eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
•🍂🎞• قطره‌اےگمشده‌ام‌دردل‌دریاے چشم‌دل‌مےطلبم‌محض‌تماشاے هرڪہ‌راخواستہ‌باشدبہ‌جنون‌مےڪِشَدَش سخت‌دیوانہ‌ڪننده‌ست‌مداواے (ع)♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
طالبِ وصلیم ما را با تسلی‌ کار نیست ناله‌ گَراز پا نشیند اشڪ می‌افتد به راه..
خدایا ما را در این روز زیبا به اعمال صالح راهنمایی بفرما.. وحاجتها و آرزوهایمان را بر آورده بفرما.. ای آگاه به راز دلها آمین یا ارحم الراحمین
آقا جان💛 سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست، ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا، کاش در نافله ات نام مراهم ببری، که دعای تو کجا،عبد گنهکار کجا… 🍂اللهم عجل لولیک الفرج🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•🌱 🌺شهید «حسین شعبانی‌پور»: خواهرم حجاب تو سنگری است که آغشته به خون من است، بدان تفنگی که دست من است چادری است بر سر تو، اگر میل به حفظ اسلام داری چادرت را حفظ کن. .
ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم.ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی 🌷 🌷
مجهز باشید که ...به زودی شیاطین از غل و زنجیر آزاد میشن.
يكی از راههای نجات از گناه، گناهی که آدم به آن عادت کرده است، پناه بردن به عجل الله است. ايشان امام زنده ی زمانِ ما هستند امام حی ما هستند؛ آن بزگوار به انتظار نشسته اند تا كسی دستش را به سمتشان دراز كند تا ايشان او را هدايت كنند. امامت ایشان اینجاست که شما از ایشان بخواهی و ایشان از شما دستگیری نماید. بنده به آن بزرگوار پناه بردم، خیلی سریع نتیجه گرفتم. شماهم به ایشان پناه ببرید به زودی نتیجه می دهد ان شاء الله |آیت الله جاودان|
•••❈❂🌼🍃 از جزء بیست و پنجم قرآن کریم: یادمون باشه مشكلات و تنگناهاى زندگى در مقابل نعمت‌هایی که خداوند بهمون داده، خیلی کمه. پس در همه حال شکرگزارش باشیم. 🌼 سوره فصّلت، آیه ۵۱
•••❈❂🌼🍃 از جزء بیست و پنجم قرآن کریم: یادمون باشه برای مسلمون، بن‌بست وجود نداره. راه بازگشت همیشه بازه. اگه واقعاً توبه کنیم، خدا همه‌ی گناها رو می‌بخشه. 🌼 سوره شوری، آیه ۲۵
•••❈❂🌼🍃 از جزء بیست و پنجم قرآن کریم: یادمون باشه روز قیامت کسی به داد کسی نمی‌رسه و هیچ کس نمی‌تونه هیچ کمکی به گناهکارا بکنه. مگر کسی که خدا بهش رحم کنه. 🌼 سوره دخان، آیه ۴۱ و ۴۲
•••❈❂🌼🍃 از جزء بیست و پنجم قرآن کریم: یادمون باشه همون‌طور که عطاهای خداوند لطفه، گاهی محرومیت‌ها هم لطف خداونده. خدا مصلحت ما رو بهتر می‌دونه. 🌼 سوره شوری، آیه ۲۷
•••❈❂🌼🍃 از جزء بیست و پنجم قرآن کریم: یادمون باشه انفاق فقط مخصوص مال نيست؛ بلكه از علم و آبرو و قدرتمون هم می‌تونیم به دیگران انفاق کنیم. 🌼 سوره شوری، آیه ۳۸
•••❈❂🌼🍃 از جزء بیست و پنجم قرآن کریم: یادمون باشه همنشین دنیامون، همنشین آخرتمون هم می‌شه. پس برای انتخابش بیشتر دقت کنیم. 🌼 سوره زخرف، آیه ۳۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 در بین تمام مستحبات دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمیرسد : ۱- نماز شب ۲- گریه بر امام حسین(ع) - آیت اللّٰه بهجت(ره) خدایا توفیق انجام این اعمال رو به همه مون بده🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷"فدای این دستهایی که در راه خدا داده شد" ➕تصویری از دست نوشته شهید حاج قاسم سلیمانی بر روی تصویر شهید مدافع حرم حسین بواس، که در دیدار با خانواده این شهید عزیز نوشته شده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهران، حجابتـان را مثل‌حجـاب‌ حضرت‌زهرا‹س› رعایت‌ کنید‌نه‌ مثل‌ حجاب‌های‌ امروز.. چون‌این‌حجـاب‌هـا؛ بوی‌حضرت‌زهـرا‹س›نمی‌دهد.💔 📝شھیدذوالفقار؎! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_چهارم به دهانه تونل رسیدیم ، همان تونل معروفی که
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بدن!» 😁 زود رفت دستور پخت آن غذا را گرفت ، که بعدا در خانه بپزیم . نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین (ع)خواندیم . مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند .. این مسجد ، مکانی به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین (ع)بوده. همان جا نشست به زیارت عاشورا خواندن ، لابه لایش روضه هم می خواند😔 ♡《رأس تو می رود بالای نیزه ها من زار می زنم در پای نیزه ها آه ای ستاره دنباله دار من زخمی ترین سر نیزه سوار من با گریه امدم اطراف قتلگاه گفتی که خواهر برگرد خیمه گاه بعد از دقایقی دیدم که پیکرت در خون فتاده و بر نیزه ها سرت ای بی کفن چه با این پاره تن کنم ؟ با چادرم تو را باید کفن کنم من می روم ولی جانم کنا توست تا سال های شمع مزار توست 》♡ بعد هم دم گرفت:« عمه جانم ، عمه جانم، عمه جان مهربانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان نگرانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قد کمانم !»💔 موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه . از هتل تا حرم حضرت رقیه (س) راهی نبود پیاده می رفتیم .. حرم حضرت زینب (س) را شبیه حرم امام رضا (ع) و امام حسین (ع) دیدم😍 بعد از زیارت ، سر صبر نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد : دروازه ساعات ، مسجد اموی ، خرابه شام ، محل سخنرانی حضرت زینب (س). هرجا را هم بلد نبود ، از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من می گفت . از محمد حسین سوال کردم :« کجا به لبای امام حسین چوب خیزران می زدن ؟»🥺 ریخت به هم .. بحث را عوض کرد و گفت:« من هیچ وقت این طوری نیومده بودم زیارت!» می خواستم از فضای بازار و زرق و برق های انجا خارج شوم و خودم راببرم به آن زمان .. تصویر سازی کنم در ذهنم .. یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی در ‌حال ورود به دروازه ساعات است! تنها بود ، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه می خواند . حال خوشی داشت! به محمد حسین گفتم :« برو ببین اجازه میدند همراهشون تا حرم بریم؟!» به قول خودش :« تا آخر بازار ما را بازی داد!»😭 کوتاه بود ولی در معنویت! به حرم که رسیدیم ، احساس کردیم می خواهد تنها باشد ، از او خداحافظی کردیم .... ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_پنجم آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بد
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی. دکتر گفت: مایع امنیوتیک دور بچه خیلی کمه باید استراحت مطلق داشته باشی. دوباره در یزد ماندگار شدم.. میرفت و می آمد. خیلی بهش سخت میگذشت‌😢 آن موقع میرفت بیابان. وقتی بیرون محل کار میرفت مانور یا اموزش، میگفت: میرم بیابون.. شرایط خیلی سخت تر از زمانی بود ک میرفت دانشکده! میگفت: « عذابه من خسته و کوفته برم تو اون خونه سوت و کور‌... از صبح برم سرکار، بعد از ظهر هم برم تو خونه ای ک تو نباشی؟!» دکتر ممنوع سفرم کرده بود. نمیتوانستم بروم تهران‌! سونوگرافی ها بیشتر شد. یواش یواش ب من فهماندند ک ریه بچه مشکل داره!💔 آب دور بچه که کم میشد مشخص نبود کجا میره. هر کس نظری میداد: -آب ب ریش میره -اصلا هوا ب ریش نمیرسه - الان باید سزارین بشی دکترها نظرات متفاوتی داشتند! دکتری میگفت: شاید وقتی ب دنیا بیاد ظاهر بدی داشته باشه!! چند تا از پزشکا گفتن: میتونیم نامه بدیم پزشک قانونی ک بچه رو سقط کنی... اصلا تسلیم همچنین کاری نمیشدم. فکرش هم عذاب بود..!😭 با علما صحبت کرد ببیند ایا حکم شرعی اجازه چنین کاری را ب ما میدهد یا نه! اطرافیان تو فشار گذاشتند که: « اگر دکترها اینجوری میگن و حاکم شرع هم اجازه میده ، بچه رو بنداز! خودت راحت، بچه هم راحت.» زیر بار نمیرفتم. میگفتم: نه پزشک قانونی میام نه پیش حاکم شرع!😭 یکی از دکترا میگفت: اگه من جای تو بودم تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم‌. جز تسلیم خود خدا! چون روح در این بچه دمیده شده بود سقط کردن را قتل میدانستم.. اگر تن ب این کار میدادم تا آخر عمر خودم را نمیبخشیدم😔 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_ششم ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی. دکتر گفت: م
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 در علم پزشکی ، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت! یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه به‌همین شکل بماند ... دکتر می گفت :«در طول تجزیه پزشکی ام ، به چنین موردی برنخورده‌ بودم! بیماری این چنین خیلی عجیبه! عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!» نصفه شب درد شدیدی حس کردم ، پدرم زود مرا رساند بیمارستان . نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد 😔 دکتر فکر می کرد بچه مرده است ، حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد ! استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه باید دنیا بیاید ، گریه می کند یا نه 💔 دکتر به هوای اینکه بچه مرده ، سزارینم کرد . هر چه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد، متوجه می شدم! رفت و آمد ها و گفت و حرف های دکتر و پرستار ها... در بیابان بود. می گفت انگار به من الهام شد! نصف شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده . همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند ، راه افتاد بود سمت یزد 😍 صدای گریه اش آرامم کرد ، نفس راحتی کشیدم! دکتر گفت :« بچه رو مرده به دنیا آوردم ، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم . دکتر تاکید کرد :« اگه نبینی به نفع خودته!» گفتم :« یعنی مشکل داره ؟» گفت :« نه هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده ، بهتره نبینی ش !»😔 وقتی به هوش آمدم ، محمد حسین را دیدم ، حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا می رفت ، نا و نفسی برایش نمانده بود! آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسه‌خون .... هر چه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بری بیرون ، به خرجش نرفت! اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد..! سه نصفه شب حرکت کرده بود ، می گفت :« نمی دونم چطور رسیدم اینجا!» وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضاء کرد ، گفتم :« می خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . دوباره گفتم :« ولی من می‌خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . گفتند :« بچه رو بردن اتاق عمل ، شما برین خونه و بعد بیایین ببینیدش !» محمد حسین و مادرم بچه را دیده بودند . من هم روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش هیچ فرقی با بچه های دیگری نداشت ، طبیعیِ طبیعی 😍 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امام علی عليه السلام : هر کس بداند که گفتار او نیز از اعمال او به حساب می آید ، جز به ضرورت سخن نمیگوید. 📚نهج البلاغه،حکمت ۳۴۹
شهید ابراهیم هادی آرزوی من شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائیل شهید شوم! 🔸حتما" این شور و عشق به فلسطین را از کلام استاد مطهری آموختی که در برهه ای از زمان در آن سخنرانی انقلابی فرمود: «دفاع از فلسطین مانند نماز برای ما واجب است» 🔸شور و عشق ما هم به فلسطین همان صلابت کلام رهبری عزیز است که فرمودند: «اسرائیل تا ۲۵ سال دیگر را نخواهد دید» 🔸و شما و رفقای تان رفتید تا پر قدرت تر برای آن صبح نزدیک برگردید! صبحی که در قدس پرچم اسلام و ایران به اهتزاز در خواهد آمد و چه نیکو روز مقتدری خواهد بود.