🍂 مگیل / ۳۶
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
در ساول یا همان طویله دوبلکس، که شاید بهترین اتاق باغ به حساب آمد، آدمهای دیگری هم بودند که حضورشان با توجه به شرایط چشم و گوش من پررنگ نبود. یکیشان خلبان عراقی بود که کردها او را برای معاوضه نگه داشته بودند. سامی میگفت همهاش عکس خانواده اش را نگاه می کند و آبغوره میگیرد. یکی دیگر سرباز فراری ژاندارمری بود، نزدیکیهای بیرجند خدمت میکرده، اما چه جوری سر از اینجا درآورده خدا میداند. یک سرکار استوار داشتیم که ماشاءالله گوله نمک بود. بچه تبریز بود و سالها در ارتش خدمت کرده بود. او به دلیل اختلافات خانوادگی خودش را به کردستان منتقل میکند. از آنجا که هر روز یکی از اعضای خانواده خودش یا زنش، که البته دختر عمویش میشود به مقرشان می آمدند و دادگاه و دادگاه کشی داشتند کردهای پ.ک.ک فکر کرده بودند که از شدت علاقه است که هر روز به او سر میزنند و او را هم گرفته بودند تا شاید بتوانند مثل ما پولی از خانوادهاش تلکه کنند. وقتی این چیزها را دانستم، فهمیدم که ما چند نفر برای چه اینجا هستیم، دلم آرام شد؛ چراکه هنوز به دست عراقیها نیفتاده بودیم. اگرچه زندانی به حساب می آمدیم اما جزء اسرا حساب نمی شدیم. شبها تا دیروقت با سامی بیدار میماندیم و از هر دری حرف میزدیم. نگهبان کردها هم بعضی وقتها هم پیاله ما میشد. سامی که حالا حرفش خیلی برش داشت تقاضای یک دست استکان و نعلبکی و کتری و قوری داده تا بتوانیم خودمان گوشۀ طویله چای درست کنیم و کنار آتش دم بیاوریم. همانجا بود که صحبتمان تا نزدیک صبح گل میانداخت. گروهبان تبریزی هم گهگاه مهمان ما میشد. اما با بقیه سر اینکه میخواهند بخوابند و ما مدام حرف میزدیم دعوایمان میشد. البته درحد بگومگو؛ بخصوص من که نمیشنیدم و معمولا بلند بلند صحبت میکردم. خلبان عراقی از این وضع خیلی شاکی بود؛ چراکه سحرخیز بود و شبها هم زود میخوابید.
یک شب سامی به او گفت میدانم برای چی مثل مرغ وقت غروب میخزی زیر پتو. برای اینکه سالها توی ارتش عراق کارت همین بوده، حالا عادت کرده ای. گروهبان که از ما بزرگتر و دنیادیده تر بود گفت: «نه بالام جان، اولاً این آقای خلبانه، مرغ نیست و خروس است. دوماً این قدر خانواده دوست است که زود میخوابد، مگر خواب مرغ و جوجه هایش را ببیند.» گروهبان وقتی این حرفها را با لهجه شیرین ترکی می آمیخت. و تعریف میکرد بقیه که میشنیدند از خنده روده بر میشدند. خلبان عراقی دید که ما در حال مسخره کردن او هستیم با گروهبان گلاویز شد و خلاصه یک بادمجان بزرگ پای چشم گروهبان بیچاره کاشت. این وضعیت اوضاع را پیچیده کرد. من هم مانده بودم که چرا آنها اولش گفتند و خندیدند و بعد کار به دعوا کشید. وقتی
سامی قضیه را برایم تشریح کرد من هم از خنده روی زمین افتادم.
🌹@tarigh3
اون گناهای کوچیکی که فکر میکنی
بی اهمیتن ؛
مثل سنگ ریزه تو کفش
میمونن !
شاید به چشم نیان ، ولی
راه رفتنُ سخت میکنن . . !🌱
#تلنگرانه
.
دستمنمیرسد
بهتماشایکربلا..
بابغضبهروی
عکسحرمدستمیکشم...
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
مهربون اربابم ♥️ حسین(ع)
شب تون آرام با یاد امام حسین💫
🌹@tarigh3
#حسین_جآنم
خوش به حال چشمانی که همین حالا در حال تماشای تو هستند...💔
#دلتنگ_آغوش_حرمتم
مولاجانم
🌱وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
یعنی منم که زندهام از اشکهایتان...
🌱یک روز عاشقانه تو از راه میرسی
آن روز واجب است بمیرم برایتان...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
شبتونمهدوی 💚
🌹@tarigh3
.
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟🌿
تویی که از همه مهربونتری!
بار مونده رو زمین رو میخری!
اگه خواستی بسوزون،
اگه خواستی بپوشون،
میتونم فقط بگم:
پشیمونم، پشیمون.😔
🌹@tarigh3
❣سلام امام زمانم!❣
🌸ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم
🌸 فڪری بڪن برای من و آتش دلم
🌸دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم
🌸 صبحت بخیر حضرت آرامش دلم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
.
آغاز کار عشق مگر نیست یک سلام؛
زیباترین مثال
سلامُ علی الحسین...💗
💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
صبحتون و لحظه هاتون حسینی🤲
🌹@tarigh3