علی و خنده زهرا به لبش
جمع این جاذبه و دافعه یعنی مهدی
صبحتون مهدوی🌤✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
سردار سر بريدهے دنيا، سلام عشق
عاليجناب حضرٺ دريا، سلام عشق
شمس و قمر بہ گنبدتان بوسہ ميزنند
خورشيد ڪربلاے معلے، سلام عشق
صبحتون حسینی❤️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
«یَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً»
خدایا ما رو تو خیلی حساب کردیم...🕊
🌹@tarigh3
تا جایی که ازش برمیآمد و قانون اجازه میداد، گره از کار مردم باز میکرد. خیلی هم میآمدند پیشش. هر جا هم که میرفتیم، دورهاش میکردند؛ حرفشان را میزدند و مشکلشان را میگفتند. صیاد هم با حوصله گوش میکرد. گاهی هم یادداشت میکرد. شمارهی تلفن میداد که تماس بگیرند.
#شهید_صیاد_شیرازی
🌹@tarigh3
📌 درسی از شهید باکری درباره قدرشناسی از نعمت ها
🔹️ محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
◇ در چادر بودم که آقا مهدی درجلو چادر تدارکات بهداری مرا صدا کرد.
◇ یک گونی را با یک دست گرفته بود و تکه نانی از داخل آن برداشت، تا آخر قضیه را خواندم.
◇ سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را ا به من نشان داد و گفت: برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
◇ گفتم: بله، آقا مهدی می شود.
◇ دوباره تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد و گفت: این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
◇ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟
◇ آقا مهدی ادامه داد و گفت: الله بنده سی... پس چرا کفران نعمت می کنید؟
◇ آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟
◇ هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟
◇ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.
◇منبع: کتاب «خداحافظ سردار»
#شهید_مهدی_باکری
#دفاع_مقدس
🌹@tarigh3
خواهر شهید ابراهیم هادی میگفت: یک روز موتور شوهر خواهرم را از جلوی منزلمان دزدیدند.
عدهای دنبال دزد دویدند و دزد موتور را زمین زدند.
مردم دوره اش کردند او را بزنند که ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زدهاش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگیاش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه به شهادت رسید.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹@tarigh3