eitaa logo
تاریخیات
11 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در پژوهش «فقه فقر»، درباره‌ی «زهد»، «قناعت» و ... که گویا در فرهنگ ما دچار دگرگونی بار معنایی و ارزشی شدند، می‌اندیشیدم که بیاد یادداشت چندساله‌ی زیر در «پیشینه» (pishine.ir) افتادم: از آزرم تا سالوس prude! تاریخ واژه‌ها و شاید «واژگان» (دستگاه/نظام واژه‌ها!)، «تاریخ مردم/مردمی»ست! آسان و زودیاب می‌توان گفت: دگرگونی معنای یک واژه که در کاربردهایش نمایان‌ست، نشانه‌ی تغییر اندیشه‌هاست! از سوی دیگر، بکار رفتن واژه‌ای نو برای پدیداری پیشین/کهن نیز نشانه‌ی دگرش نگرش‌هاست! از این نگریک‌ها که بگذریم، چندین سال پیش با واژه‌ای انگلیسی روبرو شدم: prude! مانند همیشه، بسراغ «ریشه‌شناسی/فقه‌اللغة» (اتیمولوژی) و پیشینه‌اش رفتم! برایم بسیار شگفت‌انگیز و نغز بود! … این واژه فرانسوی‌نژادست! در فرانسوی باستان (Old French)، در معنی پرهیزگار/پارسا/(زن) پاکدامن (عفیف)/نیک‌نهاد (نجیب)/وارسته/ … (virtuous)، افتاده (فروتن: خاضع)/ سنگین (موقر)/باآزرم (باحیا: محجوب)/آبرومند (عفیف)/ … (modest)، خوب/نیک/نیکو/ … (good) و ارجمند/والا/به‌مند (excellent) بوده و بسیاری آن را از واژه‌ی فرانسوی prude بمعنی excessively prim or demure woman که «همانندزنی» (ellipsis) واژه‌ی فرانسوی preudefemme برگرفته از واژه‌ی فرانسوی باستان prodefame است، دانسته‌اند! prude انگلیسی از آغاز سده‌ی ۱۸ام در معنی woman who affects or upholds modesty in a degree considered excessive بکار می‌رفته! بسیاری، ریشه‌ی آن را prou بمعنی والا، ارج‌مند، ارزنده، گران‌مایه و … (worthy) گفته‌اند و اگر چه بسیار در صورت و معنی مانند prudence و prudent است؛ ولی آن‌ها را خویش و هم‌ریشه بشمار نیاورده‌اند. چند نکته از ریشه‌ی prude و کاربردهای فرانسوی و آغازین انگلیسیش، نمایان‌ست: ۱٫ مثبت‌باری و پسندیدگی (حسن)، ۲٫ بیش و فزون بکار بردن این واژه برای زنان (اگر چه کاربرد prudhomme بمعنی «مرد نیک و درست» (good man and true) و «مرد دلاور» (a brave man) را نیز می‌توان یافت!)، ۳٫ ویژگی «عفت» (حیاء: پاکدامنی بویژه جنسی (sexual)!)، «شرف» (آزرم و ارجمندی) و «نجابت» (نیک‌نهادی و آزادگی) و ۴٫ فراوانی و بسیاری فراهنجار[انه] و کم‌یاب[انه‌ی] این ویژگی! اکنون برویم و کاربردهای امروزین این واژه را در واژه‌نامه‌های انگلیسی- فارسی بیابیم! برگردان گوگل (google translate) آن را کوته‌فکر معنی کرده و دیگری امل و متظاهر را نیز بدان افزوده! حییم زن عفت‌فروش را برابرش نهاده و prudish را عفت‌فروش، عفیف‌نما، خودبگیر و جانمازآبکش ترجمانیده! آریان‌پور واژه‌های خشک و مبادی آداب، نجیب‌نما، زهدفروش و جانمازآبکش را برابرش نهاده! باطنی در فرهنگ پویا، (آدم) زاهدمآب، خشکه‌مقدس و جانمازآبکش را برابرش گذاشته! حق‌شناس در فرهنگ هزاره، کاربرد آن را «به طعنه» می‌داند و واژه‌های آدم خشک، آدم زاهدمآب و آدم خشکه‌مقدس را در برگردانش آورده! و خرمشاهی نیز در فرهنگ کارا کاربردش را «بیان منفی» می‌داند و همان واژه‌های باطنی را در گزارشش بکار برده‌است! بسادگی می‌توان دید که در کاربرد امروزینش، چنان‌چه حق‌شناس (بطعنه) و خرمشاهی (بیان منفی) آشکار گفته‌اند، prude دارای بار منفی‌ست و اگر از برابرنهاد حییم چشم‌پوشی کنیم، می‌توان دریافت که کاربردش بیش‌تر برای زنان نیست! امروزه، goody-goody، prig و … را هم‌چم (مترادف)ش می‌نهند! چه شد که آن ریشه‌ی نیکو و کاربرد پسندیده این‌گونه دگرگون شد!؟ آیا می‌توان گفت که این دگرش، نشانه‌ی تغییر فرهنگی در جوامع انگلیسی‌زبان‌ست که دیگر پاکدامنی (دست‌کم، جنسی) و «مبادی آدابی» برایش «ارزش» (worth) نیست و آن، نشانه‌ی ولنگاری و «بی‌بندوباری» لجام‌گسیخته‌ی آن جوامع‌ست!؟ … نمی‌دانم! شاید این گونه‌گونی، نشانه‌ی فزونی «ریا» و «نفاق» در آن جوامع‌ست که اگر کسی مبادی آداب باشد یا باحیا و عفیف، در نگاه مردم، ریاکار و منافق جلوه می‌کند!؟ پاسخ بدین پرسش‌ها آسان نیست و نیازمند بررسی فراوان تاریخی، جامعه‌شناختی و روان‌شناسانه است! من که نه مورخم، نه جامعه‌شناس و نه روان‌شناس تا بخواهم آن را بررسم! من تنها، پرسش‌گرم …!
طبقه‌ی سفلا در عهد مالک! امیرمؤمنان علیه‌السلام در عهدنامه‌ی مالک اشتر، از «فقه فقر» سخن راندند و درباره‌ی فقیران بمالک مؤکدانه، سفارش کردند. امام در عهدنامه از کلیدواژه‌ی «الطبقة» (طبقه، قشر، گونه، دسته، صنف، گروه، مرتبه و ... در ترجمه‌های گوناگون!) استفاده نمودند: «واعلم أن الرعیة طبقات/فإن فی هذه الطبقة» و سپس «صنف» را برابرش آوردند: «ثم لاقوام لهذین الصنفین ...»؛ ولی اذهان ما که با زبان‌زد امروزین طبقه در «اجتماعیات» و «اقتصادیات» آشناست، شاید بپرسد: طبقه در عهدنامه چیست و چرا امام بکارش بردند!؟ بی‌گمان، باید تاریخ این واژه را در جهان اسلام بررسید؛ اما اجمالی، طبقه از گذشته، زبان‌زدی‌ست در علوم حدیث و تاریخ که در فرنام کتاب‌هایی مانند «الطبقات الکبری/الکبیر» ابن سعد، «عیون الأنباء فی طبقات الأطباء» ابن ابی اصیبعة و «طبقات الحنابلة» فراء بغدادی بکار رفته (سنت «طبقات‌نگاری»!) و آن در برخی «اصطلاح‌شناسی»های جهان اسلام (حدود/تعریفات‌نگاری) مانند «کشاف اصطلاحات الفنون» تهانوی معنا/تعریف شده است! امام «مدنی‌بالطبع»ی انسان را بدین معنا که «بقا[ء]» و «کمال»ش در اجتماع‌ست (ابن ابی الحدید/کمره‌ای)، طرح می‌کنند و از لزوم وجود طبقات هفت‌گانه (پنج‌گانه/شبر) در جامعه سخن می‌گویند: «واعلم أن الرعیة طبقات لایصلح بعضها إلا ببعض ولاغنی ببعضها عن بعض» که هیچ گروهی جای دیگری را پر نمی‌کند و هر گروه کارش با دیگری «صلاح» و «قوام» (لاقوام لـ.... إلا بـ....!) می‌یابد که «استخدام متقابل» (طباطبایی) و «واجبات نظامیة» (نائینی) را بذهن می‌آورد! آن‌چه کاربرد این واژه را در عهدنامه شاید پرسش‌زاتر کند، آمیزه‌ی «الطبقة السفلی»ست که امام آن را گویا با تأکید، سه بار برای بینوایان و تهی‌دستان (ذوی الحاجة والمسکنة) بکار برده‌اند: «ومنها الطبقة السفلی» که برخی آن را «طبقه/طبیعت پایین» (دارابی)، «طبقه پایین» (دشتی/انصاریان/جعفری/استادولی/فقیهی/علیزاده)، برخی «فرومایگان» (بدایع‌نگار تهرانی) و برخی «طبقه‌ی فرودین» (جعفری/آیتی/قائمی)، «صنف فرودین» (آیتی)، «طبقه‌ی فرومانده‌ترین/فرودست‌ترین» (قائمی)، «دسته فروتنان/زیردستان» (فیض‌الإسلام)، «دسته پائین» (کمره‌ای) و ... بفارسی برگردانده‌اند. امام «الطبقة السفلی» (الطبقة الدنیا/مغنیة) را پس از همه‌ی انواع و در پایان ذکر می‌کنند که با وصف «سفلی» سازگارست (وإنما آخرهم لضعفهم/ابن حمزه)؛ ولی چرا با آن‌که از آمیزه‌ی «الصنف الثالث» استفاده کرده‌اند، نفرمودند: «الطبقة الأخیرة/السابعة»!؟ و چنان‌چه یاد شد، در آغاز، همه‌ی گروه‌ها را با بکارگیری لفظ جمع «طبقات» طبقه می‌دانند و صنف را برابرش می‌نهند و برای برخی‌شان می‌آورند؛ اما تنها برای این گروه از واژه‌ی مفرد طبقه بهره می‌برند و چنان‌چه اشاره شد، با آن‌که سه بار عبارت «الطبقة السفلی» را آورند؛ ولی هیچ‌گاه از اوصاف «علیاء/اعلی» یا «وسطی/اوسط» در ردیف «سفلی/اسفل» برای دیگر اصناف استفاده نمی‌نمایند که پرسش‌زاست. از آن‌جا که وصف سفلا/سفلی بویژه با توجه بکاربرد آن در قرآن (ثم رددناه أسفل سافلین)، باری منفی دارد و اگر چه امام 1. وجود «أهل الحاجة والمسکنة» را برای جامعه ضروری می‌دانند (ابن میثم بوجه ضرورت می‌اشارد!) و 2. آنان را دارای حقی بر گردن مردم و حکومت و جامعه را مکلف/موظف دربرابر آنان می‌شمارند: «الذین یحق رفدهم ومعونتهم» و تنها رسیدگی بدین گروه را با تعبیر احساسی و پرتأکید «الله الله فی ...» بحاکم (مالک اشتر) سفارش می‌کنند؛ ولی چرا آنان را بدان وصف کرده‌اند!؟ در پاسخ، شاید امام این وصف را در «نظام ارزشی» (علو و استعلا!) معمول جوامع بکار برده‌اند (وإنما آخرهم لضعفهم وازدراء الأعین لهم ولهذا سماهم الطبقة السفلی إشارة إلی ما ذکرناه من حالهم!/ابن حمزه) و شاید با آن می‌خواهند در مخاطب «توجه» (و حتا «ترحم»)ی را برانگیزانند و از همه مهم‌تر، شاید با بکارگیری این تعبیر، از وجوهی، «تکلیف» را از آنان ساقط کنند و بمردم بگویند که اگر چه دربرابر آنان وظیفه دارند؛ ولی حقی ندارند که توقع «جبران» داشته باشند؛ زیرا آنان ناتوان‌اند: «الذین لاحیلة لهم» (وسمی بهذا لأنه یأکل ولایعمل لعدم قدرته علی العمل/شیرازی) و بیش از همه نیازمند «انصاف»اند: «فإن هؤلاء من بین الرعیة أحوج إلی الإنصاف من غیرهم» و ...! شاید انتظار می‌رفت کسانی مانند «محمد عبده» و «صبحی صالح» که «جدید» بلکه شاید «متجدد»ند و نهج‌البلاغة را حاشیه زدند، بدین آمیزه، «اخباری» (تبیین) یا «انشائی» (سؤال یا تعجب) واکنش نشان دهند؛ اما ساکت‌اند! شرح‌ها و ترجمه‌های عهدنامه بسیارست و در این میان، کمره‌ای در تکمله‌ی «منهاج البراعة» خوئی، در تبیین طبقات (با توجه بکاربرد روز) و نفی «نظام طبقاتی» از/در اسلام قلم زده که شایان بررسی‌ست! سخن درباره‌ی نظام اجتماعی-اقتصادی در عهدنامه بسیارست که گر خدا خواهد، در «فقه فقر» خواهد آمد!
الحجة فی الفقه! آشنایان می‌دانند که بحثی داغ در آغاز «اصول فقه» درباره‌ی موضوع و تعریفش است که گاه «ماه»ی بدرازا می‌کشد و گاه نیز «ابتر» می‌ماند و برخی نیز از آن می‌گریزند! شاید بدانید که آیت‌الله بروجردی موضوع علم اصول را «الحجة فی الفقه» می‌دانستند که در تقریرات ایشان آشکارست: «موضوع علم‌الأصول هو عنوان الحجة فی الفقه/منتظری» و شاگردان‌شان بارها این رأی را از ایشان نقل و بحث کرده‌اند و این نظر را ایشان در درس‌های «بروجرد» نیز داشتند: «فیکون موضوع الأصول مفهوم الحجة فی الفقه/حجتی» و در این میان، امام خمینی نیز در تقریرات دروس آیت‌الله بروجردی که با نام «لمحات‌الأصول» بچاپ رسیده، این نظر را آورده‌اند: «الموضوع عنوان الحجة فی الفقه/خمینی»؛ ولی آن‌چه پرسش‌زاست، دو عبارت امام خمینی در 1. الفوائد الخمسة و 2. أنوار الهدایة است! در فایده‌ی چهارم «الفوائد الخمسة» که در موضوع علم اصول‌ست، امام پس از آن‌که بـ«تشاجر» علمای اصول در آن و «مبهمیة»ش (موضوع علم‌الأصول هو الکلی المنطبق علی موضوعات مسائله المتشتتة/خراسانی) نزد متأخران‌شان می‌اشارند و آن را «عار عظیم» برای این دانش می‌شمارند، می‌نگارند: «ولما کان الحق فی نظری القاصر کون الموضوع هو الحجة بعنوانها» و در «أنوارالهدایة فی التعلیقة علی الکفایة» نیز پس از بیان آرای گوناگون در موضوع علم اصول فقه می‌نویسند: «ولما کان المرضی هو قول المشهور من کون موضوعه هو الحجة فی الفقه» و در هر دو، تعلیقه‌ای یک‌سان دارند: «قد حققنا فی [مناهج‌الوصول] ما هو المرضی عندنا فعلیه یسقط ما فی هذه الأوراق»! آشکار نیست که امام در کدام‌یک از آثارشان این مهم را تحقیق کردند (البته، در تقریرات آیت‌الله بروجردی آن را آورده‌اند!)؛ زیرا در «مناهج‌الوصول إلی علم‌الأصول» که آن را محققان دو کتاب در قلاب/کروشه گذارده‌اند و در «تقریرات» دروس‌شان مانند «تهذیب الأصول/سبحانی» چیزی در این‌باره نیست! امام در آن دو کتاب، نامی از آیت‌الله بروجردی نبردند و محققان نیز «ارجاع»ی بدیشان ندادند و اگر چه امام در فوائد چنان نوشتند که شاید بنظر رسد که این نظر از خودشان است (البته، تاریخ نگارش فوائد آشکار نیست!)؛ ولی در انوار آن را قول مشهور دانستند که در آغاز تأمل‌برانگیزست؛ زیرا با آن‌که گویا آیت‌الله بروجردی این قول را بشافعی در رساله نسبت داده‌اند: «قال مدونه الأول فی رسالة له تسمی بالرسالة الشافعیة إن موضوع الأصول هو عنوان الحجة فی الفقه/حائری» و البته، شافعی بدان «تصریح» نکرده و تنها از «حجیت» حجج بحث نموده: «ولذلک تری الشافعی یبحث فی رسالته التی ألفها فی هذا الفن عن حجیة الحجج الشرعیة/منتظری»؛ اما تعبیر «الحجة فی الفقه» بعنوان موضوع اصول فقه، در آثار اصولیان پیش از ایشان یافت نمی‌شود! گویا امام باور دارند که «الحجة فی الفقه» از گذشته نزد محققان اصولی موضوع اصول فقه بوده و آن، عبارت اخرای «الأدلة بعنونها»ست: «أنه قد استقر رأی محققی علماء الأصول قدیما وحدیثا إلی قریب من عصرنا علی أن موضوع علم‌الأصول هو الأدلة بعنوانها أی الحجة فی الفقه/خمینی» و آیت‌الله بروجردی در این‌باره چیزی جز آرای اصولیان (بویژه) پیش از «صاحب فصول» نگفتند و تنها با «أکثر المتأخرین/خمینی» (محققی المتأخرین!) هم‌راهی نکردند! باید دانست که سید مرتضا در ذریعه اصول فقه را ادله‌ی اجمالی فقه می‌داند: «الکلام فی أصول الفقه إنما هو علی الحقیقة کلام فی أدلة الفقه ... علی طریق الجملة دون التفصیل» که شیخ توسی در عُده با او هم‌رأی است: «أصول‌الفقه هی أدلة‌الفقه ... علی طریق الجملة» و ابن زهره نیز در غنیة همین را می‌گوید: «أصول‌الفقه عبارة عن أدلة‌الفقه ... علی الإجمال»؛ ولی محقق حلی در معارج زبان‌زد اصول فقه را طرق اجمالی فقه می‌شناساند: «أصول‌الفقه فی الاصطلاح هی طرق‌الفقه علی الإجمال» و علامه‌ی حلی نیز در تهذیب همین نظر را دارد: «فأصول‌الفقه مجموع طرق‌الفقه علی الإجمال ... وموضوعه طرق‌الفقه علی الإجمال» و البته، در نهایة مانند سید مرتضا، شیخ توسی و ابن زهره می‌گوید: «الأدلة الموصلة إلی الأحکام الشرعیة ... علی سبیل الإجمال» که درنتیجه، گویا واژه‌های «اصول»، «طرق» و «ادله» در اصول فقه هم‌معنایند؛ ولی هیچ‌یک از آنان که یاد شد، از واژه‌ی «حجت» که آیت‌الله بروجردی در موضوع اصول فقه بکار بردند، استفاده نکردند! گفتنی‌ست که در میان شاگردان آخوند خراسانی، محقق ایروانی در کتاب «الأصول فی علم‌الأصول» هم‌چون آیت الله بروجردی، از واژه‌ی حجت در موضوع علم اصول بهره می‌برند: «هو الحجة علی الحکم الشرعی الفرعی» که این همانندی، پرسش‌زاست!
زبان‌زد «فقاهتی» دستاورد فارسی‌زبانان! چندی پیش در گروه تلگرامی دوستداران شهید صدر، یادداشت زیر را با نام «ادله‌ی مشترک از نراقی تا صدر» نهادم: «بیاد دارم روزی در راه میان دانشگاه تهران و انجمن حکمت در گفتگو با استاد دینانی از اصول شهید صدر سخن رفت و من گفتم: ایشان موضوع علم اصول را «ادله/عناصر مشترک» می‌دانند! استاد گفتند که چیزی نو نگفته و همان‌ست که مرحوم بروجردی می‌فرمودند: «الحجه فی الفقه»! آیت‌الله بروجردی شافعی را مدون نخستینِ اصول می‌داند و «الحجه فی الفقه» را بعنوان موضوع اصول از او نقل و قبول می‌کند (البته، این آمیزه را هنوز در رساله‌ی شافعی نیافتم و جا دارد اشاره شود که مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی نام تقریرات خود از درس خارج اصول آیت‌الله بروجردی را «الحجه فی الفقه» نهاده است!). شیخ طوسی در آغاز عُده‌ی نام‌ور، اصول فقه را «أدله‌الفقه» می‌شناساند (دقت شود که شهید ثانی در «تمهیدالقواعد» نخستین معنایی که برای «اصل» می‌آورد، «دلیل» است!) و بدنبالش آن را «اجمالی» دربرابر «تفصیلی» می‌داند. چندی پیش «جامعه‌الأصول» نراقی پدر را برگ می‌زدم! می‌دانید که او چند کتاب در اصول فقه دارد که یکی از آن‌ها «أنیس‌المجتهدین»ست که در دو مجلد، بوستان کتاب آن را چاپ کرده! در مقدمه‌ی کتاب، نراقی پس از تحمید «براعت استهلال»گونه، تصلیه و تسلمه/تسلیم، از انگیزه‌ی خود در تدوین این کتاب می‌گوید و از آمیزه‌ی «الأدله المشترکه» بهره می‌برد که اشتراک این ادله در بکار بردن واژه‌ی اصل برای آن‌هاست: «… الأدله المشترکه فی إطلاق اسم الأصل علیها …» و این عبارت مرا بیاد شهید صدر انداخت! نراقی در ادامه، استنباط احکام شرعی و استخراج مسائل فرعی را مبتنی بر این اصول می‌داند: «هی عمده ما یستنبط منه الأحکام الشرعیه ویستخرج منه المسائل الفرعیه» و سپس ببرسی معنای اصل می‌پردازد و می‌کوشد همه‌ی اصول را در چهار معنای مشهوری که شهید ثانی برای اصل آورده، بگنجاند! اگر چه مقصود شهید صدر از «مشترکه»، امکان/شأنیت بکارگیری آنان در همه‌ی ابواب فقه‌ست؛ بدین معنا که اختصاصی ببابی جز باب دیگر ندارند؛ اما اشتراک آن دو در بکار بردن آمیزه‌ی «الأدله المشترکه» جذاب و تأمل‌برانگیزست!» که البته، برخی باشتباه پنداشتند که من انگیزه‌ی کوچک‌شماری شهید صدر را دارم؛ اما بدیشان گفتم: من باور دارم که هر دانشی را باید تاریخی خواند (بچند معنا!)! امروز بطور اتفاقی/توفیقی، با کتاب خواندنی «ولایه‌الأولیاء» محمدتقی مجلسی، «مجلسی اول»، روبرو شدم و آن را که درباره‌ی انواع/گونه‌های «ولایت» است، برگ زدم و بخش‌هایی از آن را خواندم که در پایان کتاب چشمم افتاد بدو اصطلاح/ویژه‌واژه‌ی «دلیل اجتهادی» و «دلیل فقاهتی»: «بل یدعی قیام الدلیل الاجتهادی علی ذلک … فیتوافق الدلیلان الاجتهادی والفقاهتی»! بیاد داشتم که «شیخ انصاری» در بحث «شک» (برائت!) فرائد/رسائل بنادرست (از شیخ انصاری نباید انتظار داشت؛ زیرا او اهل تتبع نبوده!)، این دو زبان‌زد را از اختراعات «وحید بهبهانی» (از نوادگان مجلسی اول!) پنداشته (بهبهانی از آن دو در فائده‌ی ۳۳ام از فوائدش در تعریف مجتهد و فقیه، بحث می‌کند!) و در این اندیشه بودم که چندتن از استادان ما آن را از کسی دیگر دانسته بودند؛ ولی یادم نمی‌آمد که او که بود! بحافظه فشار می‌آوردم که ناگهان بیادم آمد: «ملا صالح مازندرانی»! بسیار تأمل‌برانگیز شد؛ زیرا مازندرانی شاگرد و داماد مجلسی اول است. در این اندیشه بودم که چون ملا صالح شاگرد مجلسی بوده، این دو اصطلاح را از استادش گرفته؛ اما این پرسش مرا پیش آمد که مجلسی رساله‌ی ولایت را کی نگاشته (در پایان رساله نوشته، آن را در شهر قم برشته‌ی تحریر درآورده!)!؟ زیرا مازندرانی که زادروزش آشکار نیست، در یکی از تاریخ‌های ۱۰۸۰، ۱۰۸۱ یا ۱۰۸۶ وفات کرده و مجلسی نیز بسال ۱۰۷۰ درگذشته و این نزدیکی تأمل‌برانگیزست! اگر چه هنوز نجُستم که مازندرانی در کدام اثر یا آثارش از این دو ویژه‌واژه بهره برده و استادان نیز چیزی در این‌باره نگفتند؛ اما بذهنم رسید که دور نیست که مجلسی این دو را از مازندرانی گرفته باشد؛ ولی با این گواه بدست‌آمده از مجلسی اول، آن استادان که مازندرانی را مبدع این دو اصطلاح می‌دانند، دچار چالش می‌شوند! باید دست‌کم، کتاب‌های این دو فقیه و هم‌عصران‌شان را بررسید؛ اما نمی‌توان بسادگی گفت که یکی از این دو واضع این اصطلاحات‌اند (استفاده‌ی مجلسی اول از این دو چنان است که گویی نو نیستند و جاافتاده‌اند!)؛ ولی نزدیک بیقین، فارسی‌زبان یا تازی‌زبانی فارسی‌زده این دو اصطلاح را وضع کرده؛ زیرا آشکارا، «فقاهتی» فارسی‌ست! در آمیزش/ترکیب واژه با یای نسبت در تازی، کلمه بحروف اصلی و مبدأش بازمی‌گردد و «تاء/ة» فقاهه باید بیفتد و نوشته شود: «فقاهی»! برخی تازی‌زبانان از این دو بی‌دگرگونی بهره بردند و فقاهتی را فقاهی ننوشتند که البته، چون اصطلاح شده، توجیه‌پذیرست!
قومیت بمعنای nationality و قومیت بعنوان ethnicity! چندی پیش در جستجوی پدیدار گران «قومیت»، با گفتگوی «کوان هریس»، نگارنده‌ی کتاب خواندنی «انقلاب اجتماعی، سیاست و دولت رفاه در ایران»، روبرو شدم که از وجوهی گوناگون تأمل‌برانگیز و البته، نقدپذیر بود! از همه‌ی نکات و نقدهای آن که بگذریم، او واژه‌ی «قومیت» را در ایران بدرستی «نو/جدید» می‌داند که شاید کسی بگوید: آن مانند «ملیت»، «متجدد»ست؛ ولی او کاربرد قومیت را بدهه‌ی 50 (سده‌ی 14 خورشیدی) بازمی‌گرداند که روشن‌اندیشان و دانشگاهیان ایران آن را بکار بردند که درباره‌ی قومیت بعنوان برابرنهاد ethnicity گویا درست است؛ چنان‌که خود ethnicity در 1920 زاده شده و از دهه‌ی 50 میلادی کاربردش رواج یافته (اگر بفرهنگ انگلیسی بفارسی ولاستون (1882) بنگرید، این واژه نیامده؛ ولی nation آمده که برابرش «ملت» و «قوم» گذاشته شده است!)؛ اما آشکارا، درباره‌ی قومیت بمعنای (بمثابه‌ی معادل) nationality صحیح نیست؛ زیرا با گشت‌وگذاری کوتاه می‌توان دریافت که واژه‌ی قومیت در معنای nationality دست‌کم، از دهه‌ی 80 سده‌ی 13 خورشیدی در فارسی کاربرد داشته (فرهادمیرزا در «نصاب انگلیسی» که پیش از ولاستون نگاشته شده، هوش‌مندانه، «پروشان» و «هاوش» (از لغات زندوپازند بمعنای «امت») را برابر nation می‌نهد!) و فراوان و پربسامد در مجله‌ی «کاوه» (1285 خورشیدی) و سپس «الإسلام»، «شرق»، «تعلیم و تربیت»، «ارمغان»، «تذکرات دیانتی»، «تقدم»، «مهر» و ... بویژه هم‌راه ملیت و حتا «تمدن» (و گاه مملکت، زبان، نژاد، دین و کشور!)، مفرد و گاه در آمیزه‌هایی مانند «روح قومیت»، «حس قومیت»، «تحقیر قومیت»، «افتخار قومیت»، «شرف/شرافت قومیت»، «حیث/حیثیت قومیت»، «غرور قومیت»، «تعصب قومیت»، «غیرت قومیت»، «عرق قومیت» و ...، «مترادف» (بسیاری از موارد بهم «عطف» شده‌اند!) و دست‌کم، «ملازم» ملیت بکار رفته (دهخدا در لغت‌نامه و معین در فرهنگ، قومیت را برابر ملیت می‌نهند!) و بسیار بـ«ایران» افزوده شده است («قومیت ملت ایرانی‌ست»، «قومیت ایران»، «قومیت ایرانیان»، «قومیت ایرانی» و .../مهر 1313) و این کاربردها هم‌چنان، فراوان در آثار دهه‌ی 50 نیز یافت می‌شود! شاید کسی بپرسد: از کی قومیت دیگر در معنای nationality بکار نرفته!؟ زیرا گویا، امروز چنین کاربردی ندارد و استعمالش منحصر در معنای ethnicity است!
کوتاه، گزیده و نابسنده درباره‌ی واژه‌ی پیش‌رفت! اگر نگوییم واژه‌ی «پیش‌رفت» (مصدر مرکب مرخم یا اسم مصدر) که آمیزش پساوند «پیش» و «رفت» (بن ماضی رفتن) است، در آغاز، برای «کارزار» برساخته و گذارده شده و سپس در جز آن بکار رفته؛ اما آشکارا، بیش‌تر با «جنگ» و «لشکرکشی» پیوند داشته که گواهش، کاربردهای فراوان آن در مجله‌ی «کاوه» از سال 1285 خورشیدی درباره‌ی جنگ‌های «روس»، «آلمان» و «عثمانی»ست (دهخدا پیش‌رفت را بی‌گواه از نظم و نثر فارسی آورده!)! «پیش‌رو» (صفت فاعلی) نیز که چونان پیش‌رفت ساخته شده (؛ ولی با بن مضارع رفتن)؛ ولی کهن است و بسیار زودتر نهاده شده و بکار رفته؛ زیرا فردوسی، ناصرخسرو و دیگران آن را بارها در اشعارشان آورده‌اند، گویا بیش‌تر در «جنگاوری» بمعنای «سالار/سردار» سپاه استعمال شده؛ اما از گذشته، در معنای مطلق «امام/رهبر/پیش‌وا» نیز آمده: «قال إنی جاعلک للناس إماما الله گفت من ترا پیشروی گردانم که جمله نیک‌مردان و شایستگان بتو اقتدا کنند .../میبدی» و برخی نیز «پیش‌روی» را که «حاصل مصدر»ست و مترادف پیش‌رفت نیز بکار می‌رود، در معنای «امامت/قیادت» آورده‌اند: «آلت خسروی و پیش‌روی/فرخی سیستانی» و «ای بهر جای ترا سروری و پیشروی/همو» که گیرا و تأمل‌برانگیزست! امروزه ما پیش‌رفت را برابر progress و هم‌چنین advancement بکار می‌بریم؛ اما ولاستون (1882) برابر این دو؛ واژه‌ی «ترقی» را نهاده است (اگر چه برابر to advance «پیش رفتن» و معادل advanced-guard «پیش‌رو» را بکار می‌برد!) و فرهادمیرزا در «نصاب انگلیسی» این دو را ندارد (دهخدا ترقی را برابر پیش‌رفت آورده)! بیش‌تر باید بررسید و متن‌های گوناگون بویژه ترجمه/گزارش‌های فارسی دوران قاجار را دید؛ ولی شاید کسی بگوید: «انصراف» احتمالی پیش‌رفت بموارد کارزار مانع «برابرگذاری»ش با آن دو واژه شده؛ ولی آشکارا، در آن دوران، واژه‌ی ترقی آشناتر بوده و بسیار بیش از پیش‌رفت رواج داشته که گزارش «رضا ریشار» جدیدالاسلام از «اکونومی پلتیک (آداب مملکت‌داری)» فرانسوی، اثر «سیسمون دو سیسموندی» سوئیسی (در نقد «آدام اسمیت» انگلیسی!)، بعنوان نخستین کتاب اقتصاد (سیاسی) جدید که در دارالترجمه‌ی تازه‌تأسیس ناصری بفارسی ترجمه شده و لبریزست از کلیدواژه‌ی «ترقی»، گواه آن است و شاید کسی بگوید: رواج بسیار واژه‌ی ترقی در آن عصر، پیامد این واژه‌گزینی و برابرنهی‌ست؛ اما باید دانست که ترقی (دربرابر «تنزل»!) در نظم و نثر فارسی از ابوسعید ابوالخیر تا ملک‌الشعرای بهار پربسامد بکار رفته است! محمدعلی فروغی در «اصول ثروت ملل (یعنی اکونومیک پلیتیک)» که گزارش فارسی کتاب فرانسوی Paul Beauregard است، پیش‌رفت و ترقی را هم‌معنا در کنار هم بکار برده: «حد پیشرفت تقسیم کار ... تقسیم کار ترقی می‌کند» که توجه‌پذیرست! واژه‌ی «پیش‌رفته» بمعنای «مترقی» (بکاررفته در سندبادنامه، دیوان سنایی و ...!) نیز که (لفظ «پیش‌رفتگی» از آن است و) با افزودن های (ه) «مفعول‌ساز» بمصدر مرخم پیش‌رفت ساخته شده، در دهخدا بی‌گواه و بدون ارجاع بفرهنگ‌های پیشین آمده و انوری نیز در «فرهنگ سخن»، تنها شاهدمثالی معاصر برایش آورده و نمونه‌ای از نظم و نثر پیش از متأخرِ متأخر یا معاصر فارسی که درش بکار رفته باشد، تا کنون یافت نشده که این‌همه، نشان نوپیدایی آن است؛ ولی بقطع، در دهه‌ی نخست سده‌ی اخیر خورشیدی رواجی نسبی داشته؛ زیرا مجله‌ی «تقدم» در سال 1306، از آن بسیار عادی در تعریف پدیداری سیاسی بهره برده: «حزب عبارت از اجتماع قسمت پیشرفته و فهمیده و فداکار یک طبقه اجتماعی است ...» که نشان «جاافتادگی» آن است. «پیش رفتن» فعلی مرکب است که کاربردهایی کهن از فردوسی تا کنون دارد و دهخدا در میان معانیش، «ترقی کردن» را بی‌گواه آورده؛ ولی آن‌چه اندیشیدنی‌ست، دو معنا/کاربرد 1. نسبی/قیاسی (نسبت/در قیاس با دیگری!) و 2. نفسی آن است! دو معنای «سبقت بردن» و «غلبه داشتن» آشکارا نسبی‌ست؛ اما دو معنای «سرانجام خوب یافتن» و «ادامه پیدا کردن» گویا چنین نیست! اکنون باید پرسید: «پیش‌رفت» یا «پیش رفتن» بمعنای «ترقی کردن» قیاسی‌ست یا نفسی؛ یعنی آن‌گاه که می‌گوییم: آن کشور پیش‌رفت کرد (یا پیش رفت یا پیش‌رفته است)، آیا آن را با کشوری دیگر سنجیدیم/قیاس کردیم یا نه!؟ سخن درازست ...!
پیش‌رفت بمثابه‌ی بهشت‌سازی زمین! در بررسی پدیدار گران «پیش‌رفت»، بیش و پیش از هر چیز قرآن مترقی را باید ژرف‌اندیشانه، جست. در این جستجو، همانندی دو آیه مرا گرفت و در اندیشه فُروبرد! قرآن حکیم در آیه‌ی شریف 74ام سوره‌ی مبارک زمر می‌فرماید: «وقالوا الحمدلله الذی صدقنا وعده وأورثنا الأرض نتبوأ من الجنة حیث نشاء فنعم أجر العاملین» (و گويند: «سپاس خدايى را كه وعده‌اش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت‌] را به ما ميراث داد، از هر جاى آن باغ [پهناور] كه بخواهيم جاى مى‌گزينيم.» چه نيك است پاداش عمل‌كنندگان./فولادوند) و در آیه‌ی مبارک 56ام سوره‌ی شریف یوسف می‌فرماید: «کذلک مکنا لیوسف فی الأرض یتبوأ منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء ولانضیع أجر المحسنین» (و بدين‌گونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم، كه در آن، هر جا كه مى خواست سكونت مى‌كرد. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مى‌رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمى‌سازيم./همو) که همانندی و «تناظر» پرسش‌زای این دو آیه از هیچ‌کس پوشیده نیست! آشکارا، آیه‌ی نخست درباره‌ی «آخرت» و دومین آیه در موضوع «دنیا»ست و در هر دو، واژه‌ی زمین/ارض آمده که دومی دنیویی و اولی اخروی‌ست: «یوم تبدل الأرض غیرالأرض والسماوات وبرزوا لله الواحد القهار» و البته، این‌که هر دو دنیوی باشند، منتفی نیست: «ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون»؛ ولی با توجه بـ«سیاق» آیات (که درباره‌ی آخرت است!) و هم‌چنین «نحو» آیه (که «نتبوأ» بی‌فاصله و بدون واسطه پیاپی «الأرض» آمده و از هیچ‌یک از حروف و ادات در این میان بهره نرفته،) دورست! اگر چه در یکی «إیراث» و در دیگری «تمکین» آمده؛ اما گویا دومی از لوازم نخستین است؛ چنان‌که از «أورثکم أرضهم ودیارهم وأموالهم وأرضا لم تطئوها وکان الله علی کل شیء قدیر» نیز نمایان است و هم‌چنین صالحان که میراث‌بر زمین‌اند، همان مردمانی هستند که در «الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلوة وآتوا الزکاة ...» وصف شده‌اند! عبارت مشترک «یتبوأ/نتبوأ من ... حیث یشاء/نشاء» که اجمالی، بیان «جواز/امکان تصرف» است، بنحوی، محور این دو آیه بشمار می‌آید؛ زیرا تبیین ویژگی بنیادین «تمکن/مکنت»ست و تناظر این دو آیه در پایان نیز توجه‌پذیرست؛ چراکه در هر دو، بـ«نظام ثواب-عقاب» و «عدل» در آن می‌اشارد. تناظر و تشابه این دو آیه نمی‌تواند گتره‌ای و بی‌معنا باشد و بی‌گمان، در پسش حکمت‌هاست! در این میان، شاید بتوان یکی از این حکمت‌ها را «بهشت‌سازی» دنیا دانست که در «هنر ایرانی» (بویژه در «باغ ایرانی»!) جایگاهی ممتاز دارد و امروزه، در تاریخ و فلسفه‌ی هنر بدان فراوان می‌پردازند! گویا خدای رحمان در تناظر میان این دو آیه از ما می‌خواهد که زمین دنیا را چونان سرزمین پرنعمت بهشت آباد کنیم و با الهام از این انگاره شاید بتوان از «پیش‌رفت بمثابه‌ی بهشت‌سازی زمین» سخن گفت!
در نکوهش سستی در کار و پیشه‌ورزی! در خبرست که معصوم علیه‌السلام فرمودند: «إنی أجدنی أمقت الرجل متعذر (یتعذر علیه) المکاسب فیستلقی علی قفاه ویقول «أللهم ارزقنی» ویدع أن ینتشر فی الأرض ویلتمس من فضل الله فالذرة تخرج من حجرها تلتمس رزقها» واژه‌ی قرآنی «مقت» که در آیه‌ی مبارک «کبر مقتا عند الله» آمده، بمعنای «سخت دشمن داشتن/گرفتن/شمردن» است و نشان‌گر کرانه‌ی «انزجار» و بیشینه‌ی «کراهت/بغض» است که در آن، «انذار» و «تخویف» نیز در اوج است. «اسمیه» بودن جمله، بکار بردن ابزار تأکید «إن» و مضارع آمدن «أجدنی» و «أمقت» نیز سختی و سنگینی این «مقت» را دوچندان می‌کند و از آنان رساتر در بازنمود/بیان بیزاری و دشمن‌شماری، بکاربری «أجدنی» (خود را می‌یابم!)ست که نشان «دریافت بی‌واسطه/میانجی» و «بی‌گمانی/یقین حضوری»ست که برتر از آن نیست. آن‌که این‌گونه معصوم علیه‌السلام او را دشمن می‌دارند و از او بیزارند، کسی‌ست که 1. کارها و پیشه‌ها بَرو بسیار دشوار و سخت است (متعذر (یتعذر علیه) المکاسب) و 2. بپشت می‌خوابد (فیستلقی علی قفاه) و [رو بآسمان] 3. می‌گوید: «خدایا! مرا روزی ده» (یقول أللهم ارزقنی) و 4. این‌که در زمین بگردد و بخشش و افزونی خدای را بجوید، وامی‌گذارد (ویدع أن ینتشر فی الأرض ویلتمس من فضل الله). چنین کسی را «تن‌آسا»، «سست»، «تنبل»، «بیکاره» و ... می‌نامند که معصوم علیه‌السلام در این خبر او را با «مورچه»ای کوچک می‌سنجد و کم‌وفرومایه‌تر از او می‌شمارد؛ زیرا مورچه از لانه‌اش بدرمی‌آید و روزیش را می‌جوید (فالذرة تخرج من حجرها تلتمس رزقها) که این سنجش، خردشماری و خواردانی/داری اوست 1. تا مردم او را بد شمرند (تقبیح) و 2. کسی که چنین نیست، آن شیوه را درپیش نگیرد (دفع) و 3. آن که گرفتار این سستی‌ست، بخود آید (رفع) شاید کسی بپرسد: آیا «مردی/رجلیت» در این خبر «خصوصیت» دارد یا می‌توان آن را «الغاء» کرد!؟ گویا، «الرجل» در این خبر خصوصیت ندارد؛ زیرا از آن‌جا که در شرع و تا حدودی در عرف، «انفاق» و تأمین معاش خانواده بعهده‌ی مرد سرپرست خانواده است، معصوم علیه‌السلام آن را فرموده‌اند. باقی گر خدا خواهد، در «فقه فقر» ...!
تمدن بمثابه‌ی پیش‌رفت! فیلسوفان و مورخان برای نزدیک شدن بانگاره‌ی گران «تمدن» که «چیستی»ش پیچیده و دشوارست و از آن‌جا که «ماهیت» نیست/ندارد، تعریف منطقی/ماهوی (حد و رسم تام/ناقص) ندارد/نمی‌شود، رهیافت‌هایی را درانداخته‌اند که در این میان، «تمدن بمثابه‌ی فرایند» بسیار تأمل‌پذیرست. برخی مانند کالینگوود، این فرایند را «تربیت» بغرض «مدنیت» (اجتماعیت با رکن بنیادین احترام بـ«آزادی» خود و دیگری!) دانستند (گفتنی‌ست که دورکیم جامعه‌شناس که استاد کرسی تعلیم‌وتربیت بوده، «اجتماعی/جامعوی شدن» را محور تربیت می‌شمارد!) و از قضا، «فرهنگ نفیسی/ناظم الأطباء» دوره‌ی قاجار، تربیت را برابر تمدن نهاده که نشان‌گر آن است که در آن دوران، معنای تمدن در عرف لغت بلکه عام، تربیت بوده («تمدن داشتن» را نیز «دارای تربیت بودن» تعریف کرده!) و در فرهنگ ولاستون (1882) نیز برابر civil، civility و civilly بترتیب مؤدب، ادب و ادبانه گذارده شده است. برخی مانند هگل، این فرایند را «پیش‌رفت/ترقی» گفتند و در چیستی، چندی و چونی «تمدن بمثابه‌ی پیش‌رفت» سخن پراکندند. امروزه، بزرگان کشور، دو آموزه‌ی «تمدن‌سازی» و «پیش‌رفت» را پربسامد بکار می‌برند و آن دو را «ایده‌آل» (کمال مطلوب(دشتی)/نصب‌العین(داعی‌الإسلام)) ما می‌دانند و شاید بتوان گفت که این بزرگان هر چند در چیستی، چونی، چندی و چرایی پیش‌رفت، از آنان که تمدن را بمثابه‌ی پیش‌رفت می‌شناسانند، از وجوهی گوناگون‌اند؛ اما مانند آنان، این دو را درپیوند یک‌دیگر می‌یابند.
حریت در دانش اخلاق! «حریت» که آن را در فارسی، «آزادی»، «آزادگی»، «آزادمردی»، «آزادمنشی»، «آزاده‌خویی» و ... گویند و بسیار ستوده، خواستنی و ارزنده است، در دانش «اخلاق» جایگاهی برین دارد. حریت در اخلاق از «فضیلت»های جنس «عفت»ست که مسکویه رازی در تعریفش می‌گوید: «وأما الحریة فهی فضیلة للنفس بها یکتسب المال من وجهه ویعطی ما یجب فی وجهه ویمتنع من اکتساب المال من غیر وجهه» که آن را خواجه نصیرالدین طوسی بصورت «و اما حریت آن بود که نفس متمکن شود از اکتساب مال از وجوه مکاسب جمیله و صرف آن در وجوه مصارف محموده و امتناع نماید از اکتساب از وجوه مکاسب ذمیمه» ترجمه کرده و ابن خاتون عاملی سخن خواجه را «یازدهم حریت و آزادگی و آن آن است که نفس مال را از وجوه نیک کسب نماید و صرف آن در وجوه نیکو کند و از کسب مال از وجوه حرام و ارتکاب امور ناشایست مجتنب باشد» تحریر کرده که آشکارا، بدان وجه شرعی داده است. چنان‌که آشکارست، اگر چه حریت در اذهان ما و هم‌چنین در لغت معنایی عام دارد؛ اما در کتاب‌های اخلاق اصطلاحی ویژه در موضوع منزل، معاش و اقتصادست که دو جهت دارد: 1. کسب مال تنها از راه و با روش زیبا، درست و سزاوار (از راهش!) و 2. صرف مال در چیزهای بایسته، نکو و شایسته بکارروی ویژگی عام حریت در معنای خاص یادشده که آشکارا، یکی از مصادیقش است، نشان‌گر اهمیت و جایگاه این مصداق است و حتا شاید کسی بگوید: آن اتم و اظهر مصادیق حریت است؛ زیرا تأثیر بنیادین «کسب حلال» در همه‌ی شئون زندگی بر هیچ کس پوشیده نیست و حتا آن را می‌توان زمینه‌ی دیگر مصادیق حریت دانست؛ چنان‌که قرآن «تصرف» را با «أکل» بیان می‌کند: «إن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما»، «ولاتأکلوا أموالکم بینکم بالبالطل» و ...؛ زیرا اکل اظهر و اتم مصادیق تصرف است! در این میان، ولی الله دهلوی حریت را نزد صوفیه عام‌تر و همان «زهد» و «ترک دنیا» می‌داند که ریشه‌ی «سماحت» (عفت، اجتهاد، عفو، سخاوت، قناعت و تقوا)ست (آشکارا، اصطلاحات او با اخلاق‌شناسان گوناگون است!) و آن را «... غالب بودن رأی کلی بود بر دواعی خسیسه بهیمیه» می‌شناساند. سخن درازست که در فقه فقر خواهد آمد!
برادری دین و انسان! خبر نام‌ور «أخوک دینک فاحتط لدینک بما شئت» را بعنوان دلیلی بر لزوم/وجوب یا استحباب احتیاط در دین آورده‌اند. در این‌که «دین» بـ«اخ» (برادر) «تشبیه» (تنزیل) شده یا بعکس، اختلاف است و در این میان، برخی دومین را درست پنداشتند و این خبر را نامرتبط از/با باب احتیاط انگاشتند؛ اما در هر صورت، گویا مفاد این خبر، «ادعا[ء]» (حقیقة ادعائیة) و «اعتبار» (إعطاء حد شیء إلی شیء آخر) «اخوت/مؤاخات» (برادری) انسان و دین است (فأقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها). «احتیاط» نیز در این خبر از لوازم اعتباری این اخوت‌ست؛ ولی چرا بجای اخوت، از نسبت «ابوت»، «امومت» یا «بنوت» بهره نرفته!؟ شاید گفته شود که با بکارگیری اخوت، نسبتی «متوافقة‌الاطراف» میان انسان و دین ادعا شده که در موارد یادشده‌ی دیگر نیست؛ زیرا هر دو طرف برادرند و نسبت‌شان یک‌سان‌ست؛ البته، می‌توان پرسید که کدام‌یک برادر بزرگ است یا کدام‌یک کوچک! با توجه بدین نکته شاید کسی بگوید که لازم اعتباری اخوت، احتیاط، نیز دوطرفه است و دین نیز شأن احتیاط نسبت بانسان دارد؛ پس باید پرسید: احتیاط در این خبر چیست که از لوازم اخوت و شأن دو طرف آن است!؟ و شاید کسی بپرسد: چرا بجای حرف «لام»، «فی» بکار نرفته؛ زیرا معنای متعارف و مشهور خبر گویا با حرف اضافه‌ی فی سازگارست!؟ گفتنی‌ست احتیاط از ماده‌ی قرآنی «ح و ط» که فرهنگ‌های لغت معانی «حفظ»، «رعایت»، «طواف»، «تعهد» و ... را برابرش نهادند و برخی نیز فقه‌اللغه‌ی آن را «هو الرعایة والتوجه مع استیلاء» دانستند، آمده و آشکارا، در خبر یادشده، احتیاط در معنای لغوی بکار رفته است. بی‌گمان، مخاطب دین، انسان و توجهش بدوست و آن‌ست که او را همه‌جانبه، با تدبیر و سیاست روابط چهارگانه‌اش با خود، خدا، مردم و جهان، رعایت (نگه‌داری) می‌کند که احتیاط در خبر گویا بدین مهم می‌اشارد. در این‌باره فراوان می‌توان داد سخن داد و عامیانه می‌توان گفت: دین هم‌چون برادری، هوای آدمی را دارد («وما جعل علیکم فی الدین من حرج» نیز شاید نشان مؤاخات/برادری دین (سهله‌ی سمحه!) و حتا دربرابر وجوب/استحباب احتیاط است!)! از سوی دیگر، خدای رحمان در قرآن با تعابیری «نامستعلیانه» (یا «بی‌استعلا[ء]» که استعلا بمعنای اظهار «علو»ست!) که تداعی‌گر برادری‌ست، از 1. «بیع» با او (إنما یبایعون الله/إن الله اشتری)، 2. قرض بدو (من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا) و 3. نصرت او (إن تنصروا الله ینصرکم/فلینصرن الله من ینصره) سخن می‌راند که این‌همه گویی همان مؤاخات/برادری با دین او و توجه بدان و رعایتش است که در خبر یادشده، با تعبیر احتیاط آمده و دربرابرش «ارتداد» (برگشتن) و «تولی» (روی برگرداندن)ست که آیات 1. «یا أیها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم یحبهم ویحبونه أذلة علی المؤمنین أعزة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولایخافون لومة لائم ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله واسع علیم» و 2. «ها أنتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فی سبیل الله فمنکم من یخبل ومن یبخل فإنما یبخل عن نفسه والله الغنی وأنتم الفقراء وإن تتولوا یستبدل قوما غیرکم ثم لایکونوا أمثالکم» آن دو را بیان می‌کنند و سنت «استبدال» را نیز تبیین می‌نمایند که اگر مؤاخات با دین و احتیاط برایش نباشد، سنت الاهی استبدال جاری می‌شود. عبارت پرسش‌زای «بما شئت» (خواستن) در پایان خبر که بسیاری آن را جاانداخته و نقل نکرده‌اند، نزد برخی مانع از برداشت متعارف (وجوب یا استحباب احتیاط) از این خبرست؛ ولی برخی آن را «بما قدرت» (توانستن) معنا کرده‌اند و کوشیدند با این تفسیر آن استنباط را توجیه کنند (یا بمعنای «بما استطعت» و مانند آیه‌ی «فاتقوا الله ما استطعتم» دانستند!) که چندان وجهی ندارد و قبول‌پذیر نیست. در این میان، برخی «شئت» را اشتباه کاتبان دانستند و آن را «سعت (!؟)/سَعَیت» (از ماده‌ی «س ع ی») که در نگاشتن همانند شئت است، خواندند که تأمل‌پذیرست. گویا، همه در ذهن‌شان چنین است که «بما شئت» در خبر، «کمیت» (کم‌وزیاد) احتیاط را بیان می‌کند؛ ولی شاید بتوان گفت که آن بـ«کیفیت» احتیاط [نیز] می‌اشارد. سخن درباره‌ی این خبر فراوان است؛ اما آن، دلیلی بر احتیاط آن‌چنان که اخباریان و اصولیان گفتند، نیست؛ اما نشان «هم‌بستگی» دین و انسان است؛ بدین معنا که دین انسان را «پاس» و انسان دین را «بپا» می‌دارد.