eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
922 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
7.6هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا امتحان‌های ما را از جاهایی که هنوز درس نداده‌ای، نگیر. ضعیفیم. خراب می‌کنیم. مضحکه فرشته‌هایت می‌شویم. 🍃🍂🍃🍂🍃
🔴اعتراض سفیر انگلیس به جشن مبتذل شاه 🔹در زمان شاه سطح فرهنگ و هنر چندین هزار ساله کشور به حدی پایین اومده بود که سفیر انگلیس در ایران، در خاطراتش نوشته: بعد از برگزاری جشن هنر شیراز و نمایش کامل یک صحنه تجاوز در تئاتر خیابانی آن به شاه گفتم: اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر منچستر انگلیس اجرا میشد کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم به در نمیبردند! شاه مدتی خندید و چیزی نگفت. 🔹پ.ن: دیگه حساب کنید سطح بی شرمی و ابتذال در این جشن به چه اندازه ای بوده که حتی سفیر انگلیس هم به اون اعتراض کرده!!؟ 📚 منبع:کتاب غرور و سقوط/ نوشته سر آنتونی پارسونز(سفیر انگلیس)
یه روز رضاخان وقتی افسر قزاق بوده می‌ره یه قهوه‌خونه‌یی، چایی بخوره. هی میگه چایی بیار قهوه‌چی تحویلش نمی‌گیره بعدم آب می‌گردونه ته قوری، یه چایی کم‌رنگ می‌ریزه می‌بره براش. رضاخان بهش برمی‌خوره ولی چیزیم نمیگه. صبح که قهوه‌چی میاد می‌بینه نیمکت جلوی قهوه خونه نیست، نیمکته اینقدر بزرگ و سنگین بوده که اصلا شبا نمی‌برده تو. همین حین، یه آشناهاش میرسه و میگه نیمکتت رو توی خندق دیدم. قهوه‌چی قبول‌دار نمیشه، میگه جابجا کردن این نیمکت، اونم تا خندق بردنش شدنی نیست، اشتباه می‌کنی. نهایتا می‌ره و می‌بینه ای داد بیداد، نیمکت خودشه تو خندق. سه چهارتا عمله و دو تا الاغ برمی‌داره و می‌ره نیمکت رو بیاره. قضیه اینقدر براش عجیب بوده که هر مشتری‌ای میاد براش تعریف می‌کنه. آخر سر یه سربازای قزاق بهش میگه رضا خیلی ناراحت شد، اون روز تا آخر شب اینجا می‌پِلِکید، ملت که خوابیدن، نیمکتو برداشت برداشت برد انداخت تو خندق.😁 منبع داستان نیمکت تاریخ بیست ساله، ج ۲ ص ۳۸۹ به نقل از سرهنگ سیدجواد خان صوفی
-کتاب📚 شاگردی از استاد پرسید: خواهش می کنم به من بگو از کجا باید یک انسان خوب را تشخیص دهم؟ استاد جواب داد: تو نمی توانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم نمی توان به این شناخت رسید. اما می توانی از فضایی که در حضور او به وجود می آید، او را بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد. نوشته نوربرت_لش_لایتنر
••♥️📿•• •° پرسیده شد: رجب را ڪه "شهرَ اللهِ الأصَب" گفته‌اند یعنۍ چه؟ فرمودند: یعنۍ این قدر در "ماه‌رجب" به شما ثواب اعطا مۍ‌ڪند ڪه چشم و گوشِ ڪسۍ ندیده و نشنیده و به قلبِ ڪسۍ هم خطور نڪرده است...!🤍🌱 🖌°| 🌙
0005.mp3
25.52M
علیه السلام 💠خیر رسانی وجود نازنین امام هادی صلوات الله علیه و آله 💠 👇کانال سخنرانی تاثیرگذار👇👇 👌رسانه دینی 👇💯 ╭┅─────────┅╮ 🌺 @tarigh3 ╰┅─────────┅╯
🔴در طوفان‌های زندگی خدا کنار تو و مواظب توست ✍مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می‌گذشت. او را ديد و متوجه حالت پريشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را ديد، بی‌اختيار گفت: عجيب آشفته‌ام، همه چيز زندگی‌ام به هم ريخته. به‌شدت نيازمند آرامش هستم و نمی‌دانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟ استاد برگی را که از شاخه روی زمين افتاده بود، داخل نهر آب انداخت و گفت: به اين برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می‌افتد، خود را به جريان آن می‌سپارد و با آن می‌رود. سپس سنگ بزرگی را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به‌خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرورفت و در عمق آن کنار بقيه سنگ‌ها قرار گرفت. استاد گفت: اين سنگ را هم که ديدى، به‌خاطر سنگینی‌اش توانست بر نيروی جريان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گيرد. حال تو به من بگو آيا آرامش سنگ را می‌خواهی يا آرامش برگ را؟ مرد جوان مات‌ومتحير به استاد نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نيست. او با هر افت‌وخيز آب نهر بالاوپايين می‌رود و الان معلوم نيست کجاست! لااقل سنگ می‌داند کجا ايستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جريان دارد اما محکم ايستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجيح می‌دهم! استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جريان‌های مخالف و ناملايمات جاری در زندگی‌ات می‌نالی؟! اگر آرامش سنگ را برگزيده‌ای پس تاب ناملايمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی، آرام و قرار خود را از دست مده. استاد اين را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود، نفس عميقی کشيد و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقيقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسيد: شما اگر جای من بوديد آرامش سنگ را انتخاب می‌کرديد يا آرامش برگ را؟! استاد لبخندی زد و گفت: من در تمام زندگی‌ام خودم را با اطمينان به خالق رودخانه هستی و به جريان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور يار دارد، از افت‌وخيزهايش هرگز دل‌آشوب نمی‌شوم و من آرامش برگ را می‌پسندم. خود را به خدا بسپار و از طوفان‌های زندگی هراسی نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @tarigh3
🌿 خودسازی با‌شهدا با همرزمانش نشسته بود و صحبت می‌کرد. وقت نماز شد. محمد بلند شد و به طرف منبع آب رفت و وضو گرفت. دوستاش گفتن: -بیا، یه چایی☕️ بخوریم، بعد همگی میریم نماز میخونیم.😁 محمد لبخند زنان گفت: ☺️ -امام حسین ؏ ظهر عاشورا اوّل نماز خوند، بعد چایی رو با فرشتگان تو بهشت خورد.😊 به سنگر رفت و به نماز ایستاد. خمپاره‌ای 💣 فرود آومد و محمد را آسمانی کرد.🕊 🌷 🌺