eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۴ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۵ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 دل توی دلم نبود. روی پا بند نمی‌شدم. همه لباس پوشیدند. گفتم: «منم می‌آم.» گفتند: «نه، نمی‌شه.» گفتم: «منم می آم.» گفتند: کراهت داره برا بچه ت خوب نیست.» گریه کردم. قول دادم حالم بد نشود. گفتم: «به خدا قول میدم گریه نکنم. منم ببرید.» به حاج صادق التماس کردم. تو رو خدا بذارید منم بیام. به مادر گفتم: «دلم براش تنگ شده.» فایده ای نداشت. به آقا ناصر التماس کردم. تو رو خدا آقا ناصر منم ببرید. آقا ناصر دست به دامان منصوره خانم شد. فرشته رو هم ببریم. دست مادرم را گرفتم. مادر جون تو رو خدا شما یه چیزی بگید. یه کاری کن منم بیام. به خدا قول میدم حالم بد نشه. مادر تلفن زد به چند جا. از چند نفر پرسید. می‌گفتند کراهت دارد زن حامله به میت نگاه کند. گفتم «علی آقا میت نیست شهیده.» بالاخره دلشان به رحم آمد و گفتند: «بیا اشکالی نداره.» سرم را پایین انداختم و بی سروصدا به دنبالشان راه افتادم. برای اینکه منافقین مشکلی برای پیکر علی آقا پیش نیاورند تابوت او را شبانه و پنهانی به جای دنجی در بیمارستان ارتش که خارج از شهر بود و کیلومتر ۵ جاده کرمانشاه، برده بودند. تردد افراد متفرقه ممنوع بود. فقط دو ماشین بودیم. وارد بیمارستان شدیم. اندکی داخل محوطه بیمارستان توقف کردیم. بالاخره یکی از آمبولانسهای بیمارستان جلو افتاد و هر دو حرکت کردیم. دو ماشین به دنبالش پشت محوطه بیمارستان آمدند. خیابان باریک و بی انتهایی بود. دور تا دور بیمارستان فضایی سبز بود شبیه باغ دو طرف خیابانی که از آن عبور می‌کردیم پُر از درختهای بید کهن‌سال بود؛ لخت و عور و خشک که لایه نازک برف روی آنها نشسته بود. برفها آن دورها روی تپه ها و کوهها بیشتر بود و زمین و دشت و کوه را سفید کرده بود. خیابان بی انتها را به سرعت طی کردیم. کسی چیزی نمی‌گفت. همه با بهت و سکوت از پشت شیشه‌های ماشین به زمین‌های پوشیده از برف نگاه می‌کردیم. کمی بعد، ته آن خیابان، کانتینری پیدا شد، پشت کامیونی بزرگ. چند ماشین پاترول سپاه هم دور و برش پارک شده بود. چند نفر از آمبولانس پیاده شدند و رفتند جلوی کانتینر ما. از ماشین پیاده شدیم. در یخچال کانتینر را باز کردند. تابوت را پایین آوردند. حاج صادق با قدی خمیده و شانه‌های پایین افتاده جلو رفت. آقا ناصر دوید و تابوت را در آغوش گرفت. مادر دستم را گرفته بود. در تابوت را باز کردند. منصوره خانم نالید "الهی قربانت برم مادرت. علی دیشب اینجا خوابیدی عزیزم!... بمیرم." همه به گریه افتادند. مادر به هق هق افتاد. بی اعتنا به کسانی که دور و برمان ایستاده بودند گریه می‌کردم. دست مادر روی شانه هایم می‌لغزید و نوازشم می‌کرد. دور تابوت شلوغ بود. به طرف علی آقا راه افتادم. قلبم تندتند می‌زد. پاهایم می‌لرزید. چند نفری کنار رفتند. کنار تابوت نشستم. سر علی آقا توی دست‌های حاج صادق بود. آقا ناصر و منصوره خانم دست راست علی آقا را گرفته بودند. نشستم سمت چپ علی آقا. پلاستیک را کنار زدم. دست چپش پیدا شد؛ سرد بود و خونی ترکشهای مین سمت چپ بدن و قسمتی از سرش را خونین کرده بود. دستش را فشار دادم. یادم افتاد شب آخر چقدر به این دستها نگاه کرده بودم و با خودم گفته بودم باید شکل این دستها یادم بماند. مدل و حالت این انگشت‌ها را فراموش نکنم. هر کاری می‌کردم دستش گرم نمی‌شد. حاج صادق بلند شد و جایش را داد به من. علی آقا آرام و راحت با صورتی سفید و مهتابی خوابیده بود. دوستانش یک پیشانی بند سبز روی پیشانی اش بسته بودند که از روی موهای بورش رد شده بود. ریش‌هایش شانه شده بود. موهایش تمیز بود و آراسته و ابروهایش مرتب و شانه شده. چقدر از این ابروها حرص می‌خوردم وقتی درهم می‌شد. مادر خم شد و دستم را گرفت. - بلند شو فرشته جان بلند شو. با بغض گفتم:"من گریه نمی‌کنم حالم خوبه." منصوره خانم رو به دوستان علی آقا گفت: "این جور مواظب علی بودید! بچه م دیشب از سرما یخ زده..." همه به گریه افتادند. مادر دستش را انداخت زیر بازویم. - بلند شو فرشته جان، بلند شو، سرده، سرما می‌خوری. همه به جز علی آقا گریه می‌کردند. گفتم: «علی جان، راحت شدی بخواب عزیزم هفت سال بی خوابی کشیدی. دیگه تموم شد. دیگه راحت شدی بخواب آروم بخواب. فقط دلم از این میسوزه که بچه ت رو ندیدی. کاش بچه‌ت رو می‌دیدی و می‌رفتی!» •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولیا خدا چه کسانی هستند؟ حجت الاسلام دکتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
🌷 رسول اکرم (صلي الله علیه وآله) : ☘ شش توصیه را از من قبول کنید تا من هم بهشت را برای شما ضمانت کنم: 1️⃣ هرگاه سخن گفتید دروغ نگویید 2️⃣ اگر وعده‌ای دادید برخلاف آن عمل نکنید 3️⃣ اگر امانتی به شما سپرده شد خیانت نکنید 4️⃣ چشمان خود را [از حرام] فرو بندید 5️⃣ پاکدامن باشید 6️⃣ دست و زبان خود را [از حرام] نگه دارید. 📚 خصال ، ج۱،ص۳۲۱ 🌹@tarigh3
برای پیروزی و بردِ تیم‌ ملی‌مون هرچقدر در توان‌تون هست صلوات بفرستید :) تا پایِ جان ، برای ایران . . 💪🇮🇷
enc_16767198796840856309608.mp3
3.24M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ ♥️ جان دلم یا رسول الله ♥️ صلواتت مثل آب رو آتیشه ✨ کسی که بشناسه تو رو عاشق میشه 🎤 🎵استودیویی پيشاپيش عیدتون مبارکباد 💐 🌹@tarigh3
Mohsen Chavoshi - Bist Hezar Arezoo.mp3
8.3M
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست . . ما به فلک می رویم عزم تماشا گراست . . 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رسول الله 💚 مبارک است به خلق خدا نبوت تو خجسته باد به عالم ظهور دولت تو 🌸 🌹@tarigh3
🔴 خیلیا براشون سوال پیش اومده که: اون صلواتایی که برای برد تیم ملی فرستادیم تکلیفش چی میشه؟ الان کجاست؟🤔 پاسخ: نگران نباشید! تمامی صلوات‌ها تا ۷۲ ساعت آینده به حساب خودتون برمیگرده😂 🌹@tarigh3
💌 به‌قول‌ : - خدایا ! مرگی‌‌ بهمون‌‌ بده...که‌ همه‌ حسرتشو بخورن:)″💔 🤲 .