وقتي مادربزرگ زنگ میزد و با خبر آمدنش ما را ذوقزده میكرد حتما سؤال میكرد: چه میخواهيد؟ بس كه دوستمان داشت، بس كه برای لبخندها و بالا پريدنها و خوشحالیمان دلتنگ بود. مادر ابرو بالا میانداخت و اشاره ميكرد كه بگوييد: خودتان را ميخواهيم! اما دل توی دلمان نبود كه مادربزرگ وقتی قربان صدقهمان میرود دوباره بپرسد: چی ميخواهيد؟ و ما همه فكر و ذكرمان سوغاتیهای رنگارنگ بود.
وقتی هم كه يكی دو روز بعد بابا ميرفت ترمينال يا فرودگاه دنبالشان باز فقط چشممان دنبال سوغاتیها بود و حتى وقتی مادربزرگ ما را بغل كرده بود و به سينه میچسباند باز هم از گوشه چشممان به چمدان و ساكش نگاه میکرديم كه بابا كجا میگذاردشان و باز هم وقتی دور هم مینشستيم و مادر چای میآورد بيتاب بوديم كه مادربزرگ احوالپرسیهايش را بكند و چايش را بنوشد و حرفهايش با بزرگترها تمام شود و زودتر برود سراغ سوغاتیها و مادربزرگ هم كه خوب اين را ميفهميد نشسته و ننشسته استكان چای را نصفه رها ميكرد و میرفت مینشست كنار چمدانش و هر چی مامان حرص میخورد با محبت نگاهمان ميکرد و میگفت من خسته نيستم، چای من ديدن اين بچههاست! و وقتی از سروكولش بالا میرفتيم و مامان ناراحت میشد و دعوايمان میكرد مادربزرگ اخم ميكرد و میگفت: چه كارشان داری؟ "نوههای خودم هستند"! آه كه چه قدر توی اين یک جمله آرامش بود و چه قدر اين عتاب و خطاب مادربزرگ برای ما امنيت داشت كه میگفت: "به كسي ربطی ندارد! نوه های خودم هستند!"
آن وقت با مهربانی و لبخند سوغاتیها را تقسيم ميكرد، و آن چند روز كه مادربزرگ پيش ما بود سختگيریهای مادر و پدر هم قدري كم ميشد چون یک بزرگتر قوی و مهربان بود كه میگفت: نوههای خودم هستند! و ما میدانستيم هر وقت بخواهيم خودمان را لوس كنيم میتوانيم به آغوشش پناه ببريم. میگفت: اين چند روز كه من اينجا هستم با اين بچهها كاری نداشته باشيد!
مادربزرگ را دوست داشتيم به خاطر مهربانیهايش، به خاطر قصههايش، به خاطر تحمل و مُدارايش، به خاطر سوغاتیهايش و او خوب ميفهميد كه گرچه خودش را دوست داريم ولی قد وقواره ما عمق مفهوم خودتان را میخواهيم نيست! اين حرف گرچه از عمق جان مامان و بابا در میآمد اما برای ما تعارف بود، چون بچه بوديم!
...حالا حكايت ماست و پدری كه میگويد "ما عبدتك خوفا من نارك/ خدايا به خاطر ترس از آتش عبادت نمیكنم" و ما بچههایی كه گرچه به تعارف میگوييم:"و لا طمعا في جنتك/ به طمع بهشت عبادت نمیکنيم" اما چشممان دنبال چمدان سوغاتیهایی است كه قرار بوده با رسيدن ماه رجب گشوده شود و خدایی كه آغوش مهر و محبتش را باز كرده و برای همه ابرو بالا میاندازد و اخم میكند كه فضولی موقوف! چه كار داريد ؟ "الشهر شهری والعبد عبدی و الرحمة رحمتی/ ماه ماه من است و بنده هم بنده من و رحمت هم رحمت من است"!
هر كه را بخواهم - هر چه گنهكار و بدكار- ميبخشم! ما قد وقوارهمان قد و قواره پدر امت اميرالمؤمنين نيست كه بگوييم: خدا را برای خودش میخواهيم! ما كودكان معرفت و ايمان، يكسال چشم به راه بودهايم تا ماه رجب برسد و خودمان را برای خدا لوس كنيم و خستگیها و دلتنگیهايمان را در آغوش محبت و لطفش بياندازيم. يكسال منتظر ماه رجب بودهايم تا خرابكاریها و بدرفتاریهايمان را درست كند و ببخشايد. يكسال منتظر ماه رجب بودهايم تا خدا با چمدان سوغاتیهايش برسد و مغفرت و رحمت و رضوان و غفرانش را بر سر و رويمان بريزد و بگويد: " بنده های خودم هستند، به كسی هم ربطی ندارد!"
#ماه_رجب_مبارک🌹🌹🌹
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿
وَ ضَاعَ المُلِمُّونَ اِلاّ بِكَ؛
الٰهِ من؛ آرامِجان
آنان كه به درگاهِ غيرِ تو وارد شدند،
به تباهی رسيدند؛...
#ماهعاشـقی
#ماه_رجب
🌹@tarigh3
یه دعایی قشنگی توی سوره اسرا هست که میگه :
«رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا»
یعنی خدایا منو توی (هرکاری و شغلی یا هرچیزی ) به درستی وارد کن و به درستی بیرون بیار! و همیشه از سمت خودت یه نیروی کمکی برای من بفرست!
#آیه_های_نور💚
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌿 وَ ضَاعَ المُلِمُّونَ اِلاّ بِكَ؛ الٰهِ من؛ آرامِجان آنان كه به درگاهِ غيرِ تو وارد شدند،
خدایا خودت هوامو داشته باش
من اونقدم محکم نیستم همش وانموده.
🌹@tarigh3
ماه رجب، ماه عبادت برای دوستان خاصّ حضرت حق هست؛ وگرنه ماه رمضان خیلیها درِ خانهی خداوند متعال میآیند که در طول سال آنطوری درِ خانهی خدا حاضر نمیشدند!
کسانی که در #ماه_رجب عبادت خودشان را پر آب و رنگ قرار میدهند، توجه بیشتری در عبادات پیدا میکنند؛ اینها از دوستان خاصّ حضرت حق به حساب خواهند آمد.
به حدی که روز قیامت، اهل عبادت در ماه رجب جداگانه صدا زده میشوند و آنها را خداوند به صورت ویژه به بارگاه خود فرا میخواند! 😍🌸
• استاد پناهیان
🌹@tarigh3
🍂وسط شهر به یادِ امام زمان بودن، هنره
وگرنه توی جمکران که همه به یادشن
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😐خانم من خانه دارِ
آقای دکتر-چی میگی شما‼️
🤨خانه دار کلفت وکنیزِ خونه نیست‼️
🤨کزت خونه نیست‼️
#دکتر_سعید_عزیزی
🌹@tarigh3
نه تو میمانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
🍃🍃🍃
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
فیلمی از مراسم عروسی خواهر #شهیدمدافعحرممجیدقربانخانی با حضور سردار امیرعلی حاجی زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه
🌹@tarigh3
°•🌱
🌺شهید_محمود_رادمهر
برادران و خواهران اگر میخواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید ، بصیرتتان را افزایش دهید ، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر می خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید، گوشتان به سخنان ولایت_مطلقه_فقیه و چشمتان به اعمال این بزرگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته ها و اوامر ایشان باشد.
🌹@tarigh3
#تلنگرانهـ 🌹🍃
مواظبــــــ باشیـــد❗️
پایتــــان راکجــــــا بر زمین
مے گذارید...
اکنون میــــــن هایے از جنس هاے
دیگــــــر درکمیـــن شماستـــــ ⚠️📡💣
میــــــن هاے جنگ سخت, پاے جسمتان را قطع مے کند...
امـــــا میــــــن هاے جنگ نـــــرم, پـــــر پرواز روحتان را ..
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
صبح روز بعد علی آقا همه را به کار گرفت تا زیراندازها و وسایل صبحانه را آوردند پشت هتل. همان جایی که دیشب با هم از اقیانوس گفته بودیم.
بعد از صبحانه مردها توی آب رفتند با لباس. علی آقا به خاطر دستش جلو نمی رفت. کناری ایستاده بود و به دریای بیکران نگاه می کرد.
من و او دور از هم در ساحل دریا ایستاده بودیم. رفیعی و چند نفر دیگر به سراغ آقای مهربان رفتند که پایش تا بالای زانو در گچ بود و با عصایی که زیر بغل داشت راه میرفت. از هر دو دستش گرفتند و او را مثل ننو تکان تکان دادند. هرچه آقای مهربان داد و فریاد کرد و کمک خواست کسی جلو نرفت و کمکش نکرد. عاقبت همان چند نفری که او را توی هوا تکان میدادند بی رحمانه پرتش کردند وسط آب. بنده خدا با یک پا هرچه تقلا میکرد نمی توانست از توی آب بیرون بیاید. چند نفر در این میان دلشان به رحم آمد و او را از آب درآوردند و گوشه ای نشاندند تا خشک شود. این بار نوبت سردسته معرکه گیرها آقای حسین رفیعی بود. چند نفر به او حمله کردند دست و پایش را گرفتند و همان بلایی را که سر آقای مهربان آورده بود سر خودش هم آوردند؛ با این تفاوت که آقای رفیعی سالم بود و میتوانست خودش را از آب بیرون بیاورد. در این میان کارتهای شناسایی و پولهایش از جیبش بیرون ریخت و روی آب شناور شد. آقای رفیعی توی آب دست و پا میزد و به دنبال مدارک و پولهایش میگشت. چند نفر می خواستند به کمکش بروند. علی آقا گفت: «کمکش نکنین.» گفتم: «علی، گناه داره!»
علی آقا لبخندی زد و گفت «نه» حقشه بذار تنبیه بشه. چیزی که عوض داره گله نداره.
کیف پول و مدارک حسین آقا به دست موجها افتاده بود و اسکناسهایش روی آب در حرکت بود. حسین آقا فریاد میزد
بیایین کمک لامصبا پول سفرتان بود به من چه!...
اما هیچ کس برای کمک جلو نمی رفت، در عوض همه دم گرفته بودند می خندیدند و میخواندند
اً بالا می آی، ا بالا می آی گلم، میگی میخندی
منه می وینی چند تا تشر میزنی
افاده نکن ،افاده نکن، افاده خُشکه خُشکه
خودم پول دادم سوار شدی درشکه
افاده نکن ،افاده نکن، شوورت خرکداره زینجیل مییله زینجیل مییله سکلان ور میداره
این همان شعری بود که حسین آقا توی اتوبوس میخواند. حالا همه دسته جمعی برای خودش میخواندند و میخندیدند
بالاخره، هر طور بود حسین آقا از آب بیرون آمد و برای انتقام گرفتن این بار به سراغ علی آقا رفت و چند نفر را هم همدست خودش کرد. علی اقا لباس مرتب و تمیزی پوشیده بود و به سر و روی او ریختند و همان ابتدای دریا سرش را زیر آب فرو بردند. من با ترس جلو دویدم و گفتم "ولش کنین علی آقا دستش زخمیه! الان زخمش عفونت میکنه."
اما نیروهایش ول کن نبودند. چند بار سر او را زیر آب کردند و بیرون آوردند.
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خواهشها و جلز و ولز کردن من هم کارساز نشد. عاقبت دست از سر علی آقا برداشتند.
علی آقا لبخندزنان در حالی که لباسها و باند دستش خیس شده بود و آب از آن چکه چکه پایین می ریخت، به طرفم آمد. با نگرانی پرسیدم: «علی چرا یه چیزی بهشان نمیگی! آب برا زخمت خوب نیست!
علی آقا خندید و گفت بذار خوش باشن آمدن اینجا یه استراحتى بكنن ، تفریحه عیب نداره. بعد هم رفت و لباسش را عوض کرد و باند دستش را دور انداخت.
در این میان سوژۀ دیگری دست بچه ها افتاده بود و آن هم من و علی آقا. میدیدند علی آقا دوروبر من نمی پلکد آنها موضوع را سوژه قرار دادند و اصرار میکردند هرطور شده باید از شما عکس دونفری بگیریم. با اصرار آنها من و علی آقا کنار هم ایستادیم تا به اصطلاح عکس دونفری بگیریم، اما عکاس دستش لرزید و عکس تار افتاد و صورت هر دویمان نامشخص و مبهم شد؛ انگار توی مه عکس گرفته بودیم. بالاخره، به مشهد رسیدیم در آنجا برای متأهلها اتاق خصوصی در نظر گرفته بودند اما علی آقا توی اتاق پیدایش نمیشد و من اغلب تنها بودم.
یک روز تصمیم گرفتم هر طور شده او را بکشانم توی اتاق. کولر را بهانه کردم و یکی از نیروهای علی آقا را، که توی سالن در رفت و آمد بود، صدا کردم و گفتم: به علی آقا بگید کولر اتاق ما خرابه بیاد درستش کنه.
مرد با تعجب گفت «چرا» خرابه؟» و اجازه گرفت و توی اتاق آمد و خودش مشغول بررسی کولر شد. گفت: «خانم چیت سازیان این کولر که چیزیش نیست.
خجالت کشیدم با من و من گفتم: چیزه، یعنی خیلی صدا می ده.»
مرد، که بسیار محجوب و سربه زیر بود بدون آنکه سرش را بالا بگیرد، گفت: «خواهر همۀ کولرا همین صدا رو میدن کولر اتاق ما هم همین طوره.» با این حرف از خیر آمدن علی آقا گذشتم. به زودی متوجه شدم علی آقا با منطقه در ارتباط است و متوجه شده که به جزیره مجنون جایی که آنجا عملیات کرده اند، دوباره حمله شده و فرمانده گردان حضرت علی اکبر، حاج رضا شکری پور، شهید شده، به همین دلیل زمزمه برگشتنمان به همدان قوت گرفت. حتی میگفتند قرار است مردها با هواپیما به منطقه برگردند و ما زنها با اتوبوس به همدان برویم. در این هیر و ویر متوجه شدیم یکی از بچه های اطلاعات به نام علی تابش هم چند هفته پیش در جزیره به شهادت رسیده. اوضاع و احوال نیروها با شنیدن این خبرها به هم ریخت و احتمال برگشتنمان به همدان قطعی شد. به علی آقا گفتم: امروز با هم بریم بازار. علی آقا با تعجب پرسید: «بازار؟! بازار برای چی؟»
گفتم: «باید سوغات بخریم.»
على آقا دست توی جیبش کرد و شش هزار تومان درآورد و به من داد و گفت: «بفرما هر چی دوست داری بخر. با یکی از خانوما برو. من از بازار خوشم نمی آد.»
آن زمان شش هزار تومان پول زیادی بود. اعتراض نکردم. پرسیدم: «خودت چیزی نمیخوای؟»
نه هیچی، برای خودت بخر.
گفتم: «پیرهنات کهنه شده. برات میخوام پیرهن بخرم. چه رنگی بخرم؟
زیر بار خرید پیراهن نمی رفت. معلوم بود حوصله این چیزها را ندارد. فقط برای اینکه جوابی داده باشد گفت خاکی بخر؛ رنگ نظامی.
آن روز با یکی از خانمها به بازار رضا رفتیم. برای خودم چادر نماز صورتی قشنگی خریدم با دو تا بلوز شیک برای مادر و منصوره خانم برای برادرهای علی آقا که به تازگی ازدواج کرده و مریم و به تهران رفته بود، لباس خریدم. دو تا سجاده یک شکل خیلی قشنگ هم برای بابا و آقا ناصر. یک پیراهن خاکی رنگ با شلوار هشت جیب برای علی آقا با زعفران و زرشک و نبات؛ کلی هم از پول باقی ماند. به هتل آمدم و چیزهایی را که خریده بودم به او نشان دادم. با لذت نگاه میکرد و میگفت: «گلم، چه حوصله ای داری تو! چطور برای همه خرید میکنی چقدر با سلیقه ای تو!
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
🩸شهیدی در کلام شهید
🔹 #حاج_قاسم_سلیمانی درباره یکی از فرماندهان لشکر۴۱ثارالله، سردار حسین تاجیک میگوید:
◇ «به روح پاکش قسم می خورم اگر پدر، مادر و بچه هایم را جلوی چشمم می کشتند ،
تحملش برایم راحت تر بود از شنیدن خبر شهادت حسین.
◇ چون حسین، شهیدی بود از #اسلام ؛
حسین، دنیایی بود با عظمت ..
و حسین، "حسین" بود.»
🔹 در وصیت نامه این شهید میخوانیم:
شهادت ، انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند.
◇ و چقدر شهادت در راه خدا زیباست؛
مانند #گل_محمدی می ماند،
که وارثان خون پاک شهید از آن می بویند.
#شهید_حسین_تاجیک
از شهدای والامقام شهرستان فاریاب است
و در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ (عملیات کربلای ۵) صدای پر طنین حسین تاجیک، فرمانده گردان ۴۱۵ لشکر ۴۱ ثارالله در اطراف نهر جاسم به خاموشی گرایید تا شعله یادش برای همیشه در دل ها روشن بماند. او با اشتیاق سفیر شهادت را در آغوش کشید و به آرامش جاوید دست یافت.
◾️اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم
؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ
؛ السلام عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم؛
السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر
🏴 امشب که زمین و آسمان می گرید
از بهر غریب سامرا می گرید
جا دارد اگر که شیعه خون گریه کند
چون مهدی صاحب الزمان می گرید
#شهادت_جانسوز_امام_هادی_(ع) _تسلیت_باد🖤
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴زندانی که امام هادی علیه السلام در آن سالها زندانی بودن...
▪️در عزای تو حضرت هادی
▪️که گریبان آسمان چاک است
▪️نه فقط چشم های ابری ما
▪️روضه خوانت تمام افلاک است
🏴شهادت امام هادی النقی (علیه السلام) تسلیت باد.
🌹@tarigh3
در زمان امام هادی علیهالسلام
از یکی از شهرهای دور نامهای رسید:
"آقا من از شما دورم، گاهی حاجاتی
دارم، مشکلاتی دارم؛ چه کنم؟"
حضرت در جواب نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو..
ما از شما دور نیستیم »
#شهادت_امامهادیعلیهالسلام🏴
🌹@tarigh3
🔹آمار کشته شده ها و زخمی های نوار غزه در طی 100 روز تجاوز رژیم صهیونیستی به نوار غزه:
🔻23 هزار شهید
🔻60 هزار زخمی
🔻70% درصد از اراضی نوار غزه غیرقابل سکونت شده است
🔻یک میلیون و چهارصد هزار آواره
❌
#مرگ_بر_اسراییل
#مرگ_بر_اسراییل_حرامزاده
#غزه
🌹@tarigh3