#رفیق...!
سقف آرزوهات اون طوری نباشه که با هر باد و بارونی روی سرت خراب بشه...!
در یک باغچه اگر علف های هرز وجین نشود، خیلی طولی نمیکشد که تمام سطح باغچه را پر خواهد کرد. #گناه دقیقا مثل علف هرز است. اگر انسان همان ابتدا مقابل آن ایستاد و از رشد آن جلو گیری کرد مشکل حل میشود. وگرنه کل زندگی انسان را خواهد گرفت.
استغفار و توبه همان وجین کردن است که اگر اتفاق نیوفتد، گناه کل زندگی انسان را میگیرد
📚 مثل حبه های قند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم های کانال حتماً ببینین...
خیلی قشنگه🌸
یه #صلوات بفرستیم برای آرامش دلِ اونایی که دلشون جایی گیر بود ولی صلاح نبود که بشه...!!
👌🏻 انتقاد به حق و به جا...
👈🏻 ملت در آرزوی به دست گرفتن دولت و مدیریت اجرائی کشور توسط
یکی مثل شهید جمهور می باشد
کاش رسانه ملی حضور رئیس جمهورشهید را در جای جای انتخابات
به تصویر بکشد...
#مثل_رئیسی_انتخاب_درست
#انتخابات
🌹@tarigh3
30.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔴یوسف سلامی #خبرنگار_شهید_رئیسی در حالی که تلاش میکرد به بغض و اندوهش خاتمه دهد: شاید عدهای در دولت نمیدویدند، آقای رئیسی بهجای آنها هم میدوید...
#مثل_رئیسی_انتخاب_درست
#انتخابات
🌹@tarigh3
آیدی خادم کانال برای تقدیم شماره کارت جهت واریز هدایا و نذورات غدیری شما خوبان
🌹@yazahrar
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جدی این طور مواقع ؛ وجود جناب زاکانی نعمتیه...
در میان این شش نفر، تنها #جلیلی است که پاسخ هایش بر اساس برگه هایی که مشاوران به او میرسانند نیست، بلکه حاصل مشاهده میدانی و تحلیل علمی است.
پاسخ #سعید_جلیلی به سوالات بخش مردمی سازی اقتصاد، مستند بود به اشرافش به روند غلط خصوصی سازی و مشاهده بدون واسطه در هپکو، آذراب و ...
🌹@tarigh3
دکتر جلیلی یک تنه سطح کیفی مناظره را ارتقا داد. بدون حاشیه، بدون کلی گویی و کنایه زدن، حرفهای دقیق کارشناسی زد.
✅
#جلیلی «مسئله» را به درستی تشخیص می دهد، بنابر این راه حل مشخص دارد و پاسخهایش دقیق است.
اگر مسئله را فهم نکنی، مجبوری کلی گویی کنی، شعار بدهی و در بهترین حالت پاس بدهی به کارشناس!
✅
حتما چشم و گوش و انگشت و گوشی هاتون خسته شده از بس خبرهای داغ انتخاباتی رو رصد کردین🥰😅
یهکم از گوشی فاصله بگیرید تا راند بعدی ✌️😌
.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :سوم
🔻ادامه قسمت: ۷۲
بچه ها بعد از نمازشان، نیم ساعتی آنجا استراحت می کردند.
روزی مهدی زینلی،
بعد از نماز ظهر، از خستگی زیاد توی نماز خانه خوابیده بود.
همین که بیدار شد، از نماز خانه آمد بیرون، رو به بچه ها کرد و گفت «بچه ها، می شه کسی در خواب شهید بشه؟!».
یکی از بچه ها گفت «اره؛ چون جنگه، امکان هر چیزی هست. ممکنه با بمبارون شهید بشه.
ممکنه با ترکش در حالت نماز شهید بشه.
ممکنه تو ماشین شهید بشه.
چطور مگه؟!»
مهدی رفت تو خودش.
دیگر حرفی نزد.
چند روزی گذشت. مهدی با دو نفر دیگر در فاو توی سنگر کمین که نزدیک ترین سنگر به عراقی ها بود،نگهبانی می دادند.
روال برنامه این بود که دو نفر در سنگر استراحت می کردند و یک نفر نگهبانی
می داد.
آن روز ، وقت استراحت مهدی بود.
یک نارنجک تفنگی، انگار مأموریت داشته از دریچه ی دیده بانی سنگر و از کنار نگبان و نفر دوم که توی سنگر در حال مطالعه
بوده، رد بشود و دقیقا کنار مهدی به زمین اصابت کند و مهدی را در حالت خواب به
شهادت برساند!
شهادت مهدی، خیلی روی حسین اثر گذاشته بود.
سعی می کرد بیشتر تنها باشد.
کمتر حرف می زد. شب و روزش شده بود نماز، دعا و قرآن.
نمی توانست خیلی ساده از کنار پیغام یوسف الهی رد بشود.
تصمیم خود را گرفته بود. می بایست به هر طریقی که شده،
شهادت را به دست آورد.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔻قسمت: ۷۳
همرزم شهید: مرتضی حاج باقری
این حسین، با حسینی که از قبل می شناختم، فرق می کرد.
بیشتر دوست داشت تنها باشد.
حوصله نداشت. گوشه گیر شده بود.
خیلی شب ها حسین را می دیدم جای خلوتی پیدا کرده، دور از چشم بچه ها نماز شب می خواند.
با سوز دل با خدا حرف می زد. زار زار با صدای بلند گریه می کرد.
از دلش خبر داشتم. هنوز توی فکر شهید یوسف الهی بود.
هر وقت می رفتم کنارش، از شهید نشدنش حرف می زد؛ از جدایی محمدرضا و مهدی که تنهایش گذاشته بودند؛ از این که مادرش برایش دعای شهادت نمی کند. خیلی بی تابی می کرد.
بهش دلداری می دادم. می گفتم نگران نباش! یه روز، قسمت ماهم میشه. حسادت نکن.
من و تو با این چند تا ترکش یه اجری داریم.... اشک میریخت و میگفت: من لیاقت شهادت رو ندارم.
یوسف الهی رفت؛ من موندم! محمدرضا رفت؛ من موندم! مهدی رفت؛ من موندم! آخه تا کی باید منتظر بمونم؟
تا کی باید این همه داغ رو تحمل کنم؟! تا کی باید با رفیق هام خداحافظی کنم؟
غم از دست دادن بچه ها، نه تنها برای حسین، بلکه بر شانه های تک تک مان سنگینی می کرد.
کاملا از پا افتاده بودیم.
حسین، با گریه می گفت مرتضی، برام دعا کن.
با این که درد خودم کمتر از حسین نبود، برای این که حال و هوایش را عوض کنم، به شوخی می گفتم ناراحت نباش! سفارشت رو به خدا می کنم!
کم کم بچه ها خود را برای عملیات بعدی آماده میکردند.
شاید این تنها موضوعی بود که حسین را خوشحال می کرد.
فعالیتش، بیشتر از قبل شده بود. عملیات کربلای ۵ شد.
عملیات با رمز یا زهرا شروع شد. در این عملیات، من و حسین مجروح شدیم.
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔻 ادامه قسمت: ۷۴
تا این که بعد از عملیات والفجر8 قرار بود در جادّه ی البحار و بعد از کارخانه ی نمک عملیاتی بکنیم. فاو، خط مقدّم ما بود. این منطقه، حدود20کیلومتر از فاو جلوتر بود. حسین با دو نفر از بچّه ها،قبل از عملیات، چند روزی برای شناسایی رفتند.روزی، بعد از شناسایی های مکرر،پیش حاج قاسم آمدند و گفتند《به احتمال خیلی زیاد، عملیات لو رفته.》آقای علی نجیب زاده،مسئول اطلاعات بود؛ من هم جانشین او.حاج قاسم از علی نجیب زاده خواست چند نفر از بچّه ها را دوباره برای شناسایی به محور بفرستد. آقای نجیب زاده تصمیم گرفت رسول جمشیدی و بچّه های محورش را برای شناسایی اعزام کند. یکی از بچّه های محور رسول به نام علی قاصدی، حالش خوب نبود. گفت《من امشب نمی تونم برم.》حسین گفت《علی آقا، بهتره به جای آقای قاصدی، یعقوب مهدی آبادی رو بفرستین.》آقای نجیب زاده قبول کرد.یعقوب وقتی شنید که قرار است با رسول برود شناسایی، خیلی خوشحال شد. زمان خداحافظی آمد کنار من و حسین. گفت《بچّه ها، من امشب به آرزوم می رسم!》با رسول جمشیدی رفتند. من و حسین، روی خاکریز منتظر بودیم تا بچّه ها برگردند و به یعقوب تبریک بگوییم و نظرش را درباره ی اوّلین تجربه اش بپرسیم. بازگشت شان خیلی طول کشید. کم کم داشتیم نگران می شدیم...
🌹@tarigh3