📌۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ روز مهمی در دوران جنگ تحمیلی بود.
#دراین روز دلاور مردان ایرانی در ادامه عملیات #بیتالمقدس،
منطقه #شلمچه را از تصرف قوای بعثی عراق آزاد و خرمشهر را محاصره کردند.
#روزنامه اطلاعات عصر همان روز در گزارشی با اعلام خبر آزادی #شلمچه نوشت: « #شهر مرزی شلمچه توسط نیروهای اسلام آزاد شد. طبق این گزارش نیروهای اسلام ساعت ۲۲ و ۴۵ دقیقه دیشب مرحله سوم عملیات #بیتالمقدس با #رمز «یا علیبن ابیطالب» را در جبهه جنوب آغاز کردند.
یاد همه شهدا باذکرصلواتی برمحمد و آل محمد
اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
#خاطره 📜
یکی از همسنگرهایش در سوریه میگفت:
من بستنِ کمربند ایمنی را در سوریه
از محمودرضا یاد گرفتم
تا مینشست پشتِ فرمان کمربندش را میبست
💫یکبار به او گفتم:👇🏻
اینجا دیگر چرا میبندی..؟!
اینجا که پلیس نیست
گفت:
میدانیچقدرزحمتکشیدهام
باتصادفنمیرم..؟!
مدافعحریمعقیلهبنیهاشمحضرتزینبس🕌
#شھیدمحمودرضابیضایی🕊🌹🍃•••
#یادشھداباذڪرصلوات
انـشـاءالله برسہ اونروز
ڪہ خستہازگناهامون جلـو #امامزمآن
زانـوبزنیـم؛سرمونوپایینبندازیم
وفقطیہچیزبشنویم
سـرتـوبالابیار...🌱
منخیلیوقتـہ بخشیدمٺ...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شبهه:
سگ که حیوان مفبد و با وفایی است چرا اسلام اونو نجس اعلام کرده؟ واقعا از اسلام متنفرم!!!
✅ پاسخ:
دلایل علمی نجاست سگ را در کلیپ بالا ببینید / اگر بعضی ها یک ذره درک و شعور می داشتن تشخیص میدادن که جای سگ درخانه نیست! کلیپ بالا نه مال حوزه علمیه نه سپاه و بسیج، تحقیقی است ازخود غربی های سگ پرست.
#اسلام_آیین_زندگی
#سگ_نجس_است
#جای_سگ_در_خانه_نیست
✨✨✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️دوستی نقل میکرد، پدر بسیار بهانهگیر و بدخلق و بددهن و بداخلاقی داشتم. روزی در خانۀ من میهمان بود که خانواده همسرم هم بودند. همسرم برای او چای آورد و او شروع به ایراد گرفتن کرد که چرا چایی کم رنگی آورده است؟ ناراحت شد. قهر کرد و بعد از کلی فحش و ناسزا خواست که برود.
✨دستش را بوسیدم و التماس کردم ببخشد، اما پدرم پیش همه سیلی محکمی بر گوشم زد و گفت: تو پسر من نیستی و... با این شرایط نتوانستم مانع رفتنش شوم. پدر زنم که از این اتفاق زیاد هم ناراحت نبود، به من گفت: واقعا تحمل زیادی داری، با این پدر بداخلاق و بددهن چگونه میسازی؟! اجازه ندادم حرفش را ادامه دهد.
✨گفتم: اشک چشم شور است و نمک هم شور؛ اما اشک چشم چون از خود چشم تراوش میکند، هرگز چشم را نمیسوزاند! فحش و ناسزا و سیلی پدرم که من شیرۀ جان او هستم هرگز مرا نسوزاند، اما این کلام تو مانند شوری نمک بود که از بیرون در چشم من ریختی!!! شرمنده شد و تا پایان میهمانی سکوت کرد.
✨آری، ما هرگز نباید اجازه دهیم دیگران بین ما و والدین و خواهر و برادرانمان رخنه و شکاف ایجاد کنند؛ و باید هوشیار باشیم هرگز در بین دو سنگ آسیاب که روی هم میچرخند، انگشت فرو نکنیم
وقتی علی چاقو میخوره پیر مردی همون حوالی بود
میاد جلو و میگه؛
حقته چرا رفتی جلو ، اصلا از کجا معلوم اون دخترا آدم حسابی بودن!
علی یه نگاهی به پیر مرده میکنه و به سختی میگه
حاج آقا
#فکر_کردم_دختر_شماست
تو همین جمله کوتاه به همه فهموند که رو ناموس این مملکت باس غیرت داشت دقیقا همون جوری که رو ناموس خودت غیرت داری...
طلبه شهید علی خلیلی چند سال بعد با عفونت شدید از ناحیه جراحت به جمع رفقای شهید اضافه شد و مزد جونمردیش رو گرفت 💔
شهید #دفاعاز_ناموس علی خلیلی🕊
🌷یادش با ذکر #صلوات
شهید محمدرضا دهقان امیری، در خانواده ای مذهبی در سال 1374 در تهران به دنیا آمد. حضوردر خانواده ای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهل بیت (ع) و سیدالشهدا (ع) پیدا کند. نمی توانست ببیند خواهر و مادرش در امنیت زندگی کنند اما حرم خواهر سیدالشهدا (ع) مورد حمله ی دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد و به همین خاطر راهی سوریه شد. او از پایان دوره ابتدایی وارد بسیج شد و با پدر خود در مجالس مذهبی و هیئت های عزاداری و اردوهای راهیان نور شرکت می کرد. علاقه به معارف و تحصیلات خوزوی باعث شد رشته معارف را انتخاب کرده و در دانشگاه عالی شهید مطهری ادامه تحصیل دهد و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق دانشگاه بود که عازم سوریه شد.
محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کند. از صفات بارز اخلاقی او می توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.
ایشان در بیست و یکم آبان ماه 94 در سن ۲۰ سالگی به عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید از خصوصیات فرزند شهیدش می گوید..🥀
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
چه آدم هایے که
بسیار مومن بودند
و اندڪاندڪدچارِروزمرگے
شدند
وقلبـشانازحضورخــدا
تهی شد...
+حواسمون هست؟!
#تلنگر
تو قبلاً آدم خوبی بودیا !!!
🍃🪷
آیتالله سید عبدالله فاطمینیا رحمةاللهعلیه:
🟢 خواهش میکنم حاضر جواب نباشید. من به جوانها میگویم: دیر نمیشود، بعداً جواب بدهید. کمی تأمل کنید.
حاضر جوابی بعضی وقتها آدم را محروم میکند.
همینطوری زود چیزی را نپرانید، تمرین کنید و یک ذره دیرتر جواب بدهید.
🍃
👈 خیلی به بحث #حجاب اهمیت میداد...
وقتی چهارشنبه ها از حوزه بیرون میزدیم تا برویم خانه، مصطفی سرش را پایین مینداخت و اخم هایش را در هم میکرد...
میپرسیدم :چی شده باز ؟!
با دلخوری میگفت: این همه شهید ندادیم که ناموس مملکت با این سر و وضع بیرون بیاد😔💔
#الگوی_خودسازی
#شهیدمصطفے_صدرزاده🌹
.
سالروزشهادت مدافع حرم
#سیدرضاطاهر
سید رضا عاشق ولایت بود و علاقه ی زیادی به مقام معظم رهبری داشت و خود را با افتخار، سرباز آقا می دانستند
فرازی از وصیت نامه
🌷شهید سید رضا طاهر🌷
به تاسی از فرموده رهبر عزیزم حضرت امام خمینی(ره)پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد .
حال که زعامت این کشتی پر تلاطم به دستان با کفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده وایشان نیز به حق آن را سکانداری نموده ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر علی تنها نماند .
روح مطهرشان راباصلوات شاد کنید
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#شبتونشهدایی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 #یادت_باشد🌱 قسمت 6 پنجم شهریورسال نودویک،روزهای گرم
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
#یادت_باشد🌱
قسمت 7
بااینکه قبلابه این موضوع فکرکرده بودم ولی الان اصلاآمادگی نداشتم،آن هم چندماه بعدازاینکه به بهانه درس ودانشگاه به حمیدجواب ردداده بودم.
گویاعمه باچشم به مادرم اشاره کرده بودکه بروندآشپزخانه،
آن جاگفته بود:"ماکه اومدیم دیدن داداش،حمیدکه هست،فرزانه هم که هست،بهترین فرصته که این دوتابدون هیاهوباهم حرف بزنن،الان هرچی هم که بشه بین خودمونه،داستانی هم پیش نمیادکه چی شدچی نشد،ولی به اسم خواستگاری بخوایم بیایم نمیشه،اولافرزانه نمیذاره،دومایه وقت جورنشه کلی مکافات میشه،جلوی حرف مردم رونمیشه گرفت،توی دروهمسایه وفامیل هزارجورحرف میبافن".
تاشنیدم که قراراست بدون هیچ مقدمه وخبرقبلی باحمیدآقاصحبت کنم همان جاگریه ام گرفت،آبجی که بادیدن حال وروزم بدترازمن هول کرده بودگفت:"شوخی کردم توروخداگریه نکن،ناراحت نباش هیچی نیست!"،بعدهم وقتی دیداوضاع ناجوراست ازاتاق زدبیرون.
دلم مثل سیروسرکه می جوشید،دست خودم نبود،روسری ام راآزادترکردم تاراحت ترنفس بکشم،زمانی نگذشت که مادرم داخل اتاق آمد،مشخص بودخودش هم استرس دارد،گفت:"دخترم اجازه بده حمیدبیادباهم حرف بزنین،حرف زدن که اشکال نداره،بیش ترآشنامیشین،درنهایت بازهرچی خودت بگی همون میشه
"؛شبیه برق گرفته هاشده بودم،اشکم درآمده بود،خیلی محکم گفتم:"نه!اصلا!من که قصدازدواج ندارم،تازه دانشگاه قبول شدم می خوام درس بخونم".
هنوزمادرم ازچارچوب دربیرون نرفته بودکه پدرم عصازنان وارداتاق شدوگفت:"من نه میگم صحبت کنید،نه میگم حرف نزنید،هرچیزی که نظرخودت باشه،میخوای باحمیدحرف بزنی یانه؟!"،مات ومبهوت مانده بودم،
گفتم:"نه من برای ازدواج تصمیمی ندارم،باکسی هم حرف نمیزنم،حالاحمیدآقاباشه یاهرکس دیگه".
باآمدن ننه ورق برگشت،ننه رانمی توانستم دست خالی ردکنم،گفت:"تونمی خوای به حرف من وپدرمادرت گوش بدی؟باحمیدصحبت کن خوشت نیومدبگونه،هیچ کس نبایدروی حرف من حرف بزنه!دوتاجوون می خوان باهم صحبت کنن سنگای خودشون رووابکنن،حالاکه بحثش پیش اومده چنددقیقه صحبت کنیدتکلیف روشن بشه".
حرف ننه بین خانواده ماحرف آخربود،همه ازاوحساب می بردیم ،کاری بودکه شده بود،قبول کردم واین طورشدکه مااولین بارصحبت کردیم.
صدای حمیدراازپشت درشنیدم که آرام به عمه گفت:"آخه چرااین طوری؟!مانه دسته گل گرفتیم نه شیرینی آوردیم"،عمه هم گفت:"خداوکیلی موندم توی کارشما،حالاکه ماعروس روراضی کردیم دامادنازمیکنه!".
درذهنم صحنه های خواستگاری گل های آن چنانی وقرارهای رسمی مرورمیشد،ولی الان بدون اینکه روحم ازاین ماجراخبرداشته باشدهمه چیزخیلی ساده داشت پیش میرفت!گاهی ساده بودن قشنگ است!
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
✔️آیا ممکنه ...؟!🪆
تغییر کردن خیلی سخته ولی ممکنه
جا نزدن تو این شرایط خیلی سخته ولی ممکنه
نباختن روحیه در برابر این همه هجمه های منفی، خیلی سخته ولی ممکنه
درس خوندن، کار کردن، زندگی کردن تو این دنیا، خیلی سخته ولی ممکنه
انسان بودن، انسان موندن، خیلی سخته ولی ممکنه
کلا خیلی سخته... ولی ممکنه!
همین که میگیم ممکنه، یعنی غیرممکن نیست!
خب حالا چقدر ممکنه؟ بستگی به تو داره.
ممکن بودن سقف نداره. هرچقدر تو بخوای، ممکنه!
به زندگیِ آدمایی که از درونشون خـبـر نداری
حسادت نکن. هر قلبی دردی داره!
عزیزِ من، انسان بـه اخلاقش سنجیـده میشه
نه مظهرش و قبل از اینکه از خدا گلایه کنی،
داشتههاتو شاکر باش💚
دنیا اونقدر بزرگه کـه هر کسی واسه خودش
یـه جایی داره؛ پس سعی کن بجا اینکه جای
کسی رو بگیری، جایِ خودتو رو پیدا کنی!
🍃طبیب جان
آدم مریض که میشود، نازش هم سنگین میشود. دیگر هر کسی نمیتواند نازش را بخرد. در این هنگام وقتی معشوق قصد خریدن ناز عاشق را میکند، عاشق در یک دوراهی متحیّر میشود: اگر معشوق بر سر بالینش حاضر شود، با صدای پای او، هر چه بیماری است، از میان میرود. آن وقت میترسد از این که معشوق بیاید و فسلفهای برای ماندنش نیابد. اگر هم عاشق بیمار بماند، معلوم میشود که از عشق، جز ادعایش بهرهای دیگر نداشته.
حالا باید چه کار کند عاشق بیچاره. به معشوق بگوید برگرد یا ساکت بماند و آمدن معشوق را سنگ محکی برای عشق خویش بداند.
من خودم را از این تحیر نجات دادهام و فریاد میزنم اگر مریض شدم، حتماً برای خریدن نازم بر سر بالینم بیا. یا عاشقم و خوب میشوم یا عاشق نیستم و رسوا میشوم. تو همین که قصد کنی به سویم بیایی، برای یک عمر مستی کافی است.
شبت بخیر طبیب جان!
🌙✨
روز ها و شب ها و ایام ، از پس یکدیگر میگذرند ؛ و من تنها به تو میاندیشم !
آیا برایِ لبخندِ رضایتت ، لبی را خنداندم ؟
#صاحبنا