eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 طنز جبهه..... 🌷 شادی روح شهدای گردان کوثر🌷 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 🌹 http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
حاج آقا دولابی: ازمن سوال شد‌‌‌"امام زمان (عج) غایب است" یعنی چه؟ ‌‌ گفتم: غایب؟‌‌ کدام غایب؟‌‌!!! بچه، دستش را از دست پدر رها کرده و گم ‌‌‌شده، می‌گوید:‌‌‌ پدرم گم شده است!‌‌ ‌‌ 🌹 http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
بشنو صدای مرا وقتی که در تنهایی مبهمِ پس کوچه‌های زندگی فریاد میزنم...💔:) 🌱 🌹 @tarigh3
🍃یڪ دانـه نه صـد دانـۀ تسبیحِ دعـایـتــــ 🍂هـر روز فــرج زمـزمـه ڪردیـم بـرایـتــــ 🍃شرمندۀ چشمان پر از اشڪ تو هستیم 🍂جـان هـمــه ے عـالـم و آدم بـه فـدایـتــــ 🌷اللّهمـ عجّل لولیّڪَ الفرج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ تصویری دیده نشده از رهبر معظم انقلاب با لباس جمهوری اسلامی ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹میگویند ملانصرالدین از همسایه اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد، به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم می میرد؟ چرا مزخرف میگی ! و جواب شنید : چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی زاید. دیگی که می زاید حتما مردن هم دارد ! این حکایت خیلیاست هرجا که به نفع ما باشد، عجیب ترین دروغ‌ها و داستان‌ها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.🌹 🌹 @tarigh3
برخی پلها معلوم نیست که به کجا منتهی می‌شوند اما نوری در انتهای آن پل پیداست یاد زندگی‌ام می‌افتم نمی‌دانم که زندگی را چگونه و کجا به پایان خواهم برد؟ اما نور امید در برابر دیدگاه و درون دلم جاری‌است نوری که می‌دانم نسبتی با خدا دارد برخی پلها غرق در رنگ هستند یادم می‌آید که ای کاش من هم رنگ می‌گرفتم هر چیزی با رنگ خودش زیباتر است و انسان با رنگ خدا...🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴از او بـخـواه کـه دارد و میخـواهــد که از او بــخـواهی از او مخـواه کـه نـدارد و میـتــرسد که از او بـخـواهی “خواجه عبدالله انصاری🌴
گر مست شراب اذکروا اللّه شوی گویا به دم انطقنا اللّه شوی وز نعمت حق را تو به حق بشناسی حقا که تو نیز نعمت اللّه شوی “شاه نعمت‌الله ولی”
بـــــیا با پـــنجه راه برویم روی تـــــــــــــــــنِ ایـــــــــــــــن دنــــــــــــیا بگذار خــــــــــــــــواب بماند نــــــفهمد از قـــــــــــانونش گریخته ایم و دل بــــــــــاخته ایم به تو و تنها به تو ای خداوند🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید یداله چشم پناه🌷 تاریخ تولد: ۱۳۳۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱ محل شهادت: فکه مدفن: گلزار شهدای روستای سراب غضنفر 🌹 @tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌷شهید یداله چشم پناه🌷 تاریخ تولد: ۱۳۳۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱ محل شهادت: فکه مدفن: گلزار شهدای روستای س
🌷🌟🌷🌷🌟🌷🌷 🌷🌟🌷🌷🌟 🌷🌟🌷🌷 🌷🌟🌷 🌷🌟 🌷 شهید چشم پناه یکم فروردین ۱۳۳۱ در روستای از توابع شهرستان دلفان به دنیا آمد. ایشان کشاورز بود و باافتخار به مزرعه می رفت تا با کار کشاورزی نان حلال بر سر سفره خانواده خود بیاورد. شهید چشم پناه سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد.. این شهید عزیز ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ در بر اثر اصابت ترکش به کمر به فیض نائل آمد. و اما فکه... یعنی داغ بر جگر لاله های🌷 سرخ تر از سرخ. یعنی از فرش تا عرش.. محل نوشتن پایان نامه های فارغ التحصیلان مدرسه و دانشگاه دفاع مقدس است. یعنی نمره ی بیست، پای کارنامه ی شهید یداله چشم پناه. ، همه چیز دارد، همچون یداله چشم پناه مهیای سفر به دیار حضرت دوست که رفته بود تا در این سرزمین آسمانی🕊 شود. 🌹 @tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌷شهید یداله چشم پناه🌷 تاریخ تولد: ۱۳۳۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱ محل شهادت: فکه مدفن: گلزار شهدای روستای س
و من فرسنگ ها از سیاره ی دور شده ام. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود... غفلت و غرور و کوه تکبر و خودبینی زیر پوستم لانه کرده و پروانه های احساسم به کلکسیون تبدیل شده است. فکه! مرا صدا بزن تا از خواب غفلت بیدار. شوم. مرا از قفس دنیا رها کن تا رها شوم از همه ی قید وبندها.. 🌹 @tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شما حقیقتا مسافر آسمان شده‌اید و ما جا ماندگانیم..! 🌹 @tarigh
1577272600_.mp3
4.36M
🎙خطر فضای مجازی رها شده حجت الاسلام عالی 🌹 @tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡روشنگری 🔴اشاره ی کاملا مستقیم رهبر به تقدیم شدن پرچم به امام زمان توسط ملت ایران..
⭕️ بنابر فرموده اهل معرفت برای دور ماندن از گناه این دو کار ضروری است : ۱-سکوت و کم حرف زدن. ۲-مشغول یکی از اذکار مانند صلوات یا استغفار شدن.
معرفی کتابی برای افراد اهل مطالعه، طلاب، دانش آموزان و دانشجویان کتاب آموزش تندخوانی و تکنیک های خواندن سریع باهدف: _افزایش سرعت مطالعه _افزایش تمرکز _افزایش سرعت چشمی _راهکارهای مطالعه صحیح
Shab07Moharram1393[01].mp3
2.85M
🎤🎤 حاج میثم مطیعی ❤️ ✍ الهی الیک اشکوا ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد. اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌كند تا بعداً تك تك آنها را به‌ رخم بكشد. به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار! اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد. آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او كمكم مى‌كرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما ركاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى كسلم مى‌كرد، چون همیشه كوتاه‌ترین فاصله‌ها را پیدا مى‌كردم. یادم نمى‌آید كى بود كه به من گفت جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو ركاب مى‌زدم.حالا دیگر زندگى كردن در كنار یك قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت. او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته می‌توانست با حداكثر سرعت براند،او مرا در جاده‌هاى خطرناك و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شكوه به پیش مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم. گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو كجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را نمى‌داد و من حس مى‌كردم دارم كم كم به او اعتماد مى‌كنم. بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى كه مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت. او مرا به آدم‌هایى معرفى كرد كه هدایایى را به من مى‌دادند كه به آنها نیاز داشتم.هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا. و ما باز رفتیم و رفتیم.. حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگین‌اند!» و من همین كار را كردم و همه هدایا را به مردمى كه سر راهمان قرار مى‌گرفتند، دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است كه دریافت مى‌كنم. حالا دیگر بارمان سبك شده بود.او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود. او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناك بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند..من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او ركاب بزنم. این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایم را مى‌بستم، نسیم خنكى صورتم را نوازش مى‌داد. هر وقت در زندگى احساس مى‌كنم كه دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و فقط مى‌گوید، ركاب بزن❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا