eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌اگر بدونیم خدا چقدر دوستمون داره گدای محبت دیگران نمیشیم💔 واسه هر چیزی غصه نمیخوریم حسود نمیشیم و کینه کسی رو به دل نمیگیریم هیچ وقت تو زندگی ناامید نمیشیم هیچ وقت احساس شکست و بدبختی نداریم..... ما باید باور کنیم خدا خیلی دوستمون داره 💚 🌹@tarigh3
شهید والامقام محمّدباقری در پنجم  دی ماه  ۱۳۳۴ ، در  روستای  واجارگاه از توابع شهرستان  رودسر در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش علی و مادرش محترم نام داشت . صاحب دو پسر و دو دختر شد . وبه عنوان بسیجی در جبهه  حضور یافت . و در تاریخ  ۶۵/۶/۱۱  در منطقه‌ حاج عمران عراق در  عملیات کربلای ۵ ،  بر اثر  اصابت  ترکش خمپاره دشمن به سر ، پهلو وکمر به  مقام شامخ شهادت نائل  گردید. مزار پاکش در گلزار شهدای کلاچای ، روستای بالا نوده واقع است . 🌷قسمتی از دلنوشته  شهید والامقام محمّدباقری:🌷 من مطیع امر خداوند ، امر  رسول خدا،و ولی امرفرمانش هستم. من باید خود را به برادران رزمنده برسانم تا در کنار آنها  بتوانم به آتش درونم آب برسانم. وامّا همسرم: نگران رفتنم نباش نگران آینده‌ فرزندانم نباش چون یقین دارم در آینده ای نه چندان  دور عزت  و سر بلندی فرزندانم و تمامی فرزندان این مرز و بوم  به فضل خداوند تحقق می پذیرد. 🌹برای شادی روح تمام شهدا و شهید محمد باقری ذکر صلواتی هدیه مرحمت بفرمایید . اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂‌ مگیل / ۳ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ ... در آنجا ریسمان به حلقه ای وصل شد
🍂‌ مگیل / ۴ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ اشک‌هایم که تمام می‌شود احساس سبکی می‌کنم و به تقدیر، هر چه باشد، دل می‌بندم. بیخود نگفته‌اند "گریه بر هر درد بی درمان دواست." لااقل دلت که خالی شد، با اوضاع جدید کنار می آیی. چه کنم دیگر؛ در تقدیر ما هم این قاطر جا خوش کرده بود. با خود فکر کنم که باز جای شکرش باقی است. اگر به جای قاطر قرار بود با یک بز هم سفر بشوم و یا افسار خود را دست یک گربه بدهم که بدتر بود. باز در میان اینها قاطر حیوان با کلاس تری است. بلند می‌شوم افسار قاطر را در دست می‌گیرم و او را هی می‌کنم. خدایا خودم را سپردم دست تو. معلوم نیست این حیوان زبان نفهم ما را به کجا ببرد. خدایا تسلیمم به رضای تو. برای آنکه خود را تسلی دهم یک شعر را هم ضمیمه افکارم می‌کنم که "آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم"، اما هرچه زور می‌زنم مصراع بعدی آن به یادم نمی آید. می‌گویم باز هم خدا را شکر که حافظه ام تا همین قدر هم کار می‌کند. حالا باید ببینم مگیل حافظه اش چطور عمل می‌کند. حاج صفر می‌گفت اینها را از هر جا که ول کنی بر می‌گردند به اردوگاه. البته از اینجا تا اردوگاه یکی دو روزی راه هست. نمی‌دانم راه طولانی هم شامل این قانون می‌شود یا نه. به هر حال سیخونکی به حیوان می‌زنم و باهم به راه می افتیم. اگر چشمانم می‌دید، این لحظه تلخ ترین لحظه زندگی ام می‌شد. لعنتی‌ها یک نفر را هم زنده نگذاشتند. صدایم را در گلو می‌اندازم و به سبک جنوبی نوحه ای را که پیشتر با بچه ها زمزمه می‌کردیم دم می‌گیرم. " کاروان آمد، منزل به منزل، با جمع یاران کاروان آمد، منزل به منزل با جمع یاران کاروان رفت و ما چرا ماندیم ای دو صد افغان  از سوگ یاران." به محض شروع کردن و خواندن این ابیات بود که دیدم قاطر قدم از قدم برنمی دارد. شاید مگیل هم به یاد رفقایش افتاده بود. زبان بسته ها. آنها هم از شر تیر و ترکش های دشمن در امان نمانده بودند. ما چه آدمهایی هستیم. حتماً الان ایستاده و دارد زارزار گریه می‌کند. اینجا بود که فهمیدم گروهان قاطر ریزه واقعاً وجود داشته. - باشد، باشد مگیل جان، تو دیگر گریه نکن قول می‌دهم که این نوحه را نخوانم. اصلا بی خیال شدم. روح همۀ رفقایت شاد. تا کلمه روح را به کار بردم مگیل شروع کرد به حرکت. یادم آمد که حاج صفر به عربی با این حیوان صحبت می‌کرد. آخر مگیل یک قاطر غنیمتی بود. به عربی «روح» یعنی برو، و «قف» یعنی بایست! گفتم: «قف» مگیل ایستاد و دوباره گفتم: "روح عن الطول" و مگیل شروع کرد به حرکت. با تکه چوبی که به دست گرفته بودم به پشتش زدم و گفتم: «من را می‌گذاری سر کار؟! مرد حسابی من فکر کردم پایت شل شده و نمی‌توانی دوستانت را بگذاری و بروی. خنده ام گرفت مگیل یک قاطر عراقی به تمام معنی بود که فقط عربی می‌فهمید.   🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۵ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ از شکلاتهای جنگی که همان دوروبر پیدا کرده ام، باز می‌کنم و یکی دو تا به مگیل می‌دهم. آن قدر خوشش آمده که هر چند قدم می ایستد و خودش را به من می‌مالد و من باز یک شکلات دیگر می‌چپانم توی دهانش و می‌گویم «روح روح.» او هم پفتره‌ای تحویلم می‌دهد و به راه می‌افتد. در این سرما انگار پفتره هایش آبدارتر هم شده. شال حاج صفر را که از گردنش باز کرده ام روی چشمانم می‌بندم و از پشت گره می‌زنم. دیگر امیدی به دیدن با این چشمها ندارم؛ یعنی فعلا امیدی نیست. پس بهتر است درش را تخته کنم. این شال سبز مخملی را حاج صفر از میان کمک‌های مردمی پیدا کرده بود و برای خودش برداشته بود. چشم یک گردان دنبالش بود. با ریشه های قرمز و یک یاحسین زرکوب. شال منحصر به فرد و زیبایی بود. می‌گفت من سیّدم اما شجره نامه ندارم. می‌شوم سید. بعد از این، بعد از این‌ش را دیگر خودتان حساب کنید. بدبختی حاجی هم نبود. بچه ها برای احترام لقب حاجی به او داده بودند. یعنی خودش می‌گفت که حاجی نیست. می‌گفت: «من حاجی لندنی هستم. قبل از انقلاب با هواپیما عازم حج بودیم که چند نفر هواپیماربا، که گویا از عربهای مخالف فلسطینی به حساب می آمدند هواپیمای ما را دزدیدند و به لندن بردند وقتی برگشتیم بچه محل‌ها به من می‌گفتند: "حاجی لندنی!"» برای چند دقیقه فکر کردن به حاج صفر باعث می‌شود که سختی راه را احساس نکنم، اما قدم از قدم برداشتن کار سختی است. در این کوهستان با چشم باز و گوش شنوا حرکت کردن کار شاقی است؛ با چشم بسته و گوش کر که دیگر جای خود دارد. به حساب من حالا باید شب از نیمه گذشته باشد. خوبی قاطر این است که ظلمات محض هم می‌بیند. اگر می‌شنیدم لابد صدای زوزه گرگها و سگهای وحشی از دور شنیده می‌شد. یادم می‌آید که برای خودم یک اسلحه هم‌برداشته ام. یک کلاش تاشو که بتوانم از خودم محافظت کنم. اما در این تاریکی اگر صدای گرگ‌ها را می‌شنیدم بیشتر وحشت می‌کردم. باد سردی به صورتم می‌خورد. بینی ام سر شده؛ انگار که دیگر وجود ندارد. همراه باد، دانه های درشت برف را هم احساس می‌کنم که یک به یک گونه هایم را خیس می‌کنند. از بساط مفصلی که بار مگیل کرده ام یک پانچو بیرون می‌کشم و بر تن می‌کنم. مثل کوره گرم است و مرا از برف و سرما در امان می‌دارد. از قضا یکی دیگر هم برای مگیل آورده ام. مگیل هم از پانچو بدش نمی آید. بعد از یکی دو ساعت راهپیمایی، یک شکلات هم برای خودم باز می‌کنم؛ اما نصفه نیمه مگیل آن را از دستم قاپ می‌زند. می‌گویم: این شب بینایی قاطرها خوب به کارت می‌آید من بیچاره که نمی‌بینم، نکند شبانه بروی سروقت آذوقه مان؟ مطمئنم مگیل به جای گوش دادن به حرفهای من مشغول نشخوار است. همانجا روی زمین برفی مجبورش می‌کنم تا بنشیند. خودم را کنار مگیل زیر پانچو پنهان می‌کنم. سوز و سرما بیشتر شده و برف همچنان می‌بارد. اگر این اوضاع ادامه داشته باشد بعید نیست که زیر برف مدفون بشویم. با خدا مناجات می‌کنم. دنبال عبارات دعای سحر هستم تا حال و روزم را برساند، اما فرقی نمی‌کند که فارسی باشد یا عربی. می‌خوانم و به خواب می‌روم؛ در حالی که از سرما و ترس چمباتمه زده ام و کمی گرمای کمر مگیل را احساس می‌کنم آن قدر خسته ام که خواب را به هر چیز دیگر ترجیح می‌دهم و بعد دیگر هیچ نمی‌فهمم.  🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۶ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ زیر فضای دم کرده پانچو از خواب بیدار می‌شوم، دست می‌کشم تا مگیل را پیدا کنم. دستم به پالان مگیل می‌خورد. حتما خودش هم هست. از زیر پانچو بیرون می آیم. گرچه هوای بیرون سرد است اما می‌توانم گرمای تابش آفتاب را روی دست و صورتم احساس کنم. این میرساند که ابرهای دیشب پراکنده شده اند و حالا هوا آفتابی است. از زاویه نور خورشید هم پی می‌برم که هنوز اوایل صبح است. دیشب با مگیل خیلی راه آمدیم. انصافا هوای مرا هم داشت. برای نوازش کردن مگیل دستم را به هر طرف می‌برم اما اثری از او نیست. فقط پالان پر از آذوقه اینجا هست و چند تا روکش بازشده شکلات جنگی. معلوم است صبحانه اش را هم خورده. این ابله کجا غیبش زده؟ ترس ته دلم را خالی می‌کند. شعاع بزرگتری را با دست جست وجو می‌کنم؛ اما نیست که نیست. با خود می‌گویم لابد علفزاری چیزی پیدا کرده اما با وجود این همه برف حتی اگر علفزاری هم باشد زیر این قالیچه یخ زده مدفون می‌شود. دستم را مثل قیف جلوی دهانم می‌گیرم و صدایش میزنم - مگیل! مگیل کجایی؟ لابد انتظار دارم که جوابم را بدهد. این بلاهت پیشه حتی نمی‌داند چه بلایی سر من آمده چه برسد به اینکه بخواهد مرا کمک کند. خدایا تکلیف ما را با این الاغ روشن کن. بلند می‌شوم و خودم را از برف می‌تکانم. مشغول برداشتن وسایل از روی زمین هستم که ناگهان دستم به جای سم‌های مگیل، که انگار روی برفها حجاری شده برخورد می‌کند. انگار دنیا را به من داده‌اند. با دست جای سم‌ها را لمس می‌کنم و جلو می‌روم. دیگر انگشتانم از سرما دارند منجمد می‌شوند که ناگهان به توده ای نرم و گرم برخورد می‌کنم و بعد حس بویایی‌ام به کار می‌افتد. بله خودش هست؛ سرگین مگیل. تر و تازه و هنوز گرم و بعد دستم به پاهایش می خورد که ایستاده و مشغول چراست. دست‌هایم را با کمی برف پاک می‌کنم. اما اصلا به دلم نمی‌چسبد. - تو خجالت نمی‌کشی من بینوا را گذاشتی و خودت اومدی اینجا که چی؟ آن قدر عصبی هستم که می‌خواهم با مشت بکوبم توی ملاجش، اما خودم را کنترل می‌کنم. بیچاره حق دارد به هر حال هر چقدر به او شکلات بدهم جای علف و کاه و یونجه اش را نمی‌گیرد.  🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشبختی به چقدر داشتن نیست به چقدر لذت بردن از زندگیست🩵 🌹@tarigh3
تا حالا پیش اومده یه کاری انجام داده باشی، بعدش قربون صدقه خودت بری و به خیال خودت شق القمر کرده باشی؟!
خب آدمیزاده دیگه ممکنه گاهی پیش بیاد... ولی هیشکی دلش نمیخواد این شکلی باشه که به عمل کم خودش بنازه و راضی باشه... یه ده هزاری به یه فقیر کمک کنه تا شیش ماه بعدش تو دل خودش بگه عجب کاری انجام دادم! هیشکی دلش نمیخواد ذره ایمانی و نمازی و آبرویی که همش از طرف خداست رو، سر خداش منت بذاره بابت اینکه همش تو نماز جماعتا شرکت کرده و همیشه تا نامحرم به پستش خورده سرشو پایین انداخته و یه صفحه قرانی که هر روز میخونه... باهوشا گرفتن راجع به چی میخوایم حرف بزنیم، عُجب!
آقا امیرالمومنین فرمودن: من دخله العجب هلک آدمو میکنه! منی که دارم الان اینجا حرف میزنم، حق ندارم بابت کلمه به کلمه ای که می‌نویسم برای خودم کیف کنم... حق ندارم اگه کسی هم اومد گفت: فلانی حرفات خیلی خوبه تو دلم قند آب بشه فکر کنم حالا چه خبره... بچه ها عُجب اونقدر شاخه به شاخه اس، که اگه بخوایم مثال بزنیم تو ریز به ریز کارای روزانه ممکنه خودشو نشون بده ولی ما متوجهش نشده باشیم... یه دونه اش رو مثال بزنیم طرف میاد میگه من برا خدا فلان کردم بهمان کردم، به خدا نه نگفتم، من چنینم و چنانم و نمازم فلان طوره و زیارتم این شکلیه و کربلام سالی یه بار ترک نمیشه و... پس چرا خدا فلان حاجتمو نمیده؟!
یکی از مراتب عُجب اینه که طرف از خداش طلبکار میشه! سر دو رکعت نماز واجبش... سر ۳۰ روز روزه واجبش... اصلا واجبات هیچی مستحبات، واسه نماز شبش سر خدا منت میذاره! خب عزیز دلم خدا به نماز شبت نیاز داره مگه؟! خدا به چله زیارت عاشورات نیاز داره مگه؟! خدا به یه هزاری که دادی دست فقیر نیاز داره مگه؟! خدا شاهده ما به اون هزاری نیاز داریم نه اون فقیر، ما فقیرتریم نسبت به اون...
مرتبه بعدی عُجب اینه که، خودتو از خوبای خدا بدونی! تا تو یه مجلسی از خوبای خدا صحبت شد و چیزی گفتن خودتو از اونا بدونی! اصلا ببین همین که از دلتم بگذره کافیه حتما که نباید به زبون آورد! مرتبه دیگه عُجب اینه که اگه یه وقت یه بلایی مصیبتی چیزی برات رخ داد لب به اعتراض وا کنی! شبیهه اونایی که میان میگن ما که با ایمانیم چرا دچار بلا میشیم ولی کافرا اینقد برا خودشون خوشن!! این دسته به خدا اعتراض میکنن! خیلیم اهل اعتراضن!! حالا کار نداریم یه عده به زبون میگن راضیم به رضای خدا ولی تو دلشون بلوا به پاست که خدا حق نداره با ما اینطوری رفتار کنه...!! و چقدر گناه داریم اگه ما این شکلی باشیم!
یه آدمایی هستن که تو دنیا هر تلاشی میکنن نابود میشه، هی آجر رو آجر میذاره تا سقف میره ولی میریزه! این آدما به خیال خودشون فکر میکنن کارشون خیلی اوکیه! ولی خب خیاله همش! ماها اگه خیلی کارمون درست باشه واجباتمونو انجام بدیم! حالا اگه شیطون گذاشت و یه کار مستحبی هم انجام دادیم تهش با عُجب میزنیم نابودش میکنیم... حیف نیست؟!
شیطون هیچ وقت نمیاد به من و تو تکلیف زنا و قتل بده! چون می‌دونه سرمونم بره اهلش نیستیم! ولی میتونه یه کاری کنه که دچار خودپسندی بشیم! اگه یکی یه گناهی کرد تو با خودت بگی : الحمدلله من که از این گناه بری ام! بنده ی خدا رو تو نظر خودت بد کنی و خودتو ببری بالا! می‌تونه برا تیپ و قیافه و موقعیت شغلی و اجتماعیت یه کاری کنه از بالا به بقیه نگاه کنی! ما حق نداریم دیگران رو به سبب هر گناهی که انجام دادن ملامت و قضاوت کنیم!! اگه مردیم دستشو بگیریم بیاریمش تو خط... اگه مردیم دور و برشو شلوغ کنیم از آدمای خوب!
و نهایت امر اینکه خدایا مدد کن که بتونیم بنده باشیم! اگه یه وقت حال خوبی بهمون دادی شاکر باشیم و اهل تواضع! اگه یه وقت کاری رو انجام دادیم که با رذیله ی عُجب همراه بود خدایا یه جوری بزنش تو سرمون که حالیمون بشه سری بعد از این غلطا نکنیم! هرجا خیال بد برمون داشت که خیلی روزگارمون خوبه، و چهارتا چیز یاد گرفتیم و چهارتا کلاس بیشتر از بقیه رفتیم حتما خیلی بارمون هست، تو سر به راهمون کن..! بهمون حالی کن ما به کارای خوب نیاز داریم! ما به اون فقیره نیاز داریم چون اون ما رو رشد میده! ما به اون رفیق خسته ای که بهمون پناه آورده نیاز داریم، چون اون ما رو رشد میده... حالیمون کن عزیزدل ما سخت حالیمون میشه خالصمون کن مثل حال قشنگ شب عاشورای یاران سیدالشهدا...
*آقای امام حسین، سلام!* گفته بودید وقتی به منزل رسیدیم‌ خبر رسیدنمان را به شما بدهیم‌ تا خیالتان‌ راحت بشود. 🥺🥺🥺 خواستم بگویم خیالتان راحت! ما زائرها روی بال فرشته‌ها قدم گذاشتیم و به خانه‌هایمان برگشتیم.😭😭😭 شکرخدا همه‌ی کودکان در سلامت به سر می‌برند و مجبور نشدیم حتی یکی از آنها را در خرابه‌ی کشور غریب بگذاریم و برگردیم.😭😭😭 روسری و چادر همه‌ی خانم‌ها پر از خاک شد اما از سرشان‌تکان نخورد. اصلا مردان گروه آنقدر غیرتی بودند که حتی اجازه ندادند کسی نگاه چپ به آنها بکند، چه برسد به اینکه بخواهند به چشم کنیز نگاهشان کنند!😭😭😭 مردم خیلی ما را دوست داشتند. برایمان لقمه می‌آوردند و اصرار می‌کردند بخوریم. خداروشکر لقمه‌ها صدقه نبود.😭😭😭 نگران حالمان بودید، خواستم بگویم هیچ خاری در پایمان فرو نرفته ، روی دست‌هایمان جای طناب نیست و موهایمان آتش نگرفته. فقط کمی آفتاب سوخته شدیم، همین!😭😭😭 سراغ شش ماهه‌ی کاروان را گرفتید، خواستم بگویم الان توی بغل مادرش خواب است و احتمالا دارد رویای شیرین سفر را می‌بیند.😭😭😭 شما خیلی تاکید کرده بودید تشنه نماند. خواستم بگویم همه خیلی دوستش داشتند، بغلش می‌کردند و برایش آب می‌آوردند.😭😭😭 دخترها هم کلی بازی کردند و از این طرف به آن طرف‌‌ دویدند. ولی خداروشکر در بین انبوه جمعیت نه گوشواره‌ای گم شد و نه دامنی آتش گرفت. 😭😭😭 همسفرهایمان همه عالی بودند، همه مودب و متین صحبت می‌کردند و هیچ کس به شما و خانواده تان بد نمی‌گفت.....😭😭😭 آقای مهربانم، خواستم بگویم همه چیز خوب است. همه به خانه‌هایمان برگشتیم و هیچ چیز و هیچ کس را در صحرای کرب و بلا جا نگذاشتیم به جز "دلمان" ....😭😭😭 چقدر عجیب است که شما اصلا اجازه نمیدهید ما حتی یک جرعه از مصیبت شما را بچشیم ...😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جااان می خواهم همیشه کنارم باشی تا اگر اندوه زمین روی شانه‌هایم افتاد به سمت تو کج بشوم... صلی‌الله‌علیک‌یا اباعبدالله الحسین❣ ❤️‍🩹 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷قابل توجه بعضی‌ها که! می‌گن ما امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را قبول داریم وبراش دعامی‌کنم ولی نائب امام زمان نه!!! 🏴🖤
🍁مولای غریبم ...قدمها با گذشت زمان به مرگ نزدیکتر می‌شود و این دیده گناهکار همچنان چشم به راه .. هر چه زمان می‌گذرد، مردم مستاصل تر شده و تظاهر به راحتی و آسایش می‌کنند این خاصیت دل بستن به زمانه ودنیاست خوشا به حال آنکه به جای زمان، به «صاحب زمان» دل می‌بندد. 🌱ای خورشید جان و جهان جلوه گر شو!‌ای فروغ فضلیت بتاب!‌ای یوسف جمال، رخ از مشتاقان دریغ مدار... 🍁مولای من ...گفتید :اگر شيعيان ما وفادار بودند، هرگز ملاقات(ظهور، و حضور) ما با آنها به تأخير نمى‌افتاد و ديدار با ما براى آنها به دست می‌آمد هیچ‌چيزى به جز كارهاى ناشايست شیعیان،ما را از ايشان دور نمی‌سازد آنکه از شرم گنه باید کند غیبت منم آقا 😔 شما چرا جور گنهکاران عالم میکشی.. 🍂دلم گرفته از این جمعه های تكراری دلم گرفته از این انتظار اجباری... 🍂مرا فراق و غمت می كشد، تو خواهی دید كه خورده برگۀ ترحیم من به دیواری... الهی بدماء شهدائنا عجل لولیک الفرج 🌘🍀شبتون امام زمانی 🍀🌘 🌹@tarigh3
. به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج هدیه محضر مادر بزرگوارشون حضرت سیده نرجس خاتون سلام الله علیها ۵ شاخه گل صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷 . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 همه‌ی دنیا هم که علیه ما باشد، تمام مشکلات عالم هم که به ما هجوم بیاورند، وقتی تو باشی و پناه تو، آغوش باز تو برای بندگان، امن‌ترین پناهگاه است! 🌹@tarigh3 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمِ ربِّ النّور آقا جان بیا درد دارم حضرت درمان بیا حیف از خوبیِ تو یابن الحسن عاشقت من باشم و امثال من صبحتون مهدوی 💚💫 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3