فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️شاگردان خصوصی امام زمان علیهالسلام
/استادشجاعی
/استادمحمودی
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ུྃ🌼
بر همه عالم
تهنیت بادا
جشن پیوندت
یا رسول الله -صلی الله علیه و آله-
🌹@tarigh3
#شهیدانه
اگر میخوای سرباز امام زمان(عج) باشی
باید توانایی هات رو بالا ببری .
شیعه باید همه فن حریف باشه
و از همه چی سر دربیاره . . !
_شهیدروحاللهقربانی
.
42.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 امروز دهم ربیع الاول سالروز ازدواج نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) و ام المومنین حضرت خدیجه (س) را به پیامبر عظیم الشأن اسلام و همچنین ساحت مقدس امام زمان (عج) و تمام مسلمین جهان تبریک و تهنیت باد
🌹@tarigh3
┄┅◈🔅◈┅┄
دنیا دنیا را بگردی چون تو محبوبهای را مگر میتوان یافت؟
آسمان آسمان را جستجو کنی مگر خورشید روشنی چون تو میتواند گرمابخش دل و جان من باشد؟
محبوبهی دل من! پناه روزهای تنهاییام!
خدیجهام(س)! مادر فاطمهام (س)!
مثل تو پیدا نخواهد شد.
#حضرت_خدیجه
🌹@tarigh3
#سلام_امام_زمانم❣
🌺 تقصیر ماست
غیبت طولانی شما
🌼 بغض گلو گرفته پنهانی شما
🌸 بر شوره زار معصیتم
گریه می کنم....
❤️ جانم فدای دیده بارانی شما
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
🌹@tarigh3
جوانمردی و گذشت جوانان ایرانی 🌱
بسیجی که به دشمن خود آب می دهد
در هیچ کجای جهان با اسرا اینگونه رفتار نمیکنند... 🙂♥️
#صبحتون_شهدایی
🌹@tarigh3
امیدوارم هربار که #خدارو از ته دل
با فریاد صدا کردین
تو اوج خوشحالیتون باشه نه گرفتاریتون
#سلام_روزتونآرام_درپناهخدا
🔹
👈 شخصی میگفت:
اگر شبها جیبهای لباسها رو خالی کنین،
لباسها زیباتر میمونن و بیشتر عمر میکنن.
🌷 خالی کردن ذهن هم همینه!
در طول روز مجموعه ای از آزردگی،
پشیمونی، اضطراب،ناراحتی،خشم
و... رو جمع میکنیم.انباشته شدن
اینها، ذهن رو سنگین و روح رو کدر
میکنه.😣
🌺 اگر به دنبال ذهن، روح و دنیایی
زیباتـــر هستیم بایــد خودمــون رو از
سنگینی حسد،خشم و کینه رها کنیم.
وَالَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا
اغْفِرْلَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَابِالْإِيمَانِ
وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا
رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ
🌹@tarigh3
عزیزترین بنده ها نزد خدا کسانی هستن که می تونن تلافی کنن ولی میبخشن...
⭕️هیچ وقت دنبال زمان مناسب نباشید،
چون هیچ وقت بهطورکامل آماده نخواهید
بود.
🏃همین امروز، همین الان، زمانیه که
میتونین قدمهایکوچیک اما موثر بردارین.
♨️حرکت امروز شماست که مسیر فردای
شما رو مشخص می کنه.
🌹@tarigh3
خاتونمکههمسرخیرالانامشد💖
🌟امروز ازدواج ملکه حجاز است
اما نه باشاهزادگان یمنی ونه باتاجران مکی
با کسی که پادشاه بی تاج وتخت زمین و آسمان است..💫
🌸سالروز ازدواج حضرت محمد(ص) و حضرت خدیجه (س) تهنیت باد.🌸
#دینداری_خودت_رو_مقایسه_کن
با #شهید_احمد_وکیلی❗️
🍃اسیرش کردن، برای اعتراف گرفتن
ازش، هر دو دستش رو از بازو بریدن. با دستگاههای برقی همهی صورتش رو
سوزوندن، وقتی پوست جدید جایگزین
شد، پوستش رو کندن و انداختنش تو
دیگ آب نمک. مرحله بعدی انداختن توی
دیگ آبجوش بود. وقتی جونش رو گرفتن، جسدش رو تیکه تیکه کردن، جگرش رو
پختن، یه بخشیش رو خودشون خوردن و مابقیش رو و به خورد همسلولیهاش
دادن. این فقط یک سکانس از جنایات
#کوملههاست.
#شهید_احمد_وکیلی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 مگیل / ۳۰ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ یک ساعت، دو ساعت و شاید سه ساعت می
🍂 مگیل / ۳۱
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
نمازم که تمام میشود به صخره ها تکیه میزنم و صورتم را به سمت آسمان میگیرم. خورشید از لابه لای ابرها میتابد و من میتوانم گرمایش را احساس کنم. در همان حالت خوابم میبرد. چرتی که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد. آن قدر که شرایط قبول دعاهایم محیا شود احساس سبکی میکنم و حرارت خورشید را با تک تک سلولهای بدنم میبلعم. آفتاب پوستم را شل و صورتم را نوازش میکند. به وضوح گرمای آن را روی گونههایم، پیشانی و حتی زیر گردنم احساس میکنم و از این احساس لبخند روی لبم مینشیند. چه احساس خوبی اما، ناگهان در همان حال قطرات ریز آب که در هوا میجهند و مقصدی جز صورت من ندارند همۀ احساسم را به چندش تبدیل میکنند و باز در می یابم که این پفتره مگیل است؛ از همان پفتره هایی که آدم باید زیرش دوش بگیرد.
- خدایا چه زود دعای مرا زدی به کمرم؟ این هم راهنما بود که فرستادی؟! اما اینها حرف دلم نیست. با آستین صورتم را پاک میکنم و مگیل را در آغوش میکشم.
- ای پدرسوخته باز برگشتی تا من را به خاک سیاه بنشانی؟! چاره ای نیست، مثل اینکه تقدیر من و تو را با هم نوشته اند. تقدیر یک آدم ذی شعور با یک قاطر زبان نفهم. چه عدالتی! بهبه از این عدل و برابری.
اینها را میگویم و دندان قروچه میروم. میدانم که کلماتم کفرآمیز است. برای همین نرمی بین انگشتان شصت و سبابه را از زیرورو به نشانه استغفار، گاز میگیرم و توبه میکنم. نه به آن راز و نیاز عارفانه، نه به این دری وریهای بی ادبانه. ببین مگیل، همه اش تقصیر توست. بیچاره و آواره ام که کردی، حالا مانده که کافرم کنی! درمانده ای که دارد به عالم و آدم ناسزا میگوید. جان مادرت، من نمیدانم مادرت کی بوده، تو را به خدا این دفعه مثل آدم جاده را بگیر و برو. برو بلکه برسیم به نیروهای خودی. تو چرا حالیات نیست. بابا شاید این چشم و چال من با یک دارویی، عملی، چیزی خوب شود. تو این قدر لفتش میدهی که دیگر دارو درمان بی فایده شود!
من نمیدانم برای چی رمضان میگفت این قاطرها را ول کنی برمی گردند جای اولشان. پس چرا این برنمیگردد.
با مگیل اتمام حجت میکنم و از جا بلند میشوم. احساس میکنم لباسهای کردی به بدنم زار میزند. دست می اندازم زیر تنگ مگیل. هنوز نامهای که اهالی ده نوشته بودند سر جایش هست. یعنی این
نامه چه میتواند باشد؟ نامه عاشقانه! نمیدانم، هر چند هم آنها راجع بهش گفته
باشند.
من که چیزی نشنیدم. شاید نقشه راه باشد و شاید هم توضیحی در رابطه
با من نوشته اند. مثلا نوشته اند تو را به خدا دیگر نیروهای معلول را به جبهه نفرستید، این بنده خدا نه میبیند نه میشنود. دو نفر باید مواظب این باشند!
دیگر نمیدانند که من در جبهه این جوری شده ام. وقتی این افکار به مغزم خطور می کند با خود میگویم مثل اینکه غیر از چشم و گوش کله ام هم کار نمیکند. انگار پاک قاطی کردم. این دریوری ها که میگویم سرم را بالا میگیرم و دعا میکنم: «خدایا خودت یک کاری کن!»
🌹@tarigh3
🍂 مگیل / ۳۲
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
مگیل را هی میکنم و به راه میافتیم. به نظرم می رسد که شلان شلان قدم بر می دارد. وقتی رفته رفته از گرمای هوا کاسته میشود، در می یابم که باید شب در کمین باشد. به راه رفتن مگیل بیشتر دقت میکنم.
- ای بیچاره! بالاخره یک بلایی سر خودت آوردی. صبر کن ببینم.
او را نگه میدارم و دست و پایش را بررسی میکنم. یکی از پاهایش از مچ
مثل کوکو باد کرده. فکر کنم از این به بعد باید تو سوار من شوی.
مگیل دمش را به سروصورتم میزند و همان طور لنگ لنگان به راه می افتد. دلم برایش میسوزد.
از توی خورجین کمی نان خشک بیرون می آورم و جلوی پوزه اش میگیرم. هنوز هم مثل سابق اشتهایش سر جایش است. برای آنکه بدانم لنگی پایش تا چه اندازه جدی است. میپرم و روی گردنش سوار میشوم. پالان تو حسابی گرم و نرم است. خوب اورکتی پوشیدی ها.. آمریکایی است؟ از کجا آوردی؟ مگیل همچنان به راهش ادامه میدهد. معلوم است که زیاد درد ندارد. همان طور که میرویم من هم آن بالا جا خوش میکنم.
- عیبی ندارد فوقش یک خورده دردش بیشتر میشود. اما عوضش یک رزمنده را سوار کردی، خدا خیرت بدهد، حالا که ما تو را به عنوان راهنما انتخاب کردیم. لااقل تو هم یک کمی به ما سواری بده. دیگر طوری نمیشود، بالاخره رئیس شدن این چیزها را هم دارد. همیشه همین طور بوده. هر کی میخواهد رئیس بماند باید باج بدهد؛ آن هم به رئیس بالاتر. به قول ژپکتو: «همیشه عنکبوت بزرگی هست که عنکبوتهای کوچکتر را میخورد.»
روی گردن مگیل غرق در حکایت و سخنرانی میشوم. حرفهایی که هیچ شنونده ای جز مگیل ندارد، اما همین مرا تسکین میدهد. مگیل میرود و میرود و من فکر میکنم گوش جانش با حرفهای من است.
- نمیدانم شما حیوانات هم این جوری هستید یا نه؟ اما ما آدمها که هروقت غذا کمتر بخوریم و یا اصلا نخوریم حال خوبی پیدا میکنیم. یعنی احساس میکنیم که یک چیزهایی به قلبمان الهام میشود. کاری ندارد، خوب تو هم چند روزی امتحان کن. کمتر علف بخور، یا اصلا یک روز نخور ببین چه حالی پیدا می کنی؟! من هم آن روز سوارت نمیشوم تا گرسنه نشوی . حالا خودت راهش را پیدا کن.
🌹@tarigh3
🍂 مگیل / ۳۳
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
هنوز حرف هایم با مگیل ادامه دارد که چند شاخه خشک شده درخت از بالای سرم میگذرد. شاخه ها به ردیف هستند و با هر قدمی که مگیل جلوتر میرود، به سروکله ام گیر میکنند. شستم خبردار میشود یا در جاده ای هستیم که دو طرفشدرخت است البته درخت بی برگ و یا وارد باغ یا باغچه ای شده ایم.
- قف وایستا حیوان. مثل اینکه حسابی غرق حرفهای من شده بودی باز کجا آمدی. صبر کن ببینم.
دستی به سروگوش مگیل میکشم و تا میخواهم پیاده بشوم، گردنش را دراز و گوشهایش را تیز میکند. تا پایم به زمین میرسد، افسارش را میکشد و با ترس بر زمین سم میکوبد. صددرصد دارد اتفاقی می افتد، یا چند نفر دارند به سمت ما میآیند و یا دوروبرمان اتفاقی افتاده است. ناگهان ذهنم به سمت سگهای نگهبان میرود. درست است مگیل نباید با دیدن آدم این قدر مضطرب بشود. حتماً چند تا سگ دارند به طرفمان میدوند. افسار مگیل را میکشم و از فرار کردنش جلوگیری می.کنم اما زور او بیشتر است. چند قدمی مرا دنبال خود می کشد. به این فکر میکنم که بهتر است من هم سوارش شوم و با هم فرار کنیم؛ اما بی فایده است. سگها ما را میگیرند و تکه پاره میکنند. هر طور است مگیل را مهار میکنم و خودم هم روی زمین مینشینم. این بهترین راه در مقابل با حمله سگ است؛ بخصوص سگ نگهبان وقتی کسی را بگیرد که روی زمین نشسته دیگر از دندانهایش استفاده نمی کند. بلکه بالای سر دزد یا آن آدم می ایستد و پارس میکند تا صاحبش بیاید. سگها می آیند و با عجله دورمان حلقه میزنند. این را از آب دهان و گرمای نفسشان، که هنگام پارس کردن به سروصورتم میریزد میفهمم. دستهایم را بالا میگیرم. بی حرکت می مانم و سگها که منتظر کوچکترین بهانه برای دریدن هستند، تنها پارس میکنند و پارس میکنند.
- مگیل جان مادرت تکان نخور. ببین وقتی میگویم به بیراهه نزن این جوری میشود.
🌹@tarigh3