«اصالت» اصناف و «موروثیت» آنها! (1)
اگر نگوییم هر یک، دستکم، بیشتر «اصناف» (جمع «صنف» (رسته) که در لغت بمعنی «قسم»، «نوع»، «گونه»، «شکل»، «جنس»، «جماعت»، «مجموعهای از هر چیز» و … است و در «فلسفه» در معنی هر یک از «قسم»های «نوع» که با «عوارض» (یا «عرض»ی(ات) در برابر «ذات»ی باب «ایساغوجی») از هم «متمایز» میشوند، بکار میرود) «حرفه» («شغل» یا «پیشه»)ای «ضروری» (عبارت «اصناف» فراوان، در معنی «پیشهوران» و صاحبان «حِرَف» (اصحاب المهن) بکار میرود) در «جامعه»ی انسانی است که برای «حفظ» اجتماع «بشر»ی بدان نیازست و اگر آن (حرفه: «صناعت» (صنعت) یا «فن»!) نباشد، «اختلال» (نقص در) نظام «لازم» میآید (شاید بتوان گفت که اگر «فعالیت»ی «ضروری» نبود، «شیوع» نمییافت تا بجهت «تکثر» آن بدان «صنف» گویند! حتا میتوان گفت که برخی از اصناف در تاریخ («عمر» و در نتیجه،) «طلوع» (تولد) و «غروب» (وفات) دارند که بجهت «تحول» در «احتیاج»ات و حتا «ذوق»های بشری و در نتیجه، «ضرورت»هاست و از این جهت میتوان گفت که «اصناف» (صناعات) «بالقوه» بیپایان (لایتناها) و «بالفعل» باپایان (متناهی، معدود و محدود)اند! ولی برخی از اصناف نیز در تاریخ «ثابت»اند و گویی از «سنت»های «تاریخ»ی نظام بشری هستند!) و از این جهت، میان اصناف، تفاوت بـ«شدت» و «ضعف» در «تأثیر» (و «نقش») «حیات»ی (ضروری) در جامعه یا بتعبیر فلسفی، اختلاف (بمراتب یا) «تشکیک»ی است (اگر چه در «نوعِ» تأثیر و «نقش» (اجتماعی) نیز گوناگوناند (بتعبیری «اختلاف ماهوی»!)). در فقه اسلامی (شیعی) بدان «واجب نظامی» (در برابر «واجب غیر نظامی»! جمع: «واجبات نظامیه») گفته میشود و در باب «مکاسب» و «متاجر» (یکی از مهمترین وجوه «اصناف»، «مقوله»ی «اقتصاد»ی است) از دانش شریف «فقه»، از آن و لوازمش مانند «جوازِ» («حلیت» بلکه در برخی موارد «وجوب») «اخذ اجرت» بر آن سخن میرود و همچنین در باب گران «اجتهاد و تقلید» از دانش «اصول» یا «فقه» نیز در «ضرورت» آن برای جامعهی انسانی، بعنوان مقدمهای بر (در اثبات) وجوب «تقلید» (یا «احتیاط») بمنزلهی یکی از جهات در عدم امکان «اجتهاد» هر «مکلف»ی (در حقیقت، بجهت وجود «مشاغل» ضروری دیگر و عدم امکان عادی اجتماع «صناعت»ی (بالفعل) با «اجتهاد» (-ِ فعلی: «استفراغ وسع» بر اساس ملکهی اجتهاد در مسئلهای) و در نتیجه، ضرورت «تصدی» هر کسی تنها «صناعت»ی را («وجوبا» در جهت عدم «اختلال» در نظام) و عدم امکان «مجتهد» شدن آن کس) بحث میشود که یکی از جهات عدم امکان، عدم «استعداد» برای اجتهاد در فقه است. خداوند «حکیم» و «رحیم» (دقت شود!) بجهت «تأمین» ضرورتهای جامعهی انسانی و رشد «تعامل»ی انسانها، مردم را با «استعداد»ها و البته، «علاقه» (میل)های گوناگون آفریده است: «هر کسی را بهر کاری ساختند///مهر آن را در دلش انداختند» (مولوی)! برخی از مفسران قرآن حکیم، آیهی مبارک «وقد خلقکم أطوارا» (نوح: ۱۴) را بـ«تنوع» (طور طوری!) در «استعداد»ها (قوا)ی مردم و در حقیقت، «اصناف» انسانها «تفسیر» کردهاند (برخی نیز آن را «تطور» در «خلقت» هر فرد از بستن «نطفه» تا «موت» و برخی آن را «تطور» در «حال»ات هر فرد دانستهاند). در حدیث نبوی (صلی الله علیه وآله) نیز آمده: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضه» که «کفایه»خوانان آن را دیدهاند! «معدن» («اسم مکان» از «عدن» («ع د ن)گویا، با «عدد» (ع د د)، ریشهی «استعداد»، اشتقاق «کبیر» (یا «اکبر») دارد!) بمعنای «ثبات» و «دوام») در این نبوی شریف، «کنایه» از «استعداد» است و «طلا» و «نقره»، بیان «اختلاف» استعدادها (شاید، صِرف «جمع» آمدن «معدن» نیز بر آن دلالت دارد!) حتا از جهت «ارزش» (فیه تأمل!) و «شدت» و «ضعف» (تشکیک) است! «تفاوت» (تنوع) «استعداد»ها و «میل»ها بهمراه «استخدام (تسخیر) متقابل» (نظریهی ارزندهی علامهی بزرگوار طباطبایی (ره) دربارهی «طبیعت» («مستخدم بالطبع»ی) انسان و «چرا (؟)»یی (لمیت («فاعل»ی و «قابل»ی) و ضرورت) و چگونگی (کیفیت) «تکون» (تشکل: شکلگیری) «اجتماع» (بلکه «جامعه»: منشأ «امر اجتماعی»!) و «مدنیت» (بالعقل أو بالفطره!) انسان: «ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا» (زخرف: ۳۲)) انسانها (مردم)، «جامعه» را «بر پا» (اقامه) میکند (میسازد). یکی از جهات گران (مهم) «اصناف» در «قدیم»، مقولهی «میراث»یت («ارث»ی بودن) آنهاست، بدین معنا که هر صنف («صاحب صنف»ی یک صنف!) از «پدر»ی بـ«پسر»(ان)ش میرسید («نسل» بنسل در یک «خانواده» (اهل) و «خاندان» (آل)). در قدیم، «صنف» در حقیقت، «سنت»ی («تاریخ»ی و) «موروث»ی است.
«اصالت» اصناف و «موروثیت» آنها! (2)
شاید، نخستین نکتهای که از این «موروث»یت بذهن آید، «انحصار» است که امروزه، از وجوهی، «مذموم» و ناعادلانه بلکه «ظالم»انه است! اما اگر «انحصار» را بدو قسمِ «تعیین»ی (کردشی یا «کردن»ی) و «تعین»ی (شدشی یا «شدن»ی) ببخشیم (بخش بخش (تقسیم) کنیم)! میتوان «انحصار» مذموم را گونهی «تعیین»ی آن دانست و نوع «تعین»ی را آنچه امروزه «brand» (که در اصل لغت (فقه اللغه)، بمعنای «داغ» (زدن) است و بمعانی «نشانـ[ه]»، «علامت»، «انگ» و … نیز بکار میرود و میتوان آن را در فارسی، «علامت تجاری» ترجمه کرد و «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» واژهی «نمانام» را برابر آن نهاده است) میگویند، پنداشت و «موروث»یت قدیم را از جهاتی «تعین»ی خواند، زیرا اگر چه ورود و «عضو»یت در برخی از «اصناف» (مانند «قصابی» و «خرازی» در برخی دورهها) بشرط «رضا»ی (موافقت) «اکثریت» یا «ریشسفید»ان آن صنف یا داشتن «بنیچه» (حق «تأسیس» (مانند «سر فقلی» (حق «رونق» یا «کسب و کار») امروزی) که خرید و فروش میشد!) بود، ولی آنچه بیشتر «انحصار»آور بود، «اصالت» (بتبع موروثیت) و نتیجهی آن «نمانام» (brand) است (البته، انحصار «تعیین»ی بنحو «سلب»ی در برخی از دورهها بوده (وجود داشته)!). سخن از «اصالت» (-ِ صنف یا در صنف) شد، آنچه «شرح»ش اگر «ممکن» باشد، بسی «طولانی»ست (پیش از این، از «اصالتِ علم» بویژه در علوم «نقل»ی با «سلسله»مندی آن (و «استاد»محوری)، سخن گفتهام)! ولی در آن (اصالت) «ژرف»، بیندیشید که شاید، «تفاوت» (فصل ممیز) «امروز»(ین) و «دیروز»(ین)، آنچه بدان «سنت» و «مدرن» گویند، است! از «اصالت» که بگذریم، این «موروث»یت را «فوائد» و «امتیاز»اتی است: یکم: امروزه، «تأیید» شده که قوهی (دقت شود!) بسیاری از «ملکات»، حتا ملکهی «صناعات» و «مهارت»ها، «ارث»ی است! بقول معروف، «genetic» و «memetic» (التقالید) است (میراثیت «هوش»!)، در نتیجه، «قوه»ی یک «صنف» (و «خلاقیت» در آن) در یک «خاندان» البته، باجمال، «موروث»ی است. دوم: همه میدانند که ظرف (زمینهی) «خردسال»ی و «کودک»ی، «مناسب»ترین برای «تربیت» (آموزش و پرورش) است و آنکه در خانوادهای «صاحب صناعت»، چشم بجهان میگشاید، (فی الجمله) امکان «تربیت» (و «رشد» و «تعالی») در آن «صنف» را بیشتر و بهتر دارد. سوم: زندگی در «سپهر» یک «صنف» و تنفس در «فضا»ی آن، «زمینه»ساز «تخصص» و «تعهد» در نسبت آن است، زیرا فرد بدان «تعلق» (وابستگی) مییابد (پیدا میکند) و آن را از (آن!) خود و خود را از (آن!) او میداند. تو گویی آن را همخانوادهی (خانهزاد) خود میشمارد! چهارم: این «موروثیت»، افراد را از «سر در گمی»، آنچه دنیا و دنیاییان، امروزه، بسیار بدان گرفتارند، رها میسازد! دستکم آیندهی شغلی فرد که بسیاری دیگر از شئون زندگی متوقف بر آن و موقوف بدان است، «متعین» و «آشکار»ست و فرد میتواند با «برنامه»، زندگی کند! سخن در اینباره بسیارست که این زمان بگذار تا وقتی دگر ...!
جای خالی «تمدن» در دائرةالمعارف/دانشنامههای ایرانی!
اگر چه پدیدار استعلائی-اعتباری «تمدن» از مشروطه و تجدد ما تا پهلوی (بسوی تمدن بزرگ!) و اکنون («گفتگوی تمدنها» و «تمدن نوین اسلامی»!) بلندجایگاه است و واژهی آن نیز پربسامد و گرانتر اینکه از سدههای گذشته نیز آن پدیدار و این واژه در فلسفه، کلام، اخلاق و تاریخ ما حضور داشته؛ اما اگر بـ«دائرة المعارف بزرگ اسلامی» و «دانشنامهی جهان اسلام» بنگرید، سدافسوس، «مدخل»ی ویژهی آن نیامده و درآیند تمدن در این دو، چیزی جز «نشریهای سیاسی و اجتماعی ...» و یکی از «نشریات طرفدار مشروطه ...» نیست (در دانشنامه مدخل «تمدن اسلامی» نیز هست که بدرآیند «اسلام» که هنوز نگاشته یا منتشر نشده، ارجاع داده شده!)؛ یعنی پدیدار والامقام و واژهی پرکاربرد تمدن، باندازهی یک نشریه نیرزیده که مدخلی را ویژهی خود کند (بخود اختصاص دهد!) و اگر این دو دانشنامه را بررسیم، کم نیست مفاهیم و الفاظی که از نشریهی تمدن نیز کمارزشترند؛ ولی درآیند شدند؛ اما تمدن نشده که جای بسی دریغ و بسیار افسوسست! آیا میتوان گفت که این «کمبود» پیامد پیروی از «دانشنامهی اسلام» لایدن است!؟ زیرا شگفتانه، در آن نیز از این مدخل/درآیند خبری نیست که «فیه تأمل»! آنهنگام که یکی از دانشمندان این مرزوبوم که خود از رهبران دایره المعارف است (دقت شود!)، واژهی تمدن را برساختهی مترجمان عثمانی در سدهی هجدهم مسیحی درجای برابرنهاد civilisation فرانسوی میداند که پیشینهای بیش از آن سده ندارد که گویا، آن را در هیچیک از متنهای کهن فارسی و تازی خودآگاهانه، ندیده، چرایی این کمبود تا حدودی میآشکارد؛ البته، جا دارد گفته شود که واژهی تمدن تا همین دو سده پیش، در فرهنگهای لغت تازی بتازی، تازی بفارسی و فارسی بتازی یاد نشده و در این دو سده نیز جز در برخی فرهنگهای یکی دو دههی اخیر، بیهیچ گواه و شاهد از متنهای کهن آمده که گویی زمینهساز آن نظر نادرست شده؛ ولی این واژه در متنهای فلسفی، کلامی، اخلاقی، تاریخی، حدیثی و تفسیری جهان اسلام در سدههای گوناگون از قرن چهارم بدین سو، بکار رفته که برخی از این آثار نیز از کتابهای درسی و پرخواننده بودهاند! آنگاه که من در یادداشتی خُرد با نام «تبار تمدن در جهان اسلام» در «پیشینه»، «تومار/طومار» و «مهر»، از این مهم پرده برداشتم، آن را برای استادانی بسیار در دانشهای گوناگون که برخیشان تمدنپژوهند و در نهادهایی با همین نام سرگرم کار، فرستادم که شگفتی بسیاریشان را بهمراه داشت و گویی برایشان نو و حتا «غیرمنتظره» بود که سزاوار دریغ است و آن دانشمند دایرةالمعارفی که واژهی تمدن را برساختهی قرن 18امی عثمانیان برابر لفظ اجنبی دانسته بود، پس از دیدن این گزارش تاریخی خُرد، شگفتزده، تلاش در توجیه مدعای خود کرد! شایان پرسش است که این اصحاب دائرة المعارف ایرانی با چه موازین و معیارهایی مدخلها را برمیگزینند و آن تمدنپژوهان که بدنبال «تمدنسازی» و «تمدن نوین اسلامی»اند، با کدام بینش و برنامهای پژوهش میکنند که از چکیدهی تاریخ کلیدواژهی پرمهم تمدن در میراثمان تا یادداشت ناچیز «تبار تمدن در جهان اسلام» خبری نبوده است!؟ بگذریم ...!
«تمدن» شرط لازم «نماز جمعه»!
واژهی گران «تمدن» که آن را میتوان «برساخته»ی نیمهی دوم سدهی چهارم دانست؛ زیرا در برخی کتابهای «مسکویه رازی» آمده؛ ولی تا کنون در آثار پیش از او یافت نشده، در دانش «فقه» نیز بکار رفته است! در بحث «نماز جمعه»ی برخی کتابهای فقهی، این لفظ در شرح اخباری بکار رفته است. در گشتوگذار نابسندهام، کتاب «ذکری الشیعة»ی شهید اول (ق. 8) را کهنترین متن فقهی یافتم که واژهی تمدن درش آمده که البته، باید بیشتر بررسید! در نماز جمعه مانند بسیاری دیگر از موضوعات فقهی، سخن از شروط جواز و وجوب میرود! در این میان، «العدد» (شمار مردم!) را برخی «شرط جواز» و دیگرانی «شرط وجوب» نماز جمعه دانستند! شهید اول آن را در ذکری بعنوان «الشرط الثانی» آورده و نوشته: «العدد ولاخلاف فی اعتباره فی الجمعة وعندنا أقله روایتان أشهرهما والأظهر فی الفتوی أنه خمس أحدهم الإمام ...» که اختلافی نیز میان اخبار در کمینهی این عدد است که برخی روایات آن را پنج و برخی دیگر هفت میدانند. شهید اول خبری را که آن را هفت میداند، نقل میکند: «سبعة ولاتجب علی أقل منهم الإمام وقاضیه والمدعی حقا والمدعی علیه والشاهدان والذی یضرب الحدود بین یدی الإمام» و در «حکمت» (دقت شود!) آن چنین میگوید: «وفیه إشارة إلی أن الاجتماع المدنی لایتم إلا بهؤلاء والجمعة تتبع التمدن لأنها إنما تجب علی المستوطنین»؛ یعنی نماز جمعه تابع وجود تمدن و تمدن نیز متوقف بر وجود این هفت است و پس از صفحهای مینگارد: «وأما إحصاء العدد بالسبعة فلبیان الحکمة فی اعتبار الاستیطان فی الجمعة لا لأنه شرط فی انعقادها» و خواجوئی (ق. 12) نیز در رسالهی «صلوة الجمعة»ی خود مینویسد: «... أن الجمعة لاتجب إلا حیث یقام فیه الحدود وتنفذ فیه الأحکام ومن شروطها الإمام ...» و سپس سخن شهید در ذکری را میآورد و دستآخر، خبری همسان روایت یادشده نقل میکند: «لاجمعة إلا فی مصر تقام فیه الحدود» (وحید بهبهانی (ق. 12) در حاشیهاش بر «مدارک الأحکام» واژهی تمدن را در بحث نماز جمعه بکار میبرد!)! صیمری (ق. 9) در شرح خود بر شرایع که «غایة المرام» نام دارد، این «حکمت» را مفصل و دقیقتر بحث کرده و میگوید که از آنجا که انسان «مدنی بالطبع»ست، زندگیش بتنهایی ممکن نیست و در اجتماع، احتمال تنازع است که منجر باختلال نظام میشود؛ از اینرو، برای بقا و کمال انسان، بـ«رئیس» (امام) و همچنین «قاضی» (نایب امام) نیازست که بتوانند از این تنازعات بکاهند و آنها را داوری کنند و نیز تنازع مستلزم خواهان (مدعی) و خوانده (مدعی علیه) است و برای داوری دو گواه (شاهد) نیازست و آشکارا، داوری بحکم/حد میانجامد و باید کسی باشد که آن را اجرا نماید؛ از اینرو، تمدن بهفت نفر نیازمندست: «فظهر احتیاج التمدن إلی هذه السبعة» و برپایهی این حکمت، در نماز جمعه هفت نفر شرط شده است! آشکارا، تمدن در این متنها بدان اجتماعی گفته میشود که «نظام»ی دارد و «تنازع» ویرانگرش است و بقا و کمال آن نیازمند وجود نهاد «رهبری» و همچنین «داوری»ست و بتعبیری، «حکومت» از لوازمش است (آنان که مباحث «ولایت فقیه» را پیگیرند، میتوانند در این مطالب بیندیشند!)!
کوتاه دربارهی آمیزهی «ایرانشناسی»! (1)
عبارت پرطُمطراق و جذاب «ایرانشناسی» (iranology) که از سال 1376 نام بنیادیست و از سال 1382 نیز نام رشتهای دانشگاهی، آمیزهای از واژهی نامور «ایران» و پسوند پرکاربرد «شناسی» است.
آشکارا، پساوند «شناسی» ترکیبی از واژهی «شناس» و «یا»ی مصدری/مصدرساز است. واژهی شناس بعنوان 1. بن مضارع مصدر شناختن (و فعل امر آن)، 2. اسم مصدر، 3. مصدر دوم نامستعمل شناختن و 4. مرخم/مخفف صفت فاعلی شناسنده بکار میرود؛ اما آن در آمیزهی شناسی مخفف «شناسنده» (کاربرد چهارم) است.
پسوند شناس که چهارمین کاربردست، در فارسی بسیار کهن است و نمونههایی فراوان از آن در نظم و نثر فارسی در قرون گوناگون دیده میشود:
حقیقتشناس: ندارم ز دینار خسرو سپاس//که او نیست شاه حقیقتشناس (فردوسی)
مهمانشناس: به آیین خویش آورد ناسپاس//چنین گر تو مهمانشناسی شناس (فردوسی)
ستارهشناس: به شبگیر بر زین بشد با سپاه//ستارهشناسی بیامد ز راه (فردوسی)
خدایشناس: هیچ کاری ازین دو نامه برون//نکند کافر و خدایشناس (ناصرخسرو)
چارهشناس: چون شد آن چارهجوی چارهشناس//باز پس گشت با هزار سپاس (نظامی)
پردهشناس: پردهشناسان بنوا در شگرف//پردهنشینان بوفا در شگرف (نظامی)
افلاکشناس: دفتر افلاکشناسان بسوز//دیدهی خورشیدپرستان بدوز (نظامی)
انجمشناس: رقیبان لشکر به آیین پاس//نگهبانتر از مرد انجمشناس (نظامی)
حقایقشناس: توان گفتن این با حقایقشناس//ولی خرده گیرند اهل قیاس (سعدی)
حقشناس: من ار حقشناسم و گر خودنمای//برون با تو دارم درون با خدای (سعدی)
سخنشناس: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست//سخنشناس نهای جان من خطا اینجاست (حافظ)
حُسنشناس: از بتان آن طلب ار حسنشناسی ای دل//کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود (حافظ)
و پسوند شناسی نیز از گذشته بکار رفته؛ چنانچه حافظ شیرازی میسراید: «گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ//یا رب این قلبشناسی ز که آموخته بود» که آشکارا، این ترکیب که با افزودن شناسی بموضوعی (قلب) بدست آمده، امری آموختنیست و قیاسپذیر با کاربردهای امروز که شناسی در آن بعنوان برابرنهاد پسوند logie در زبانهای اروپایی بکار میرود و انتظار میرود که بتوان تاریخش را تا عصر ترجمهی ناصری (دستکم، دوران دارالترجمهی ناصری/همایونی تأسیسشده بسال 1264) عقب برد و دنبال کرد؛ ولی کهنترین این کاربرد را تا کنون در شمارهی 108 یومیه (روزنامه)ی «حبلالمتین» با صاحبامتیازی «سید جلالالدین کاشانی»، بتاریخ 19/20 آذر 1286 هجری خورشیدی در ترکیب «حیوانشناسی» (زولوژی) یافتهاند و آشکارا، اکنون نام رشتهها یا گرایشهای گوناگون دانشگاهی مانند روانشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی، انگلشناسی، آبوهواشناسی (اقلیمشناسی) و ... در ترجمهی نامهای اروپاییشان بفارسی، با همین دستور/فرمول ساخته شده و گویا، آنان که از آمیزهی ایرانشناسی در نام رشتهای دانشگاهی بهره بردند، آن را بقیاس این رشتهها و گرایشها بکار بردند که نیازمند بررسیست. ایرانشناسی «کنش ایرانشناس» (مانند مصدر!) است یا بتعبیری، کاریست که ایرانشناس میکند و فرایندیست که او میپیماید و البته، بیشتر اکنون در معنای محصول/نتیجهی این کار/کنش یا بعبارت دیگر، «دستاورد ایرانشناس» (مانند اسم/حاصل مصدر) بکار میرود.
بطور قطعی/یقینی آشکار نیست که آمیزهی ایرانشناسی در فارسی کی زاده شده و چه کسی آن را برای نخستینبار بکار برده است؛ اما کهنترین کاربرد ترکیب «ایرانشناس» را در شمارهی 25 مجلهی نوآور و پیشروی برلنی «کاوه» با صاحبامتیازی «سید حسن تقیزاده» بسال 1296 هجری خورشیدی در کنار آمیزههای «هندشناس» و «آریاشناس» یافتهاند و این ترکیب در شمارههای پسین کاوه نیز چندباری بکار رفته و آمیزهی «ایرانشناسی» در دههی نخست سدهی چهاردهم هجری (قرن کنونی) خورشیدی در مجلاتی مانند «تعلیم و تربیت» (مقالهی علیاصغر حکمت/1304) و «تقدم» (مقالهی سعید نفیسی/1307) و کتابهایی مانند «شهریاران گمنام/1307» سید احمد کسروی و «عصر اساطیری تاریخ ایران (خطوط برجستهی داستانهای قدیم ایران)/1307» حسن پیرنیا تکرار شده است. دور نیست که کاوهنویسان (نویسندگان کاوه) و بویژه «ابراهیم پورداوود» نخستینبار این آمیزه را برساخته و بکار برده باشند و شاید پورداوود آن را از نام مجلهی آلمانی Iranistik که «ویلهلم گایگر»، خاورشناس آلمانی، عهدهدار آن بوده، برساخته است. پورداوود در سال 1324 هجری خورشیدی انجمن ایرانشناسی را نیز بنیان مینهد.
کوتاه دربارهی آمیزهی «ایرانشناسی»! (2)
کسانی چون تقیزاده از عبارت «تتبعات ایرانی» بیش از «ایرانشناسی» بهره میبرند و امروزه نیز بسیاری، عبارت «مطالعات ایرانی» را گویا چونان برابرنهاد iranian studies که بسیار در جهان پرکاربردست، استفاده میکنند. برخی نیز تعبیر «ایرانیات» را بجای ایرانشناسی پیش مینهند که با «لسانیات/لغویات» تازی که برابرنهاد linguistics است که اگر چه درش پسوند logy نیست؛ اما در فارسی «زبانشناسی» ترجمه شده، قیاسپذیر است. برخی دیگر، از آمیزهی «ایرانپژوهی» که مانند «قرآنپژوهی» ساخته شده، بهره میبرند که میتواند برابرنهادی درخور برای «ایرانین استادیز» باشد. پرهیز از بکار بردن ایرانشناسی و جایگزینی ایرانیات، تتبعات ایرانی و مطالعات ایرانی بجای آن ریشه در این دارد که ایرانشناسی تداعیگر شاخهی مستقل علمیست؛ اما چه در معنای سنتی علم و چه در برداشت جدید از آن، چنین علم مستقلی وجود ندارد و آنچه بدان نامیده شده، یک حوزهی گستردهی مطالعاتیست که با علوم و فنون گوناگون مانند تاریخ ایران، جغرافیای تاریخی ایران، جامعهشناسی ایران، مسائل اجتماعی ایران، باستانشناسی ایران و ... دستکم، همپوشانی موضوعی و روشی دارد.
دربارهی تاریخ واژهی ایران فراوان میتوان سخن گفت؛ اما آنچه بس مهم است، کاربردهای سگانهی امروزین آن است: 1. ایران جغرافیایی یا فلات ایران، 2. ایران سیاسی یا کشور ایران و 3. ایران بزرگ یا فرهنگی که ایران در آمیزهی ایرانشناسی سومین کاربرد است که در آثار خاورشناسان آشکار و آثاری که ایرانشناسی دانسته شده، آشکارست. شاید بتوان گفت که کاربرد نام ایران نزد خاورشناسان پیش از آنکه بسال 1935 م./1313 ه.ش. رضا شاه از جهانیان بخواهد که در نام بردن از کشور ایران بجای «فارس/پارس» (Persia) در زبانهای گوناگون از واژهی ایران بهره برند (کاربرد دوم)، گواهیست که ایران در ایرانشناسی کاربرد سوم آن و در معنای ایران فرهنگیست. وصف فرهنگی در ایران فرهنگی حتا میتواند نشانگر موضوع ایرانشناسی نیز باشد و شاید بتوان موضوع (در معنای عام) حوزهی ایرانشناسی را «انسانیات» (امور انسانی یا هر آنچه متعلق بانسان (متعلقات انسان) است!) ایران بزرگ دانست که در اینباره میتوان آن را با زبانزد و کلیدواژهی بنیادین «مواد فرهنگی» در دانش «باستانشناسی» سنجید.
خودشناسی و دیگرشناسی ایرانی!
رشتهی تمدن و «تمدنآگاهی» ما سرِ دراز دارد؛ ولی در این میان، گویا «پهلوی» در «پنجاهسالگی»ش بیش از پیش، تمدنآگاهست! چاپ کتاب تأملبرانگیز و حتا نقادانهی «به سوی تمدن بزرگ» پهلوی (شاید بقلم «شجاعالدین شفا») بسال 56 (2536) و انتشار دو گزارش فارسی از کتاب پرمغز و ارزندهی Civilization on trial, 1958 تمدنپژوه و مورخ بزرگ انگلیسی، «آرنولد تویینبی»، با نامهای «تمدن در بوته آزمایش» و «آینده نامعلوم تمدن» در دو سال 53 و 55 (2535)، برخی از گواهان این مدعاست! نخستین بخامهی «ابوطالب صارمی» (امیرکبیر) و دومین بکوشش «فرهنگ جهانپور» (دانشگاه اصفهان) است. پیشگفتار بسیار کوتاه «قاسم معتمدی»، رئیس دانشگاه اصفهان، بر گزارش دوم فارسی کتاب یادشده، خواندنی و اندیشیدنیست! او مینگارد:
«اگر بدرستی داوری شود، نهضت ترجمه بطور اعم در کشور ما، در پنجاه سال اخیر آغاز شد و پا به پای گسترش دامنة ایرانشناسی در جهان، تا برگزاری جشنهای پرشکوه دو هزار و پانصدمین سال شاهنشاهی ایران، چهرة موفق خود را آشکار ساخت، و اینک نیز با بهرهمندی از تلاش و کوششی که دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی و همة مراکز علمی و آموزشی و فرهنگی مملکت در این زمینه بکار میبرند، به سیر تکاملی خود ادامه میدهد. معذالک هنوز آثار بسیاری وجود دارند که میتوانند به پیشرفت هر چه بیشتر این نهضت کمک نمایند»
ستایش «نهضت ترجمه» در این بند نکتهای درخورست و از آن مهمتر، «تناظر» آن با «ایرانشناسی» که گویی، نهضت ترجمه را بمانند ایرانشناسی، درجای گونهای «دیگرشناسی» مثلانه، «غربشناسی» یا «اروپاشناسی» یا درآمدی بر آن، ضروری میداند! شاید نخستینبار مجلهی «ایرانشهر» در شمارهی اول خود بسال 1301، آمیزهی «غربشناسی» را در یادداشتی با فرنام «شرقشناسی و غربشناسی» بکار برده و در آن، پیشنهاد بنیانگذاری «انجمن غربشناسان» را داده است (بیادداشت «آمیزهی «غربشناسی» کی و کجا زاده شد!؟» مراجعه شود!)! آیا تناظر یادشده میان «نهضت ترجمه» و «ایرانشناسی» درست است!؟ ایرانشناسی نامرفته، آشکارا، بگواهی جشنهای 2500سالهی شاهنشاهی، ایرانشناسی ایرانیان است؛ یعنی دیگرشناسی ایرانیان همپای «خودشناسی»شان در این 50 سال پیش رفته است! این هماهنگی و همپایی از وجوهی گوناگون پرسشزاست؛ مثلانه، برخی باور دارند که خودشناسی مشروط بدیگرشناسی یا متوقف بر آن است و دیگرشناسی مقدم بر خودشناسیست! گویا، در این پیشگفتار، بدرستی، این دو بال دیگرشناسی ایرانی و خودشناسی ایرانی برای «تمدن ایرانی» لازم دانسته شده و از قضا، «هویتشناسی» ما چیزی جز «آمیزش» این دو نیست! اما آنچه در این پیشگفتار «قبولپذیر» نیست و جای «نقد» دارد، انحصار یا حتا انصراف دیگرشناسی در «ترجمه» است؛ زیرا آشکارا، ترجمه بلکه نهضت ترجمه برای شناخت دیگری لازم است؛ ولی بهیچوجه «کافی» نیست! شاید کسی بگوید که «خوشبینی» بدیگری و «بیمناک/مرعوب» دیگری بودن نگارنده، او را بدین انحصار یا انصراف کشانده و شاید کسی بگوید که بتعبیر کسروی ایرانشناس، در اندیشه و بدنبال «اروپاییگیری» (بیادداشت «راه سوم!» رجوع شود!) یا حتا «اروپاییگری»ست که دومی دورست!
تأیید «صلاحیت کلی-مجموعی» مجلس!
«صلاحیت/شایستگی» پدیداریست که اگر چه بیشوکم، خودآگاه و ناخودآگاه، بر سراسر زندگی سایه افکنده؛ ولی آشکارا، در بزنگاههای «انتخابات» و «انتصابات» بیشتر نمایان است! «منهاج العلی» رسالهایست خواندنی و اندیشیدنی «در باب حکومت قانون» که آن را «ابوطالب بهبهانی» در دوران ناصری، بسال 1292 مهشیدی در مصر نگاشته و بارها درش از کلیدواژهی «تمدن» در کنار تنظیم، عمران، تربیت یا ترقی بهره برده و در آن، بچرایی «عقبماندگی» ایرانیان و بیش از هر چیز، ضرورت و کیفیت «قانونگذاری» برای جبران آن پرداخته است! بهبهانی در نوع ثالث از لایحهی دوم از مجلس دوم (مجلس قانون!) تمهید اول فصل ثانی، «در تکالیف واضعین قانون» از «نظام اهلیت» قانونگذاران سخن میراند (در نوع دوم نیز بمواردی از این دست، میاشارد!) و در آغاز، چنین میگوید:
«اشخاصی را که در اول وهله، اعلیحضرت پادشاهی برای خدمت این مجلس انتخاب میفرمایند و میگمارند، کمال دقت و مواظبت بفرمایند که المحاله از بعضی خصایص و خصال که لازمة مأمورین این مجلس مقدس محترم است، خالی و عاری نباشند و از بعض صفات رذیله مجتنب و محترز باشند»
و سپس هفت ویژگی را برایشان برمیشمارد که در میان دومینش، گیرا و گویا مینگارد: «... و «به من چه» در کارها تصور نکنند» که بسیار تأملبرانگیزست! بهبهانی در بند پایانی این بخش، نظام «تعهد-تخصص» را در مجلس چنین تصویر میکند:
«و چنان نیست که تصور کنند که هر فرد از افراد این مجلس، لازم است دارای جمیع این صفات و خصایص باشند، بلکه باید کلیة اعضای این مجلس مرکبا دارای این خصایص و خصال باشند که این مجلس مرکب باشد از اعضایی که این صفات را دارا باشد، مثل اینکه یک نفر دارنده صفات و خصلتهای مذکوره در این مجلس نشسته باشد و وضع قانون نماید»
در این بند، بهبهانی مبتنی بر تصورش از مجلس قانون، باور دارد که «کل مجموعی» باید همهی ویژگیهای هفتگانه را دارا باشد و نیازی نیست که همهی اعضا بطور استغراقی آراسته بدان هفت باشند که این مهم، بلزوم «صلاحیت مجموعی» مجلس رهنمون است که از وجوه گوناگون، نیازمند بررسی و موشکافیست و رهیافتی تأملبرانگیز در نظام «تأیید/رد/عدم احراز صلاحیت» برای مجلس است! بگذریم!
با الهام از باور یادشدهی بهبهانی، شاید بتوان در کنار «صلاحیت فردی-انفرادی» نمایندگان مجلس که البته، گویا هنوز در «گام دوم انقلاب»، نظامی مدون و معتبر ندارد، بـ«صلاحیت کلی-مجموعی مجلس» اندیشید و مبتنی بر اهداف و کارکردهای ضروری مجلس، برایش معیارها و موازینی نهاد! «صلاحیت کلی-مجموعی مجلس» در این پرسش خلاصه میشود که بطور کلی، «ترکیب مجلس» برای «کارآمدی» و رسیدن باهداف، باید چگونه باشد!؟ این مهم با ضرورت «احزاب»، «رأیدهی فهرستی» و ... در ارتباطی تنگاتنگ است! آنان که «حقوق عمومی» و «علوم سیاسی» میخوانند، باید این دست پرسشها را طرح کنند و پاسخ گویند!
هر چه هست از قامت ناسازِ بیاندامِ ماست!
روزی نیست که این سو و آن سو حتا در پژوهشکدهی حکمت، کسی مرا نبیند و از مرجعیت «گلایه» (شکایت) و «خردهگیری» (نقد) ننماید که (برای مثال،) چرا ایشان، اینهمه میگویند: ربا حرامست و بانکهای ما ربوی، راهکار و رونوشت (نسخه) کاربردی (عملی) نمیدهند! و شگفت آنست که برخیشان چشم (انتظار) دارند که ایشان، فقه/دینفرمانها (فتاوا)شان را با چگونگیهای (اوضاع و احوال) «انجمن» (همبود و هازان= جامعه) سازگار کنند! آیا راهکاردهی و رونوشتپیچی، «خویشکاری» (وظیفهی) مرجع یا فقیهست؟ آیا این چشمداشتها (توقعات) از فقیه و مرجع رواست؟ نخست بدانها میگویم: مگر من از یا نمایندهی ایشانم که مرا میگویید و نزدم درددل یا از من پرسش میکنید!؟ از اینها که بگذریم، پاسخ من بدانها اینست که دستکم، امروزه که یک تن، «فقیه بازدست (مبسوطالید)»ست، خویشکاری مرجع، بیشتر، فتوای فقهیست و سیاستگذاری، راهبرد و راهکاردهی، بر و بایای او نیست! و آنها از کارهای (شئون) «حکومت»ست! نهادهای حکومتی (اعم/فراگیرتر از دولتی که آنها را نهادهای «واسط» (میان صدور و تحقق حکم) مینامم!) باید این خویشکاری را بدوش کشند! مرجع یا فقیه، فرمان/دستور دین را مییابد و میگوید و این دست نهادها باید زمینههای هستش (تحقق) آن دستور و فرمانها را بسازند و این نیست که مرجع/فقیه باید سازگار با جامعه فتوا دهد و «داوری» (قضا[ء]/قضاوت) یادشده در بالا دربارهی نهادهی نامآشنای «فقه و (در نسبت) مقتضیات زمان و مکان» و برداشت (تلقی) پربسامد «مداخلهی دومی در نخستین» نادرست و پذیرشناپذیرست! درست است که «حکم/عنوان ثانوی» در زمینههای (شرایط) ناچاری و درماندگی (اضطرار)، جا دارد؛ ولی هر گاه (لحظه) نیز باید دنبال چاره بود (کشف مندوحه کرد)! این «انگ» (تمهت و شاید بهتان) ناکارآمدی که بفرمانهای (احکام) دین زدند و دروغ (افترای)ی که بدان بستند، پیامد کجکاری، ناکارایی و ناکارآمدگی نهادهای پیمانکار (عهدهدار) زمینهسازی برای هستش «احکام شرعی»ست! هر چه هست از قامت ناساز و بیاندام این نهادهاست! در دههی پربار ۶۰، بسیاری از فقیهان که برخیشان مرجع شدند؛ مانند آیات عظام موسوی اردبیلی، نوری همدانی و مظاهری، در درسهای خارج و آیت الله هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه، دربارهی «اقتصاد اسلامی»، عالمانه، سخنها گفتند و حتا استادان بنام سازگار دانشگاهی اقتصاد آن روزگار را بقم ورجاوند فراخواندند (دعوت کردند) و برای طلاب آن حوزهی ارجمند، آموزشها گذاشتند که ضبطشدهی آنها در دسترس[ا]ست! کاری آموزنده و عبرتانگیز! من آنها را گوش کردم! ولی چه شد که آن همه تلاش و کوشش، پس از سه دهه، پیامدی درخور نداشته!؟ پاسخ این پرسش را در همین نهادهای ناکارا و ناکارامد باید جست و شاید در برخی آهنگ (نیت و قصد)ها که چندان با این رویکردهای اسلامی و فرمانهای دینی، سر سازگاری ندارد! این را نیز باید گفت: آنها که سر ناسازی با این فرمانها دارند، نتوانستند نهادی را با رویکردهای دیگر کارامد کنند! … باید بررسید و پژوهید و این چندان کار منها (امثال من!) نیست! در پایان، دوباره پامیفشارم (تأکید میکنم) که انگ ناکارامدی بدستورهای دینی زدن و تلاش در آنکه دین را برنگ جامعه درآوردن، نادرست، ناشایست و نارواست! … باز میگویم که «هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست» …!
گویا از غربیان باید آموخت!
بظاهر، ساده و ابتداییترین کار در پژوهش «موضوع»ی، بررسی لفظ وضع یا استعمالشده برای آن است که در عین پیشپاافتادگی در ظاهر، نتایجی پربار دارد؛ اما بسیاری از پژوهشگران، این کار بظاهر «دمدستی» را انجام نمیدهند و پژوهش خود را از دستاوردهایی بزرگ محروم میسازند.
اگر چه اولیای امور در کشور ما فراوان از «تمدن نوین اسلامی» و «تمدنسازی» سخن میرانند و حتا برخی نهادها را متولی مطالعات آن کردهاند و درسخواندههایی حوزوی یا دانشگاهی نیز بدان مشغولاند و از سوی دیگر، پژوهشهای غربیان پُرست از بررسی تاریخی-تطبیقی واژهی civilization؛ ولی هیچکدام از داعیهداران تمدنپژوهی در ایران، تاریخ لفظ «تمدن» را در «جهان اسلام» بررسی نکردند و برخی از دانشمندان نیز در اشتباهی فاحش، این واژه را کاملا، نو و برساخته و وضعشدهی مترجمان عثمانی سدهی 18 میلادی بازای لفظ فرانسوی آن پنداشتند که پیش از آن وجود نداشته است!
در اردیبهشت پارسال (1398) اینجانب در «پیشینه»، «طومار» و «مهر» از این اشتباه پرده برداشت و پژوهشی کوتاه را در اینباره برای فلسفهکاران، تاریخنگاران و تمدنپژوهان گوناگون فرستاد که با استقبال یا تعجب آنان روبرو شد؛ ولی یکی از ایشان در «سخنی با خواننده»ی کتاب «چیستی تمدن؟» که در زمستان 98 راهی بازار شده (چاپ اول: پاییز 1398)، پژوهش موجز یادشده در تاریخ واژهی تمدن در جهان اسلام را که در اردیبهشت 98 برایشان فرستادهشده و خواندند و اظهار نظر نیز کردند، نادیده گرفته و نگاشته:
«غربزدگی در مفهوم تمدن نه به موجب وارداتیبودن واژه «تمدن» (civilization) از غرب، بلکه به دلیل حصر ناصواب تمدن در تمدن مغربزمین و شاخص دیدن «غرب» برای تمدنبودگی دیگر تمدنهاست» (رسمخط نگه داشته شده!)
و واژهی تمدن را در اینجا مانند دیگر آثارشان وارداتی دانسته (اگر چه میتوان احتمالاتی دیگر داد؛ اما «ظاهر» نوشتار ایشان همین است) که جای شگفتیست! جالب اینکه مقدمهنگار کتاب «چیستی تمدن؟» که ترجمهی مقالاتی ارزنده در اینباره از انگلیسیست، در بخش نخست، «واژهپردازی تمدن»، مینویسد: «تقریبا همه مقالات بهنوعی به کاوش در واژهی «تمدن» توجه کردهاند» که نشان اهتمام اکید غربیان در بررسی تاریخی این واژه است که پیشتر نیز اشاره شد؛ ولی سدافسوس که تمدنپژوهان ما در این بررسی کوتاهی کردند!
برخی پس از خواندن آن بررسی موجز تاریخی واژهی تمدن در جهان اسلام، بطور کلیشهای گمان کردند و گفتند که مفهوم/معنای (دربرابر مصداق!) تمدن در جهان اسلام با آنچه غربیان گفتهاند و میگویند، کاملا، گوناگون است؛ اما بواقع، چنین نیست و مخ/لب این دو یکیست که باجمال، در تقابل صریحانه ذکرشدهی «تمدن» با «بدویت/بداوت» و «توحش» در میراث جهان اسلام و تقابل civilization با barbarity (بربریت) در تراث جهان غرب بسادگی آشکارست!
از اینها که بگذریم، مقالات چاپشده در آن کتاب بسیار خواندنی و اندیشیدنیست که اگر چه اطلاعاتی گرانبها در اختیار خواننده میگذارد؛ اما بیش از آن میتواند بپژوهشگران این حوزه، روش و سبک پژوهش در موضوع تمدن را بیاموزد که بسیار ارزشمندترست! در آن میان، نوشتار «آر. جی. کالینگوود»، مورخ بزرگ انگلیسی، با نام «تمدن» میدرخشد.
توازن دنیا و آخرت!
از پرسشهای کهن، شُوِش/امکان و چگونگی «جمع دنیا و آخرت» است که رد پایش را همیشه و همهجا میتوان یافت! شاید کسی بجای دنیا و آخرت، «مادیات» و «معنویات» بگذارد که عامتر و شاید برخی مصادیقش، «جمعپذیر»ترست! بسال 58، در همان آغاز که «حکومت اسلامی» عهدهدار «سیاستگذاری» و مدیریت «نظام معیشت» مردم شد، این پرسش گران را برخی فاضلان «در راه حق» با ایدهی «التوازن الإسلامی بین الدنیا والآخرة» که عنوان کتابیست، پاسخ گفتند و کوشیدند میان آن دو جمع و «تعارض بدوی»شان را «رفع» کنند؛ ولی این تلاش گویا «ابتر» ماند و دیگر پیگیری نشد! میاندوابرو بگویم که گاه میپندارم «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» وبر و همهی نقدهای آن از سومبارت گرفته تا رودنسون، هر چند پسینی، در پاسخ بدین پرسش نگاشته شده است. در مقدمه، غرض کتاب ارائهی تصویری درست از حقیقت «اقتصاد اسلامی» برای نجات جهان از تباهی اقتصادی دانسته شده: «... تجلیة الصورة الصحیحة لواقع الاقتصاد الإسلامی لعرضها علی العالم المتطلع لاقتصاد متکامل ینجو به من الضیاع الاقتصادی الذی بلغه الیوم» که تأملبرانگیزست؛ زیرا نمیپندارم که جهان آن روز و امروز را با چند آیه و روایت بتوان اقناع کرد و نجات داد؛ مگر آنکه دیدگاه برآمده از آنها بمثابهی «فرا/پیشاسیاست»، سیاستها، راهبردها و راهکار/برنامههایی را برای «پیشرفت/توسعه» بهمراه آورد و اگر سخن از ابتری این ایده رفت، تنها وجه نظریش نبود و این مهم نیز مقصود بود که پیشتر درش نوشتهام! کلیدواژهی «توازن» در فرنام یادشده، پرسشزا و اندیشیدنیست؛ زیرا نشان آن است که دنیا و آخرت «دربرابر/مقابل» هماند و «وزن»شان نیز «یکسان» است و آن دو با هم در «اندرکنش/ تعامل»اند که با نتیجهی پایانی کتاب که میگوید: «فإذا عرفت ذلک فاعلم أن الذی یظهر من مجموع الآیات والأخبار علی ما نفهمه أن الدنیا المذمومة مرکبة من مجموع أمور یمنع الإنسان من طاعة الله وحبه وتحصیل الآخرة فالدنیا والآخرة ضرتان متقابلتان فکلما یوجب رضی الله سبحانه وقربه فهو من الآخرة وإن کان بحسب الظاهر من أعمال الدنیا» سازگار نیست؛ ولی نگارندگان این عنوان را تبیین و توجیه نمیکنند؛ اما ساختار سگانه/«تثلیث»ی کتاب که گیراست، با نتیجهی یادشده همسازست. این ساختار آدمی را بیاد «دیالکتیک» میاندازد؛ چراکه فصل/طایفهی نخست (مانند اخبار نکوهش فقر: «الفقر والفاقة مذمومان») در «مدح دنیا» چونان «وضع/نهاد»، فصل دوم (چون روایات ستایش فقر: «الفقر محبوب ومرغوب فیه») در «ذم دنیا» مانند «وضع مقابل/برابرنهاد» و فصل سوم جمع میان این دو یا همان «وضع مجامع/همنهاد»ست (البته، این سه در کتاب عنوان ندارند!)؛ ولی کتاب بیشتر بدستهبندی آیات و اخبار میپردازد و کمتر آنان را تحلیل میکند! توازن، بده-بستان یا خریدوفروش/بیعوشرا را بذهن میآورد که گویی یکی از دنیا و آخرت «ثمن» و دیگری «مثمن» است و برای خرید یکی، دیگری را باید فروخت (أولئک الذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة)!
سخن در اینباره بسیارست که گر خدا خواهد، در «فقه فقر» میآید!