🥀می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »
🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .
🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .
🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است
#شهید_یوسف_شریف
🌹@tarigh3
«هرگز برای خداوند تکلیف معین نکنید؛
که مثلاً چنین بشوم و یا چنان؛
فقط شعارتان در ظاهر و باطن این باشد که
الهی رضاً به قضاءک و تسلیماً لأمرک
هر چه از خدا رسد آن نیکوست...»
#شهید_ابوالفضل_پاکداد
🌹@tarigh3
♥️🍃
زمین،
نه جاے ماندن، که گذرگاه است؛🕊
هیچ شنیدهاے که کسی
در گذرگاه، سُکنی گزیند؟...
"شهید سید مرتضی آوینی"
🌹@tarigh3
هر روز یه فـرصت جدیدِ
هر چه امروز داری
انتخاب ديروز تو بوده
و اونچه فـردا پيش میاد
انعكاس انتخاب امـروز توئه
پس بخواه
اونچه فردا ميخای داشته باشی.....
روز بخیر ❤️
🌹@tarigh3
فرشتههای باادب، شیطان بیادب
ندانستن که عیب نیست، مهم این است که وقتی حقیقت را فهمیدیم، درست با آن برخورد کنیم...
***
وقتی خدا به فرشتهها فرمود که میخواهد روی زمین جانشین بگذارد، ملائکه اعتراض کردند و گفتند: آیا میخواهی کسی را که فساد میکند و خون میریزد جانشین خود کنی، درحالیکه ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم (و از انسان شایستهتر هستیم برای جانشینی)؟! در اینجا خدا یک جمله کوتاه پاسخ داد: من چیزی را میدانم که شما نمیدانید!
تا خدا این را فرمود و به آدم (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) علم خاصی را داد که ملائکه به آن آگاهی نداشتند، فرشتهها گفتند:
سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ
پاک و منزهی تو! ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم دادهای، نمیدانیم. تو قطعاً دانا و حکیمی.
اما در مقابل میدانید شیطان چه کرد؟ او تکبر ورزید و کافر شد. اصلاً او از همان اول کافر بود، اگرچه بهظاهر خیلی خدا را عبادت میکرد!
سوره بقره، آیه 32
🌹@tarigh3
🕊﷽🕊
🌸الهی
ادای شکر ترا هیچ زبان نیست
و دریای فضل ترا هیچ کران نیست
و سر حقیقت تو بر هیچکس عیان نیست
هدایت کن بر من رهی که بهتر از آن نیست.
یارب ز ره راست نشانی خواهم
از بادهٔ آب و خاک جانی خواهم
از نعمت خود چو بهره مندم کردی
در شکر گزاریت زبانی خواهم
_خواجه_عبدالله_انصاری
🌹@tarigh3
آدمهای صبور یکباره ترکتان میکنند.آن هم وقتی
که سخت مشغول اولويت های غير از آنها هستيد!
با یک لبخند سرد برای همیشه میروند وجای
خالیشان برای همیشه یخ میبندد آدم هایی که
صبور هستند شاید بودنشان خیلی معلوم نشود
اما نبودنشان زجر آور است...!
🌹@tarigh3
😁😁
⛔️⛔️آقایونی که با خانماشون مشکل دارن
همین الان به صورت فوری
کد ملی خانما شون رو با مشخصاتش
برای ۳۰۰۰۲۱۲ ارسال کنید
ثبت نام میشه برای اعزام به فلسطین😂😂😂
《💛☘》
زینبعلاقهیزیادی به شهدا داشت!
مراسر قبرزهره بنیانیانکه یکی از
شهدای انقلاب بود، میبُردومیگفت:
نگاه کن.مادر!فقط مردهاشهیدنمیشوند
زنهاهمشهیدمیشوند
همیشهسرقبرزهرهمینشستو قرآنمیخواند💙
.
.
#شهیدهزینبکمایی🌾
1_2016117920.mp3
3.18M
°•🌱
✍️"کل یوم عاشورا" که میگویند؛
حقیقتی است تلخ!
عاشورا درحال تکرار است؛
وحسین زمان ما،تنهاي تنها!
درست مثل حسین😔
ماکجای لشکر اوایستاده ایم؟
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌹🌱
سلامبرشهدا
کہ حافظ بیتالمال بودند
نہ شریڪ آن ؛
سلامبرشهدا
کہ حامے ولایت بودند
نہ رقیب آن ؛
سلامبرشهدا
کہ خدارا حاضروناظر مےدیدند
نہ ڪدخدا را...
سلام بر شهدا
که به خاطرحفظ وطن،ناموس و #حجاب رفتند
نه برای حفظ پست و مقام.
#روزوعاقبتمونشهدایے 🌱
🌹@tarigh3
#دعوای_زن_شوهر
کاری که شیطان برایش کف می زند
از پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم نقل شده است:
💔زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است.
حواسمون باشه شیطون برامون دست نزنه😉😉😉
🌹@tarigh3
✨﷽✨
🌧تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست...
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست...
تا غمی نباشد، لبخندی نیست..
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت...
♥️ پس همیشه به خاطر داشته باش:
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی، هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند...
و اگر در مسیر رود سنگی نباشد، صدای دلنشین رودخانه نیز وجود نخواهد داشت...
🌹@tarigh3
🥀🕊
بزرگیمیگفٺ:
تڪیهڪنبهشهدا...
شهدا تڪیهشان به خداست؛
اصلاڪنار گل بشینی بوی گل میگیری
پسگلستانڪنزندگیت
رابایادشهدا 🌷🍃🌷🍃🌷
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
❌ یک بار این مرد ، «منیّت» نکرد !❌
👌 چهل سال در جهاد بود
❗️ اما یک بار نگفت من فاتح فاو بودم
من فاتح خرمشهر بودم
من فاتح حلب بودم
من فاتح بوکمال بودم
من داعش را سرنگون کردم
و...... !!!
❗️ آری !
او نگفت !
اما بگذارید ما به او یادآوری کنیم که علاوه بر همه این فتوحات، «فاتح قلوب همه آزادمردان عالم» هم بوده 🌹
👌 آن همه «کار شبانه روزی» با آن همه «اخلاص»، آیا مزدی جز «شهادت» داشت؟!🕊🥀🥀
امروز هفتم جمادی الاول سالروز قمری شهادت #حاج_قاسم، ابومهدی المهندس، و شهدای همراه شان ، آن یاوران #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است 😭😭
هدیه به روح مطهرشون صلوات 🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌یونس در دل نهنگ،
یوسف در دل چاه،
ابراهیم در دل آتش،
موسی در برابر امواج خروشان نیل
نوح در دل طوفان
همه پنجره ی امیدشان
فقط رو به خدا باز بود.
💚وقتی دل به یاد خدا آباد شده باشد،
اسیر باشد یا آزاد
فرقی نمی کند!
ترسی نیست،
یاسی نیست...
خدا برای ما کافیست 💚
••✾🌻🍂🌻✾••
💌قَالَ لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَىٰ ﴿٤٦﴾
💚خدا فرمود: نترسید که من بی تردید با شما هستم [سخن او و شما را] می شنوم و [اعمالتان را] می بینم. (۴۶)
••✾🌻🍂🌻✾••
🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌻
شرمنده ام که یک جان بیش تر نداشتم
تا در راه ولی عصر
و نائب بر حقش امام خامنه ای فدا کنم .
نقطه قوت ما ولایت و نقطه ضعف ما
بی توجهی به این امر است ....
#شهید_حمید_سیاهکالی
🌹@tarigh3
#خاطرات_شهدا
برای انجام کاری از خونه رفت بیرون.
وقتی برگشت دیدم کاپشن نداره و پاهاش برهنه است!
با نگرانی دویدم سمتش و پرسیدم: اتفاقی برات افتاده؟
گفت: نه پدرجان، داشتم بر میگشتم یه جوون رو دیدم می خواست بره سربازی، لباس و کفشِ مناسب نداشت، کفش و کاپشنم رو بهش دادم.
🧔🏻♂ شهید علی اکبر درگزینی
شادی روح همه شهدا صلوات
🌹@tarigh3
فَسَیَکفیکهم الله
البقره/۱۳۷
خداوند تو را از شر و آسیب آنها نگه میدارد.
خدایا خیلی وقتها بهت غر زدم، ولی تو یه کاری کردی که من شرمنده شدم، بهم ثابت کردی که حواست بهم هست و هوامو داری حتی جاهایی که من اصلا یادت نبودم...
خدایا خیلی زیاد دوستت دارم🌸
#قرآن_بخوانیم 🍃
درد زیاده_5956363806912287669.mp3
3.33M
حق بده شبها با گریه با تو صحبت کنم...
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ ۶۸ در هم صحبتی با مادرش لهجه عربی ام هر روز بهتر میشد..☺️ و او
🕌رمـــــان
#دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ شصت_ونه
در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود..
و میدانستم باید زحمتم را کم
کنم..😔
که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم...
سحر زمستانی سردی بود..
و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد...
و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید
_چیزی شده خواهرم؟
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد
_چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟
صدای ✨تلاوت قرآن مادرش✨ از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم
_من پول ندارم بلیط تهران بگیرم.😔😞
سرم پایین بود و
ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم
_البته برسم ایران، پس میدم!
که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سربه_زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد...
دلم بی تاب پاسخش پَرپَر میزد..
و او در سکوت، سجاده اش را پیچید و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت...
این همه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم...
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود.
انگار دنبال چشمانم میگشت که درهمان پاشنه در،...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ شصت_ونه در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود.. و میدانست
🕌رمـــــان
#دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ هفتاد
در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بی آنکه حرفی
بزند از نقش نگاهش دلم لرزید...
از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید..
و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد
_عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه دمشق. برا شب بلیط
میگیرم.
منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست.. و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست...😞😭
به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند..
که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس_تنهایی خالی!
امشب که به تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم.. 😢😓
و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم...
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند.. 😞و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم.. 😊
تا لحظه ای که مصطفی آمد...
ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود...
درِ عقب را باز کردم...
و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد...
دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت...
در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند..
که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ هفتاد در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بی آنکه حرفیبز
🕌رمـــــان
#دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ هفتادویک
با لحنی ساده شروع کرد
_چند روز پیش دوتا ماشین بمب گذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.
خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند..
که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد
_من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد...
_اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن تون مخالفت نمیکنم ایران تو امنیت و آرامشه، ولی سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.
به قدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد
_من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.
با هر کلمه قلب صدایش بیشترمیگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد...
و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید
_سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟
میدانستم آخرین_هدیه_ای است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته...
و خبر نداشت ۸ ماه پیش...
وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه😢💚 جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم
_بله!😢💚
و بی اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید،..
نذری که ادا شد...😢😍
و از بند سعد آزادم کرد،...
دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر
قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد
_بلیطتون برای ساعت ۹ شب، فرصت زیارت دارید.
و هنوز از لحنش..
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3