eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
658 دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.5هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من میخوام برم مشهد؛ خانواده میگن بریم شمال... 🎙استاد_شجاعی 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂‌ مگیل / ۴۱ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ با هتل تسویه کردیم و به راه
🍂‌ مگیل / ۴۲ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ صبح احساس کردم زیر پوزه و دندانهای یک حیوان عظیم قرار گرفته ام و الان است که با کاه و یونجه مرا هم ببلعد. همان طور می‌خورد و مثل لودر جلو می آمد. تا پوزه نرم و مؤثرش به صورتم رسید پفتره بلندی زد و صورتم را لیسید. شک نداشتم مگیل است. آنجا چه میکرد خدا می‌دانست. دستی به سرو گوشش کشیدم - به به آقامگیل از این طرفها با صدای من سامی هم بیدار شد و کاهها را به کناری زد. حالا او چیزی را می دید که من نمی‌دیدم. - آقامگیلت آمده، با آقا محافظ هما آمده. - دستهایت را ببر بالا جعبه شکلات را جلوی مگیل گذاشتم و از جا بلند شدم. حالا محافظ کرد داشت همین را می گفت "دستها بالا" - ای مگیل گوربه گور شده، آخر کار خودت را کردی، مگیل که از بلعیدن شکلاتها حسابی سرحال شده بود سرش را در میان دستهای من فرو کرد و پفتره ای دیگر تحویلمان داد. رو به محافظ کردم و گفتم - می‌شود اسلحه ات را چند لحظه به من قرض بدهی. سامی با نگرانی گفت: میخواهی چه کار کنی، - میخواهم برای همیشه از شر این الاغ راحت شوم. - مگیل را می گویی؟! - آره نمی‌دانی از دست این چه کشیدم ولم نمی‌کند. هر جا که میرویم، از هر طرف فرار می‌کنیم آخرش به این شکم پاره ختم می‌شود. ببین چه ملچ ملوچی به راه انداخته. این بار محافظ کرد بود که داشت به ما می‌خندید. سامی برای اینکه مرا دلداری بدهد گفت: به این زبان بسته ربطی ندارد نقشه ما برای فرار خوب نبود. محافظ دست و پای هر دوی ما را بست و دمر روی مگیل انداخت. بعد افسار او را گرفت و به راه افتاد. از خورجین مگیل یک بطری عرق دیگر بیرون آورد و تا ته سر کشید، بعد رو به ما کرد و گفت من هم که پیدایتان نمی‌کردم یکی دیگر گیرتان می‌آورد و بعد دست کرد و از زیر تنگ مگیل کاغذی بیرون کشید. همان کاغذی بود که مردم روستا نوشته بودند. به کردی گرای مرا داده بودند و اینکه به درد اخاذی می‌خورد. پس آنها از هواداران پ.ک.ک بودند. هر کس در این منطقه هست هوادار ماست. این را آویزه گوشت بکن. تازه آنجا بود که فهمیدم چه رودستی خورده ام. سامی گفت «چرا ساکتی؟!» - بابا اینها دیگر کی هستند. ناراحت نباش با ما که بدرفتاری نکردند همین که با صدام می‌جنگند خوب است. اما جنگ آنها که برای آب و خاک یا اسلام نیست. - دشمن دشمن من، دوست من است. از قدیم گفته اند. نشنیدی؟! مگیل که انگار محو حرفهای ما شده بود از جوی آب پرید و با شدت بالا و پایین رفتیم. در همین هنگام صدایی از پشت مگیل بیرون جهید و ما خود را به نشنیدن زدیم. - هی، یواش حیوان تو که هیچ رقم با ما راه نیامدی لااقل یک کم یواشتر برو که دل و روده مان تو دهانمان نیاید. این را می‌گویم و به فکر فرومی روم و نقشه منطقه عملیاتی را در ذهنم مرور می‌کنم. مگر ما از کجا وارد خاک عراق شدیم که اینقدر به مرز ترکیه نزدیکیم و از طرفی چرا به ما نگفتند که اینجاها تحت نفوذ پ.ک.ک است. سامی مثل کسی که ذهن آدم را بخواند می‌گوید: رابطه قرارگاه با کردهای معارض بد نیست مطمئنم اینها سر خود گروگان گیری کرده اند برای همین هم نمی خواهند ما را تحویل نیروهای خودمان بدهند. - یعنی ممکن است ما را به عراقی‌ها بدهند؟ - بعید نیست. - پس فاتحه مع الصلوات این را می‌گویم و مشغول خواندن سرود گروهانمان می‌شوم نسیمی جان فزا می آید بوی کرببلا می آید 🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۴۳ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ چند بیتی که می‌خوانم سامی با من همنوا می‌شود. - راستی تو غیر از اینجا جای دیگری هم بودی؟ - سینه ام را صاف می‌کنم و یاد خاطرات کربلای پنج می‌افتم. - آره عملیات کربلای پنج. به گفته همه بدترین و سخت ترین عملیات بود. همه دوستان من در آن عملیات شهید شدند. بقیه هم که این آخر سر توی آن دره لعنتی. پس تو خیلی تنهایی. اگر شوخی‌ها و خنده هایت نبود، تا حالا از پا درآمده بودی. - تو چی؟! جایی نبودی؟ - من به زور سربازی آمدم جبهه. پدرم نمی‌گذاشت. می‌خواست من را با دختر عمویم بفرستد آن ور آب. - منظورت آمریکاست؟! - آره. - ای مرگ بر آمریکا! بنده خدا، خوب می رفتی یک دوری می‌زدی و برمی گشتی. - کجا برمی‌گشتم؟! - بی خبر می آمدی ایران و مستقیم بدون اینکه کسی بفهمد، می آمدی جبهه. - مگر شاه عبدالعظیم می‌خواهم بروم‌ - از آن هم آسان تر است. ببین چه جوری ما رفتیم ترکیه، تازه عمل هم کردیم و برگشتیم. - برو بابا تو هم حال خوش رزمنده ها را داری - مرد حسابی من یک دوست داشتم برای اینکه از زنش طلاق بگیرد رفت جبهه و در اولین عملیات رفت یک لشکر دیگر. - خوب که چی؟؟ - هیچی اسمش جزء آمار مفقودان رد شد و خانواده اش فکر کردند شهید شده و جنازه اش هم جا مانده. - چه جالب! الان کجاست؟ - کی؟؟ - همان دوستت دیگر ؟ - توی بهشت. - مرده؟ - نه در عملیات بعدی راست راستی مفقود شد؛ مفقودالجسد. یعنی شهید شد و جنازه اش جا ماند. - زنش طلاق گرفت؟ - آره صیغه طلاق را هم عزرائیل خواند. - خواستم بهت بگویم این چیزها کاری ندارد. نه من نمی‌توانم با دختر عمویم یک چنین کاری بکنم - پس معلوم است دوستش داری. - ولش کن. وارد این حرف ها نشویم. بگذار شعری را که برای کربلای پنج گفتم بخوانم. من با اینکه آنجا نبودم، اما دلم با شما بود. - خدا قبول کند. خیلی‌ها دلشان آنجا بود، اما خودشان نیامدند. هر کسی را می‌بینی می‌گوید دلم آنجاست. یکی هم نیست بگوید این همه دل به چه کاری می آید. اگر راست می‌گویید خودتان بیایید. - مثل اینکه نمی خواهی شعرم را بخوانم. احساس کردم گوشه و کنایه‌های من باعث رنجش سامی شده. - شوخی کردم ، بخوان بخوان که سروته خواندن هم حالی دارد. وقتی سامی شعرش را می‌خواند تازه فهمیدم که چقدر خوب حال و هوای شلمچه را درک کرده؛ با اینکه آنجا را ندیده بود. به گوش دل رسد این نغمه بر ما که شد در خاک جبهه شور و غوغا به سر دوران هجر و رنج آمد زمان کربلای پنج آمد یکی می‌گفت با آن قلب خسته کجایی مادر پهلو شکسته یکی می‌گفت یارب کن عنایت کنم این جان ناقابل فدایت   🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۴۴ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ حال و روز سامی غمگینم کرده بود. می‌خواستم او را از این حال در آورم. خدا را شکر که من برای آمدن به جبهه این قدر مانع سر راهم نبود. خدا را شکر می‌کنم و دنباله شعر سامی را می‌سرایم درست در همان قالب مثنوی یکی می‌گفت با ریش درازش خدایا نشنوم آوای سازش یکی می‌گفت اندر سنگر یار خدایا، سنگ از پیشم تو بردار یکی می‌گفت افتادم در این دام تریم دام دام، دریم دام دام، دریم دام یکی می‌گفت چشمانم شده کور نمی آید برون از لانه اش مور یکی می‌گفت یا رب دست ما گیر که کرده تیر ما در لوله اش گیر و آن قدر چرت و پرت گفتم و شعر و معر به هم ؛ بافتم که سامی از شدت خنده به سرفه افتاد. بیشتر از او محافظ کرد بود که می خندید و مگیل که انگار حال و روز ما را درک می کرد. مرد حسابی به جای اینکه می‌آمدی و به بچه ها کمک می کردی، از تهران به یاد شلمچه، مثنوی می‌سرایی تازه آن هم با چشم داشت به دخترعمو. از بالا و پایین رفتن‌های سامی معلوم است که در حال غش و ضعف است. - سامی خوش خنده باید اسمت را بگذارم سامی خوش خنده. سامی سینه.اش را صاف می‌کند و بعد از چند سرفه می‌گوید: امروز زیاد خندیدم اگر این قاعده که می‌گویند بعد از هر خنده‌ای گریه‌ای است درست باشد پس خدا به فریادمان برسد. - از قضا اگر خدا دخالت نکند، اوضاع همین جوری می‌ماند و خیلی هم خوب است . - کفر نگو مؤمن - سروته کفر گفتن هم عالمی دارد. - دیگر دارد حالم به هم میخورد چند دلار برای این کرد رو کن بگذار ما را به وضع عادی برگرداند. دست و پایمان بسته باشد اما دیگر سروته نباشیم. هنوز حرفهای من تمام نشده که محافظ کرد به مگیل دستور توقف می‌دهد و ما را از پشت قاطر بلند می‌کند. خونی که توی سرم جمع شده بود به اندامهای دیگر برمی گردد. سامی هم با دیدن مناظر اطراف می‌گوید: «حالا درست شد!» - چیزی می‌بینی؟! آره مناظر اطراف را می‌گویم. تا قبل از این مثل تابلوی وارونه بود که به دیوار کوبیده باشند اما حالا همه چیز سر جایش است. - تابلوی تو، منظره غروب است؟! - نه هنوز خورشید در آسمان است. یک کمی مانده تا غروب. 🌹@tarigh3
شما را رویِ سر، شما را رویِ چشم باید گذاشت! که یادمان نرود، آرامشِ این شب‌هایمان ثمـره‌ی خـونِ شماست! شبتون شهدایی❤️ 🌹@tarigh3
ای گشایش گرِ آرزوهای من دم به دم . 🌹@tarigh3
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر غزل،جوابِ دلم را نمی دهد باید که فی البداهه برای تو جان دهم... ❤️‍🩹 صلی‌الله‌علیک‌یا اباعبدالله مهربون اربابم♥️ حسین (ع) شب جمعتون حسینی 🤲 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولای‌من 🍂بی تو تمام قافیه ها لنگ میزند دنیا به شیشه ‌ی دل من سنگ میزند... 🍂ساعت به وقت غربتتان گشته است کوک حالا مدام در دل من زنگ میزند... تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷 شبتون‌مهدوی 🌹@tarigh3
. به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج هدیه محضر مادر بزرگوارشون حضرت سیده نرجس خاتون سلام الله علیها ۵ شاخه گل صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷 . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 یا الهی و یا ربّی! به دستان خالی‌ام نظری کن، به کویر خشکیده دلم! و بنده‌ای را که تنها تو خدایش هستی، بی‌نیاز کن از احتیاج به بندگانت و سیراب کن از آب حیات خیراتت! و همواره، فقیرم کن به گدای تو بودن! و توانگرم کن به محتاج غیر تو نبودن! 🌹@tarigh3
. بی تو تمام قافیه ها لنگ میزند دنیا به شیشه ‌ی دل من سنگ میزند... ساعت به وقت غربتتان گشته است کوک حالا مدام در دل من زنگ میزند... 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼امام زمان عزیز 🍁صبح جمعه را با ذکر﷽ 🌼و سپس با نام شما 🍁شروع می کنم 🌼امروز،بی نظیرترین 🍁روز زندگی ام خواهد بود 🌼سلام بر تو 🍁 ای سرچشمه زندگانی 🍁 اللهم عجل لولیک الفرج 🙏🏻🙏🏻🌸🌸💖💖🌹🌹☘️🍁🍁🍁🍂🍂🍂🌷🌷🌼🌼🌼✋🏻🌹🌹
صبــح اسٺ والسلام برشاه بےڪفن روزم حسينے اسٺ از يُمن اين سلام صلے علیڪَ يا مقطوعُ بالسُّيوف صلے علے الحسين هرلحظہ صبح و شام 💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ تک تک لحظاتتون حسینی ✨ 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌الله💚 معنای انتظار چیست؟ -انتظار فرج این نیست که شما در خانه چهار زانو بنشینی دست‌هایت را روی هم بگذاری و تکان هم نخوری، - آقا چکار می‌کنی؟ - من منتظر هستم! نه، انتظار این نیست که... انتظار این است که تک تک لحظات و اعمالت را در جهت رضایت امام زمان ارواحنا فداه تنظیم کنی، این روحیّه‌ی خودسازی را در خودت پیاده کنی. - هر عملی که می‌خواهی انجام بدهی، بگو این عمل من را به امام زمانم نزدیک می‌کند؟ برای فرج امام زمانم موثر است یا نه؟ 🌹@tarigh3
✔️ حسن نصرالله خطاب به نتانیاهو: هرگز نخواهی توانست صهیونیست‌ها را به شمال فلسطین اشغالی برگردانید به نتانیاهو و گالانت می‌گویم تا زمانی که جنگ غزه تمام نشود جنگ در شمال تمام نخواهد شد. ما آرزو داریم شما وارد خاک لبنان شوید. حتی اگر جنگ همه جانبه هم بکنید نمی‌گذاریم شهرک نشینان به شمال بازگردند. 🌹@tarigh3
خدایا به ما توفیق زیاد شدن و عمیق‌تر شدن بده...🌱
جمعه‌های با ولیّ عصر ارواحنافداه   💔 🥀 چشم خدا! زیارت روز جمعه را می‌خواند، وقتی به این جمله رسید: «السّلام علیک یا عین الله في خلقه» «سلام بر تو که چشم خداوند در میان آفریدگانش هستی!» چشم خدا! خجالت کشید، احساس شرم کرد، کمی اشک، کنار چشم‌هایش لانه کرد! حالا چگونه پیش امام زمان علیه‌السّلام سر بلند کند؟! با خودش عهد کرد که دیگر گناه نکند و به امام زمانش گفت: «قول می‌دهم که دیگر گناه نکنم و مطمئنّم شما کمکم خواهید کرد. از شما می‌خواهم که همیشه در قلبم باشید! می‌دانم وقتی شما در قلبم باشید، گناهان، حریف من نخواهند شد.» 🌹@tarigh3