کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
و پس از روضه، اندوههایمان فرو می ریزد و همچون بهار زنده خواهیم شد انگار هرگز مزهی تلخی را نچشیده ا
ما مثل قطره دست به دامان کوثریم
دریاست قطرهای که به دریا رسیده است🌊
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆دکتر عزیزی، در این کلیپ، بیان طنزگونه دارند، اما واقعیت مهمی از زندگی رو میگن که باید مد نظر داشت
⛔️ فریب ظواهر رو نخوریم و قدر داشته هامون رو بدانیم
هرچه روح تو عظیم تر باشد ،
اشتباهات دیگران را کوچکترمیبینی
هرچه بزرگوار ترباشی کمتر به دیگران
نیازمندی ، هر چه کمتر نیازمند باشی
کمتر از آنان دلگیر میشوی 🦋
🌹@tarigh3
#شهادت_حضرت_زهرا_ سلام الله
#نفوذ و #دشمن_شناسی
چرا بعد از پیامبر اکرم صلوات الله علی بن ابیطالب علیه السلام به قدرت نرسید؟!
برنامه، برنامه ی یهود بود اونها نفوذی آوردن و این نفوذی به قدرت رسید...
وقتی این نفوذی به قدرت رسید حالا برنامه شون چی بود؟! برنامه ی اینا از بین بردن اسلام بود
برای از بین بردن اسلام اینا چهارتا کار باید انجام می دادن
۱_علی علیه السلام را از بین ببرن
۲_قرآن رو تحریف کنن
۳_روایاتی که از پیامبر بود آتش بزنن
۴_فرهنگ مردم رو عوض کنن
در این صورت اسلام از بین میرفت اما همه ی سه برنامه ی بعدی در صورتی موفق می شد که علی از بین بره و اِلا اگه علی بن ابیطالب بمونه اینا قرآن رو هم خراب کنن روایات رو هم آتیش بزنن فرهنگو هم عوض کنن همه ی اینا توسط علی بن ابیطالب بازسازی خواهد شد...
پس گام اول زدن علی بن ابیطالب هستش حذفش کنن حذف فیزیکی...
خب حضرت علی بعد از به قدرت رسیدن اینا دو راه داشت
یکی اینکه از خونه بیرون بیاد، وارد مسجد بشه، وارد اجتماع بشه، که در این صورت مجبورش می کردن بیعت کنه و حضرت اگه بیعت می کرد یعنی مشروعیت ابوبکر، یعنی امضای همه برنامه های اونا اگه بیعت نمی کرد می کشتنش...!!
راه دوم این که علی بن ابیطالب برای اینکه مجبور به بیعت نشه از خونه نیاد بیرون، اگه از خونه نیاد بیرون در طول زمان فراموش میشه... مردم یادشون میره علی ایی وجود داشته
و وقتی مردم فراموش کردن علی علیه السلام هست، می کشتنش...
اینها در ترور استاد هستند (اینو بدونین هر تروری تو دنیا انجام میشه دست یهوده) چند بار اقدام به ترور علی بن ابیطالب کردن اما موفق نشدن...
خب خونه رو آتیش میزنن پس از دست علی کاری بر نمیاد...
برای این زمان پیامبر اکرم صلی الله فاطمه ی زهرا سلام الله رو سرباز میدان قرار داده، او به میدان آمد و علی رو نجات داد...
با چه عنوان زهرا از خانه آمد بیرون با عنوان فدک...
فدک یه موسسه ای بود درآمد هنگفتی داشت و اینها بعد رسول الله اولین اقدامی که کردن فدک رو مصادره کردن، وقتی فدک رو مصادره کردن زهرای مرضیه آمد تو مسجد، ابوبکر در حال خوندن خطبه نماز جمعه بود
زهرای مرضیه فرمود که: ابوبکر جای کی نشستی اینجا...؟!
گفت: من!! جای پیغمبر...
تو چی کاره ای...؟!
من!! خلیفه رسول الله...
فرمودن: خلیفه رسول الله دزدی می کرد؟!
گفت: نه!!
فرمودن: خلیفه رسول الله اموال مردمو به زور مصادره میکرد؟!
گفت: نه
پس تو چرا این کارو کردی؟!
(برگردید به اون ذهنیت که مردم ابوبکر رو دوم جهان اسلام می دونستن و مردم به دلیل اینکه این آقا عین پیغمبره آوردنش سرکار حالا اگه کسی بتونه ثابت کنه که نه این عین پیغمبر نیست این از اون بالا سقوط خواهد کرد)
حضرت زهرا به دنبال همینه اول ازش اقرار گرفت پیغمبر دزدی نمیکرد؟!
نه!!
اموال مردمو مصادره نمی کرد؟!
نه!!
حالا تو چرا این کارو کردی؟!
گفت: کجا من اینکارو کردم؟!
حضرت فرمود: فدک رو چرا مصادره کردی؟!
گفت: فدک مال شما نبوده!!
فرمودن: فدک مال من نبوده؟! فدک مال من بوده!!
گفت: نه، فدک مال پیغمبر بود پیغمبرا ارث نمیذارن
حضرت فرمود: این حرفو تو از کجا آوردی؟!
(ببینید اونا فکر میکنن که این جانشین پیغمبره خب جانشین پیغمبر باید حرفا رو بلد باشه دیگه حالا اگه جلوی مردم ثابت کرد این بلد نیست...)
فرمود: کی گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟!
گفت: خود پیغمبر!! ایشون گفتن ما پیغمبرا ارث نمیذاریم
حضرت فرمود: یعنی پیغمبر خلاف قرآنی که خودش از جانب خدا آورده حرف می زنه؟!
گفت: نه
حضرت فرمود خدا در قرآن میگه سلیمان از داوود ارث برد هم سلیمان پیغمبر بود هم داوود این از اون ارث برده اون وقت پیغمبر گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟!
ابوبکر موند...!!
گفت: نه، منظورم اینه که اون اموالی که زکاته و عمومیه اونا به ارث نمیرسه...
خب حالا این حرف، حرف درستیه ولی فدک زکات نبود، از اموال عمومی نبود، فدک چی بود؟! فدک چیزی بود که پیغمبر اکرم به دستور خدا به من بخشیده...
گفت: بخشیده به تو؟! ما ندیدیم... (در حالی که دیده بود تو مسجد پیغمبر اینو به حضرت بخشیده)
ندیدی؟! جلوی چشم مسلمونا بخشید!!
گفت: شاهد بیار!!
حضرت زهرا فرمود: کدومتون پا میشین شهادت بدین؟!
همه به خاطر رعایت ابوبکر هیچی نگفتن
علی بن ابیطالب فرمود: من شهادت میدم...!!
ام ایمن گفت: منم شهادت میدم...!!
گفت: نه، شهادت این دوتا قبول نیس
چرا؟!
این یکی شوهرته پیغمبر فرمودن: شهادت شریک در حق شریک قبول نیست
این یکی هم زنه قبول نیست...
حضرت فرمود: ابوبکر!! بازم اشتباه کردی که
چرا؟!
شهادت شریک در حق شریک قبول نیست منظور پیغمبر این بوده دو نفر در یه مالی با هم شریکن یه کدومشون با دیگری اختلاف پیدا میکنه این یکی که با این شریکه حق نداره به نفع شریکه بره شهادت بده...
چرا؟! چون شهادت به نفع خودش میشه این برای اون دو نفریه که در یه مالی با هم شریک باشن علی که در فدک شریکِ من نیس که، علی شوهر منه، این فدک مال منه علی نسبت به فدک غریبه اس...
گفت: راست میگیا...
اینم یه اشتباه ...
گفت: این ام ایمن!! شهادت زن ها قبول نیس...
حضرت فرمود: پیغمبر اکرم خودش فرمود شهادت زن ها در امور مالیه اگه همراه با مردها باشه اشکالی نداره...
یعنی چی؟! یعنی اگه یه جا اختلاف مالی هست این طرف میگه این جنس مال منه، اگه یه مرد و یه شاهد زن بیان قبوله، شهادت زنها ضمیمه ی به شهادت مردا قبوله...
گفت: عه آره اینم پیغمبر همینجوری گفت
بازم ثابت شد ابوبکر اشتباه کرده
گفت: خب علی، ام ایمن شهادت میدین؟!
گفتن: آره شهادت میدیم
خب یا بنت رسول الله ثابت شد من اشتباه می کنم، ولی فکر نکنی من میخواستم سر شما رو کلاه بزارم فکر نکنی من میخواستم دزدی کنما...
من فکر می کردم این درسته...
بگیر سندو برو سند رو داد حضرت رفتن...
(اما ببینید این علامت سوالو حضرت تو ذهن مردم گذاشت اومد بیرون)
ادامه دارد...
اسلام دین مهربونیه، دین خوش اخلاقی...
دینیه که میگه حتی اگر بهت بد کردن، باهاشون خوب تا کن...
اسلام دین خشونت نیست، دین داد و فریاد نیست، دین تهمت و بد اخلاقی نیست...
بیایم نماینده خوبی واسه دینمون باشیم😉
پنج نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند:
۱-حضرت ادم برای بهشت انقدر
گریه کرد که رد اشک بر گونه اش
افتاد.
۲-حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
۳- حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا
شب گریه کن یا روز.
۴-فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند
ما را به تنگ اوردی با گریه هایت...
یا شب گریه کن یا روز...
۵_ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه اب و خوراکی برایش
میاوردند گریه میکردند و
می گفتند هرگاه قتلگاه
فرزندان فاطمه را به یاد
میاورم گریه گلویم را
می فشارد.
اما یه نفر خیلی گریه کرده
و هنوز هم گریه می کند...
آقا من اصل انتظار تورا برده ام
ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما...😔😭
#اللهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفرج
هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین خواهم کرد و او را دعا میکنم. 🌹
• شهید حسین محرابی
🌹@tarigh3
آقا جان
زندگی بدونِ شما که زندگی نیست،
وقت تَلَف کردن است! ❤️🩹🌿
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌹@tarigh3
🌼خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
۵- قسمت پنجم ...
🌼پس آنگونه که شایسته است از خدا بترسید، و از دنیا نروید جز آنکه مسلمان باشید، و خدا را در آنچه بدان امر کرده و از آن بازداشته اطاعت نمائید، همانا که فقط دانشمندان از خاک میترسند. آنگاه فرمود:
✨️🌼✨️
🌼ای مردم! بدانید که من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز میگویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمی در آن نیست، پیامبری از میان شما برانگیخته شد که رنجهای شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسید میدانید که او در میان زنانتان پدر من بوده، و در میان مردانتان برادر پسر عموی من است، چه نیکو بزرگواری است آنکه من این نسبت را به او دارم.
✨️🌼✨️
🌼رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشرکان کنارهگیری کرده، شمشیر بر فرقشان نواخت، گلویشان را گرفته و با حکمت و پند و اندرز نیکو بسوی پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر کینه توزان را میشکند، تا جمعشان منهدم شده و از میدان گریختند.
✨️🌼✨️
🌼تا آنگاه که صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره برکشید، زمامدار دین به سخن درآمد، و فریاد شیطانها خاموش گردید، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گرههای کفر و تفرقه از هم گشوده گردید، و دهانهای شما به کلمه اخلاص باز شد، در میان گروهی که سپیدرو و شکم به پشت چسبیده بودند.
✨️🌼✨️
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
🔥▪️🔥
▪️خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
۶- قسمت ششم ...
🔥شما بر کناره پرتگاهی از آتش قرار داشته، و مانند جرعهای آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتشزنهای بودید که بلافاصله خاموش میگردید، لگدکوب روندگان بودید، از آبی مینوشیدید که شتران آن را آلوده کرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده میکردید، خوار و مطرود بودید،
🔥 میترسیدند که مردمانی که در اطراف شما بودند شما را بربایند، تا خدای تعالی بعد از چنین حالاتی شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنکه از دست قدرتمندان و گرگهای عرب و سرکشان اهل کتاب ناراحتیها کشیدید.
🔥▪️🔥
🔥هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، یا هر هنگام که شیطان سر برآورد یا اژدهائی از مشرکین دهان بازکرد، پیامبر برادرش را در کام آن افکند، و او تا زمانی که سرآنان را به زمین نمیکوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمیکرد، باز نمیگشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، کوشیده در امر او، نزدیک به پیامبر خدا، سروری از اولیاء الهی، دامن به کمر بسته، نصیحتگر، تلاشگر، و کوشش کننده بود، و در راه خدا از ملامتِ ملامت کننده نمی هراسید.
🔥و این در هنگامهای بود که شما در آسایش زندگی میکردید، در مهد امن متنعّم بودید، و در انتظار بسر میبردید تا ناراحتیها ما را در بر گیرد، و گوش به زنگ اخبار بودید، و هنگام کارزار عقبگرد میکردید، و به هنگام نبرد فرار مینمودید.
🔥🔥
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
سلام و درود؛
" معرفی یک کتاب ویژه "
کتاب : بدانیدمن فاطمه ام
گروه : شناخت حضرت فاطمه زهرا"س"
نویسنده :پژوهشگاه فرهنگی امام عصر"عج"
مترجم :......
کتاب به بیان زندگی حصرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها از بدو تولد تا شهادت و اتفاقاتی که برایشان روی داد میپردازد از جمله حمایت و حضور در کنار ولی زمان"ع" ؛ دفاع از شریعت و سخنان و خطبه های سیاسی و درسهای اخلاقی و اجتماعی و تربیتی و در کل آنچه در تراز یک زن مسلمان شیعه و اجتماعی انتظار است ؛ از ایشان روایت شده است.
توصیه میکنم بویژه بانوان محترم این کتاب را مطالعه کنند و البته به دوستان دیگر هم توصیه کنند.
#کتاب
🍀🌸🌻💐🌻🌸🍀
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست میدیدم زیر پرده ای از خنده، نگاهش میدرخشد و به نرمی میلرز
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_ویک
مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم...
بدنمان بین پایه های صندلی و میز شیشه ای سفره عقد مانده بود،..
تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید😥😨 و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد...
ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد وحشت زده اش را میشنیدم
_از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!😐😧
مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم..
و مضطرب صدایم میکرد
_زینب حالت خوبه؟😥❤️
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد..
که دستان ابوالفضل به کمک آمد...
خمیده وارد اتاق شده بود و شانه هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید...
مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید.. که جیغم در گلو خفه شد.😱😰
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاق ها پناه گرفته بود،..
ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید...😢😰🤗
مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادی اش هراسان دنبال اسلحه ای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند..
که ابوالفضل فریاد کشید
_این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟😡🗣
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود..
که تمام در و پنجره های دفتر را...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست_ویک مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه هایم
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_ودو
تمام در و پنجره های دفتر را به رگبار بسته بودند...
مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند.. و صحنه ای دید که لبهایش سفید شد،..
به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد
_اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟😨
من نمیدانستم...
اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق عادت تروریست ها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند
👤_میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!😰
و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی گری ناگهانیشان را تحلیل کرد
👤_هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن! دستشون به حضرت آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!🙁😥
سرسام مسلسل ها لحظه ای قطع نمیشد،...
میترسیدم به دفتر حمله کنند..
و تنهازن_جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.😰😢
چشمان ابوالفضل🕊 به پای حال خرابم آتش گرفته...
و گونه های مصطفی🌸 از غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید...
از صحبت های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده اند...
که یکی شان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد
_ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم مقاومت کنیم!😑😥
مرد میانسالی 👤از کارمندان دفتر، گوشی📞 را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد
_یا اینجا همه مون رو سر میبرن یا اسیر میکنن! یه کاری کنید!😰😡
دستم در دست مادر مصطفی لرزید...😱😰😭و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد..😰😭
و حال مصطفی را به هم ریخت که...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست_ودو تمام در و پنجره های دفتر را به رگبار بسته بودند...
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_وسه
حال مصطفی را به هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد
_نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟چرا بیشتر تن شون رو میلرزونی؟😡🗣
ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش📲 با کسی تماس بگیرد..
و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید
_فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴٨ تا زائر ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟😡😡 هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد..
و بی توجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند
_بچه ها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن
مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود...😥❤️
که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت...
و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت
_بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.🏫
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد
_اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!
انگار مچ دستان مردانه اش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد..
و تنها یک جمله گفت
_من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.
روحانی دفتر محو مصطفی مانده..😧و دل من و مادرش از نفس افتاد...
که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد
👤_در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!
و ابوالفضل موافق رفتن بود..
که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد
_شما کلتت رو بده من پوشش میدم!😡🗣
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجره ها و دیوار ساختمان میخورد...
و این رگبار....
ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
🍃 استاد انصاریان:
عزیزان توجه کنید! اگر به کسی
چیـزی دادنـد، از #سحـــر دادنـد.
وقتـی به آخــرت منتـقـل شـویـم،
حسرت سحــر را خواهیــم خـورد.
هرگنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحـری بود
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»