-روز روز مبعث ولي یاد نجف افتادهام
بسکه از روی لبت ذکر علیجان ریخته..
🌹@tarigh3
☆🕊🥀
ازقافلہ عشــق مَرا جا نَگُذارید
دَر مــوجِ بَـلایِڪہوتَـنـهـا نَگُذارید
ما را بِہ شَهیدان🌷 برسانید دُوباره
بر موجِ دِلَم
حَســرتِ دَریا نَگُذارید ...
🗓 سالروز:شهادت مدافعان حرم
🌹شهادت شهید عباس کردانی
🌹شهادت شهید مجید محمدی
🌹شهادت شهید صالح صالحی
🌹شهادت شهید علی محمد قربانی
🌹شهادت شهید (عبدالحسین) حاج محمدحسین سعادت خواه
🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
🌹@tarigh3
به غیر از دیدنت هر حاجتی آوردهام رد کن
پس از دیدار، هر چیزی که لطفت داد میگیرم
#السلام_علیک_یا_علیبنموسیالرضا
🌹@tarigh3
مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست...
#عید_مبعث 🎊
از همهی مردم گرفتارتر مؤمن است!
که باید هم به کارهای دنیای خودش بپردازد
و هم به کار آخرت 😅🧺📿
• پیامبر اکرم(ص)
🌹@tarigh3
خواستم یادآوری کنم که:
درسته باختیم
ولی این خلیج، همچنان خلیج فارسه 🌊🇮🇷 و خلیج فارس باقی می ماند🇮🇷
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۵ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۸۶
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 بی اختیار یاد انارها افتادم. کاش میشد بدانم انارهای شکسته را خورده بود یا آنها را هم مثل چیزهای دیگرش بخشیده بود. مادر زیر بغلم را گرفت. بلند شدم. پاهایم سست و بی رمق شده بود. دندانهایم به هم میکوبید. هنوز دستم از سرمای دست علی یخ کرده بود. همه سیاه پوش و عزادار دور تابوت ایستاده بودند و گریه میکردند. باز هیچکس و هیچ جا را نمیدیدم. هیچکس را نمیشناختم. با مادر قدم زنان دور شدیم. دلم میخواست همانطور برویم. برویم و دور شویم. نمیخواستم باور کنم دیگر علی آقا را نمی بینم. علی بود؛ علی روی آن کوه توی آسمان، وسط ابرها نشسته بود. داشت ما را نگاه میکرد. مواظبمان بود. مراقب بود زمین نخورم.
مراقب بود سردم نشود. مراقب بود برای بچه اش اتفاقی نیفتد. گفتم: «بریم.» و با مادر تا نزدیک پایه کوه قدم زنان رفتیم. بی آنکه کلمه ای حرف بزنیم.
دوست نداشتم باور کنم علی آقا شهید شده؛ اما شب صدا و سیمای مرکز همدان اطلاعیه ای پخش کرد. "به مناسبت شهادت سردار رشید اسلام علی چیت سازیان فردا یکشنبه هشتم آذرماه تعطیل
است و سه روز عزای عمومی در استان اعلام میگردد." نشسته فامیل دور هم بودند و درباره مراسم فردا و خاکسپاری صحبت میکردند. قرار شد حاج صادق سخنرانی کند. آقا ناصر که اصلا زیر بار حرف زدن نمیرفت. من هم مطمئن شدم جزو کسانی که قرار است حرف بزنند نیستم.
صبح یکشنبه جلوی در خانه مادر شوهرم قیامت بود. مردم با پرچم و پلاکاردهای تسلیت و عزاداری توی محوطه بلوکهای هنرستان تجمع کرده بودند. من پشت پنجره ایستاده بودم و جمعیت را نگاه میکردم. یک نفر از توی اتاق گفت: «علی آقا رو آوردن.» آمبولانسی وارد کوچه شد در آمبولانس را باز کردند. تابوتی پیچیده در پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی داخل آمبولانس قرار داشت. پاهایم لرزید. دستم را به دیوار گرفتم تا نیفتم. بغض توی گلویم شکست. علی آقا بعد از یک سال و هشت ماه زندگی مشترک هنوز خانه ای از خود نداشت. یاد وسایل زندگی مان افتادم که کدام گوشه ای بود، نیمی در انبار مادر و نیمی در خانه حاج صادق، و ساک لباس ها هم گوشه اتاق منصوره خانم.
مردم توی کوچه فریاد میزدند:
وای علی کشته شد
شیر خدا کشته شد
تنم از این صداها میلرزید. تابوت را از پشت آمبولانس پایین آوردند. همسایههای بلوکهای روبه رو پشت پنجره ها ایستاده بودند و اشک میریختند. توی کوچه جای سوزن انداختن نبود. یک سر جمعیت توی آپارتمان مادر شوهرم بود و یک سرش توی خیابان.
نشد که تابوت را بالا بیاورند. دوباره آن را داخل آمبولانس گذاشتند. وقتی آمبولانس راه افتاد جمعیت هم شعارگویان به دنبالش دویدند. فضا سنگین بود و خانه غمگین و دلگیر. خیابان هنرستان و
محوطه آپارتمانها تا به حال این همه جمعیت به خود ندیده بود. مردم فریاد میزدند: «یا حسین یا حسین.» بند بند دلم پاره شد. دلم میخواست پنجره را باز کنم و مثل پرنده ای پرواز کنم و بروم، بروم آن دورها، آنجایی که علی آقا بود، جایی که علی آقا و دوستان شهیدش میگفتند و میخندیدند.
مردم دور تابوت قیامتی به پا کرده بودند؛ سینه میزدند، به سر و روی خود میکوبیدند و فریاد میزدند: «یا حسین...» آمبولانس حرکت کرد و مردم به دنبال آن به حرکت درآمدند. خیلی ها روی آن برف و یخ پابرهنه برای تشییع جنازه آمده بودند. مادر کنارم ایستاد. چند ماشین توی کوچه منتظر بودند تا ما را به باغ بهشت ببرند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3