کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدونه همین اندازه نفسم یاری کرد.. وخواستم پیاده شوم که دلواپس ح
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوده
رو به من و به هوای حضرت سکینه(س) عاشقانه زمزمه کرد
_یک ساله با بچه ها از حرم دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون
نخواستم...
از شدت تپش قلب، قفسه سینه اش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد
_وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمی رسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم 😭"سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من امانته، منِ_سُنی ضمانت این دختر شیعه رو کردم! آبروم رو جلو شیعه هاتون بخر!😞😢
و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد،.. 😭
خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت حرم چرخید و همچنان با اشک هایش با حضرت درددل میکرد...
شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره ناله اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید...😭😞
نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت_حضرت_سکینه(س)💚😢 بوده است،..
اما نام ابوجعده🔥😥 را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا😧 هم دارند که آهسته شروع کردم
_اونا از رو یه عکس منو شناختن!😥😨
و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند.. که به سمتم چرخید وسراسیمه
پرسید
_چه عکسی؟
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد..
و نمیدانستم این عکس همان راز بین مصطفی و ابوالفضل است... 😑
که به سرعت از جا بلند شد،..
موبایلش📱 را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم،
اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود😥 که بلافاصله...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوده رو به من و به هوای حضرت سکینه(س) عاشقانه زمزمه کرد _یک سا
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدویازده
که بلافاصله به من زنگ زد...
به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی ام در گوشش نپیچد😭🤐 و او برایم جان به لب شده بود..
که اکثر محله های شهر به دست تکفیری ها افتاده بود، راه ورود و خروج داریا بسته شده..😑😧و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود...
مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود..
و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان نگران او میدیدم.😥
هنوز نمیدانستم...
چه عکسی در موبایل آن تکفیری📱 بوده و آنها به خوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد
_زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید 💚زینبیه💚پیش خودم! من نذاشتم بری تهران، مجبور شدم 6 ماه تو داریا قایمت کنم،😥ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد!امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت داریا.
و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت..
که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید.. و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه صحن، روی زمین دراز کشیده.. و از درد و ترس خوابش نمیبرد.😥😣😣
رگبار گلوله همچنان شنیده میشد...
و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود😥😑
که اگر میشد..
صحن این حرم قتلگاه خانواده هایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده حضرت سکینه (س) شده بودند...😶😥
آب و غذای زیادی در کار نبود..
و از نیمه های شب، زمزمه کم_آبی در حرم بلند شد...😥😢
نزدیک سحر🌃 صدای تیراندازی کمتر شده بود،..
تکیه به دیوار حرم،...
تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدویازده که بلافاصله به من زنگ زد... به گلویم التماس میکردم تحمل
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدودوازده
بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.😣😥 چشمم به پرچم سبز حرم😍💚😢 در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند...
که خواب سبکی چشمان خسته ام را در آغوش کشید..😴تا لحظه ای که از ✨آوای اذان حرم✨ پلکم گشوده شد...
هنوز میترسیدم...
که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند..
که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.😞
خواست به سمتم بچرخد...
و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم..
صدایش را بلندتر کرد
_خواهرم!
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد
_خواهرم، نمازه!
مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند...
از همان چشمان_به_زیرافتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود..
که آشفته از کنارم بلند شد..
و مادرش را برای نماز صدا زد. تا وضوخانه دنبالمان آمد،..
با چشمانش دورم میگشت..
مبادا غریبه ای تعقیبم کند👤 و تحمل این چشمها دیگر برایم
سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا..
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
أي مأوى أكثر أمانًا من ذراعيك؟
کدام پناهگاه
از آغوش تو امنتر است؟
#حسینمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا جانم!!
جزشما کی رودارم حرفای دلم رو بهش بگم؟😪😥
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
أي مأوى أكثر أمانًا من ذراعيك؟ کدام پناهگاه از آغوش تو امنتر است؟ #حسینمن
بہغبار حرم ڪربُبلایت سوگند؛
دوست دارم که شبۍ در حرمت گریه کنم ...😭😭
روی قبری پارچه سبزی کشیده و کنارش پُر بود از مُهر و مفاتیح‼️
از عراقیها جریانش را پرسیدیم. گفتند: «شبها میدیدیم اینجا روی خاکریز، شمعی روشن است! فکر کردیم عشایر منطقه آن را روشن کردهاند. آنها هم فکر میکردند ما روشن کردهایم. چند وقت بعد، از عشایر پرسیدیم: شما شبها آنجا چه میکنید؟
گفتند: ما فکر میکردیم شما شمع روشن کردهاید! با هم رفتیم روی خاکریز؛ پیکر یک شهید ایرانی بود. کارت شناسایی هم داشت»: سید طعمه یاسری از اهواز
همین جا دفنش کردیم. حال یاد گرفتیم میآییم حاجتمان را میگیریم و میرویم.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
صبحـم شـروع می شود آقا به نامتان روزی مـن شـود ، همـه جا ذکر نامـتان صبح علی الطلوع سلام علی الحس
شاید هم امامحسین علیهالسلام
یک فراقی برای عاشقانش ایجاد کرده
تاعاشقتر شوند.چون عاشق وقتی
درغم فراق میسوزد،
بھتر تربیت میشود و بعد دوباره
او را تحویل میگیرند..!💔