وقتی حرف دفاع از خاک این وطن باشه از همه ادیان پای کار میان از مسلمان تا مسیحی و زرتشتی فرقی نمیکنه
یاد کنیم تو سال جدید میلادی از شهید زوریک مرادیان اولین شهید مسیحی ۸ سال دفاع مقدس !
.
#شهید_وطن
خواهر عزیزم؛
هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لبـاس ِ اجنبی را بپوشی ، بہ یاد آور که اشك ِ امام زمانت را جاری میکنی؛ به خونهای
پاکـی که ریخته شد ، برای ِ حفظ ِ این وصیـت خیانت میکنی ؛ بہ یاد آر که غرب را در تهاجم فـرهنگیاش یـاری می کنی و فسـاد را منتشـر میکنـی و توجه جوانی که صبح و شـب سعی
کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی؛ به یاد آر حجابی که برتو واجب شده تا تو رادر حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی، هویت شیعه را از خودت بردار ... ⛅️
شهید علاحسن نجمه
#حجاب_سفارش_شهدا
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱۹
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
نزدیک ظهر بود منصوره خانم خسته شده بود. علی آقا رفت و ماشین را آورد سر بازار. اول منصوره خانم را رساند، بعد ما را. وقتی دم خانه مان رسیدیم هر چه اصرار کردیم، داخل نیامد. با اینکه در تمام مدتی که در بازار بودیم بیش از چند جمله با هم حرف نزده بودیم موقع خداحافظی لبخندی زد و گفت: «زهرا خانم ببخشید بد گذشت من حال و حوصله نداشتم.» وقتی خداحافظی کرد و رفت، بغض گلویم را پر کرد. دلم میخواست ناهار پیش ما بماند. میدانستم خانۀ ما که باشد حال و احوالش بهتر میشود. با بابا مینشست و حرف میزد، مادر چیزی میگفت، نفیسه شیرین زبانی میکرد. دوست داشتم میماند تا کمی آرام تر میشد.
روز چهارشنبه ششم فروردین ماه ۱۳۶۵ مریض شدم. مزاجم به هم ریخته بود. مادر دستپاچه و نگران شده بود. به همراه بابا به بیمارستان امام که روبه روی کوچه مان بود، رفتیم. دکتر اورژانس معاینه ام کرد و تشخیص داد مسمومیت غذایی است. سرم و آمپول به من تزریق کردند و بعد از چند ساعت با یک کیسه قرص و شربت راهی خانه شدیم.
نمیدانم عوارض مسمومیت بود یا دلهره و اضطراب مراسم عقد. تا صبح خوابم نبرد.
صبح وقتی از خواب بیدار شدم و توی آینه خودم را نگاه کردم، رنگ و رویم زرد شده بود. زیر چشمم گود افتاده، انگار زیر پوستم یک قطره خون نبود.
خانه سوت و کور بود مادر نبود و بابا داشت لباس می پوشید تا به بیرون برود. خانه ما هیچ شباهتی به خانه ای که قرار بود در آن مراسم عروسی برگزار شود نداشت. از بابا سراغ مادر را گرفتم با ناراحتی گفت: «پسر آقای رستمی و برادرزادهش شهید شدهان. مادرت رفته اونجا.» خانه آقای رستمی روبه روی خانه ما بود. دو تا برادر با دو تا خواهر ازدواج کرده بودند و در یک خانه زندگی میکردند. این طور که بابا میگفت پسران هر دو برادر در عملیات والفجر ۸ مفقود الاثر شده بودند. با شنیدن این خبر حالم بدتر شد. به بعد از ظهر فکر کردم و مراسم جشن عقد و خانواده آقای رستمی که دو شهید داده بودند. تحملش برای من که همسایه شان بودم، خیلی سخت بود. مدام به پدر و مادرهاشان فکر میکردم و دلم برایشان میسوخت و اشکم راه میگرفت.
ادامه دارد.....
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۲۰
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 ساعت یازده صبح بود و در خانه ما هیچ خبری از جشن و سور و سات عروسی نبود. همه تحت تأثیر اتفاقی که برای خانواده آقای رستمی افتاده بود قرار گرفته بودیم.
مادر یک پایش آنجا بود و یک پایش خانه خودمان. مشغول آشپزی بودم که نفیسه از توی حیاط فریاد زد و گفت: «فرشته جون، دایی محمود کارت داره. گاز را خاموش کردم و دویدم. دایی ایستاده بود توی حیاط. مادر هم بود. داشتند با هم صحبت میکردند. دایی تا مرا دید با چرا سفره عقد ننداخته ین؟!» اوقات تلخی، گفت یعنی چی؟ ، فرشته چرا هیچ کاری نکرده ین؟
با تعجب نگاهش کردم و شانه بالا انداختم. دایی دوباره با ناراحتی
گفت: «یعنی چی؟!»
گفتم: «من چه میدونم هیچ کس به من چیزی نگفت.»
دایی به ساعتش نگاه کرد و به من و مادر توپید.
- ساعت یازده ست.
مادر گفت: «محمود ،جان همسایه مان آقای رستمی، دو تا شهید داده ان.»
دایی با عجله به طرف در حیاط رفت. زیر لب غرید. «مگه میخواین چه کار کنین؟ ارکستر و ساز و دهل راه انداخته ین؟! و رو به من کرد فرشته، بدو برو اتاق پذیرایی رو تمیز کن تا من بیام. دایی این جمله را گفت و رفت. مادر دستپاچه شد و تندتند از توی کمد بقچه سوزنی و سجاده ترمۀ عروسی اش را درآورد و توی اتاق پذیرایی رو به قبله انداخت. رحل و قرآن را به دستم داد و گفت: تو با سلیقهی خودت بچین. آینه و شمعدان خانه ما بود. آنها را از توی کارتن درآوردم. دستمال کشیدم و آینه را ها کردم و برق انداختم و گذاشتم وسط سفره.
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
توجه 📣
به مناسبت ولادت باسعادت بانوی مهربانی ها "خانم فاطمه زهرا سلاماللهعلیها "💚
از بین خانم های عزیز کانال مون
که اسامی زیباشون
" فاطمه" یا "زهرا "هست
به قید قرعه هدیه ی ناقابلی تقدیم خواهد شد🎊🎁
لطفا برای شرکت در قرعه کشی
عکس از قسمت نام و نام خانوادگی از کارت شناسایی تون بگیریدو به آیدی زیر ارسال کنید 👇
🌹@Yazahrar
توجه داشته باشید
عضویت در کانال برای شرکت در قرعهکشی مون الزامی هستش 😇
دوستان تون را به کانال مون دعوت کنید 💌
🌹@tarigh3
حبیبۍالاولۍ
هوالحُســینبنعلۍ
؏شقِاولمن
حُسینبنعلۍست..♥️!
✨صلیاللهعلیکیا مولای
یا اباعبدالله الحسین ✨
شب تون حسینی 🌟
🌹@tarigh3
مولاجانم
🍁ای که آمال همه منتظرانی بازآ...
شيعيان در غم هجر تو به حالی زارند...
🍁حسرت ديدن رويت به دل ما مگذار...
زود بازآ که همه منتظر دلدارند...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷
شبتونمهدوی💚
🌹@tarigh3