به راهی که اکثر مردم می روند،
بیشتر شک کن...
اغلب مردم، فقط تقلید می کنند،،
از متمایز بودن نترس،
انگشت نما بودن،بهتر از
احمق بودن است.
#تلنگر
➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️
#تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
افراد عادت کرده اند به گفتن کلمات ناامید کننده غافل از آنکه تکرار کلمات در ضمیرناخودآگاه آنها تبدیل به باورهایی میشود که نقش تعیین کننده در زندگیشان دارد.
زندگی با تمام مشکلات و خوشی هایش میگذرد یاد بگیریم با مشکلات در جهت شکوفا کردن و از خوشی ها در جهت ارتقاء عظمت روحمان استفاده کنیم، تغییر یک تعهد درونی میخواهد تعهدی که از این پس زیباتر به زندگی مینگرم، از این پس از جملات امید بخش در کلامم استفاده میکنم، از این پس باورهای اشتباهم را تکرار نخواهم کرد زیرا دیدن، شنیدن و احساس کردن ارتعاش دارد و من با نوع ارتعاش خویش خالق زندگیم هستم.
از این پس به جای گله و شکایت از مشکلاتی که خود مسئولش هستم میگویم من توانایی حل هر مسأله ای را دارم و با آن رشد و پیشرفت میکنم.
از این پس فراموش نخواهم کرد چه قدرتی حمایتگر زندگی من است و او برای تمام عمر من کافیست و او عشق است و او ثروت است و او آرامش و محبت است.
#حال_خوب
#تغییر_در_زندگی
#آرامش
ــــــــــــــــ
#تارینو(تارینو_نوایینو_ مسیرینو)
╔══❖•°🪴 °•❖══╗
@tarino
╚══❖•°🪴 °•❖══╝
هدایت شده از تارینـــو (حال و حیاتی نو)
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
«غربت رقیه»
صدای هلهله لشکر، صدای طبل ها، صدای تاختن اسب ها و به هم خوردن شمشیر ها به گوش می رسید.
زنان و کودکان هر کدام گوشهای از خیمه نشسته و زانوی غم به بغل گرفته بودند، وحشت سراسر وجودشان را احاطه کرده بود. بابا حسین گفته بود، زنان و کودکان در خیمه ها بمانند.
هر بار عمه زینب از خیمه بیرون می رفت و با اشکی تازه تر به خیمه برمیگشت رقیه به سوی عمه زینب رفت سر به آغوشش گذاشت و گفت: عمه جان چرا نمیگذارید بیرون برویم؟ چرا هیچکس به خیمه سر نمیزند؟
شروع به گریه کرد و در همان حال ادامه داد : داداش علی اکبر کجاست؟
عمه زینب که جان در زانوانش نبود بر زمین نشست، دست بر سر زد و رو به اهل حرم دست دراز کرد و گفت :خدایا اینان چه کردهاند؟ خدایا این لشکر با فرزند رسول خدا چه میکند؟ نفس عمه چنان به زور بالا میآمد که گویی داشت خفه می شد. رقیه در ذهنش مرور می کرد کلام برادرش علی اکبر با پدر را وقتی در پشت خیمه به بابا میگفت: اذن میدان بده تا علی اکبر جان برای شما بدهد، به رستگاری ابدی برسد و در رکاب امامش شهید شود.
و بابا حسین که باغم عظیمی به او می گفت : تو شبیه ترین فرد به رسول خدایی، چگونه شبه پیغمبر را به سوی میدان راهی کنم؟
رقیه اشک از چشمانش سرازیر شد، او خون های تازه بر دست و دامان عمه می دید، ولی می ترسید حتی به ذهنش بیاورد که ممکن است این خون، خون داداش علی اکبر باشد.
آهسته رو به درب خیمه رفت، رباب او را سریع گرفت و گفت: نه رقیه جانم بیرون نا امن است، برغم پدر اضافه نکنیم. به خدا، عزیزم علی اصغر هم بی تاب است، ولی نباید خارج شد، اینان خدا را نمی شناسند ممکن است هر بلایی بر سر ما بیاورند، آرام بگیر.
رقیه به پهنای صورت اشک می ریخت، می دانست جانش طاقت غم ندارد، آن هم غمِ عظیمِ یتیمی...
لبان کوچک و خشکش را میان دندانش قرارداد و گاز گرفت، نبایدبه یتیمی فکر میکرد.
بابا حسین فرزند علی فخر عالم است کسی جرات کشتن او را ندارد. این حس آرامش می کرد.
صدای تیغ ها و خنجرها بیشتر میشد، و بیقراری های اهل حرم بیشتر، در میان تمامی صداها، ناگهان صدای عمه زینب از بیرون خیمه ها، حزن انگیزتر از هر صدایی شنیده شد : برادرم.... نه...... نه.....
در حالی که اشک و آهش بلند بود.
تمام زنان، بچهها و رقیه از خیمه بیرون دویدند.
خیمه ی عمو عباس فرو افتاده بود.
عمه زینب زانو برخاک زده بود.
رقیه در دلش گفت: مگر میشود عمو عباس نباشد؟
بی صبرانه شروع به دویدن کرد تا کنار پدرش حسین رسید دامان پدر را با دو مشت کوچکش در دست گرفت و در حالی که به شدت می گریست گفت:چرا عمود خیمه ی عمو را کشیده ای؟ بابا عمو رفته است تا آب بیاورد به زودی بر می گردد.
بابا حسین، انگار کمرش شکسته بود، گویی زبانِ خشکش برای سخن گفتن باز نمیشد، اشک از دیدگانش جاری بودو بر گونه هایش به مانندِ دُرِّ گرانبها می غلطید.
رقیه دامان پدر را رها کرد و به سمت عمه رفت، دست بر گردنِ عمه زینبِ بی قرار انداخت و گفت: عمه شما بگو.!!! در حالی که دستش را به سوی خیمه ی فرو افتاده گرفته بود ادامه داد : عمو ببیند خیمه اش افتاده است ناراحت می شود، بیایید تا نیامده، کمک کنیم و دوباره به پایش کنیم.
عمه زینب محکم رقیه را در آغوش کشید و گفت: عمو عباس خیمه ای زیباتر دارد، این خیمه ها برای عباسِ من کم بود، و داد از نهادش بلند شد.
صورت رقیه را در میان دستانش گرفت و گفت: زینب چه کند؟ زینب باغم شما چه کند؟ امان از دل زینب که سهمش از غم بسیار بود.
رقیه به حال خودش نبود، نگاهش را به این طرف و آن طرف می چرخاند تاب و تحمل این همه غم را نداشت.
در همان حال که چشم می گرداند نگاهش به صحنه ای وحشتناک تر قفل شد. خواهرش سُکینه بر بالای جنازه هایی ایستاده بود، رقیه شروع به دویدن به آن سوی کرد، به زمین می خورد و بر می خاست، اشک می ریخت و تن و جانش می لرزید، در خودش میگفت : نکند بدن عمو عباس است؟ یعنی ممکن است؟ نه..... خدا نکند....
وقتی رسید دید.....
♻️ادامه دارد
✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی
#داستانک
#غربت_رقیه
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
متنی زیبا از فروید روان شناسی...
وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزى هاى بچه گانه اند ...
یا مدام براى نبودنت...
براى خط زدنت تلاش مى کنند؟...
نه! همیشه جنگیدن خوب نیست!...
من همیشه جنگیده ام تا چیزى را عوض کنم...
اما این روزها فهمیده ام که با آدم هاى کوته نظر نباید جنگید...
فهمیده ام براى اثبات دوست داشتن نباید جنگید...
براى به دست آوردن دل آدم ها نباید جنگید...
براى اثبات خوب بودن نباید جنگید...
این روزها نسخه فاصله گرفتن را مى پیچم براى هر کسى که رنجم مى دهد...
از آدم هایى که زیاد دروغ مى گویند...
فاصله می گیرم...
از آدم هایى که زیاد ظلم می کنند...
فاصله می گیرم...
از آدم هایى که حرمتم را نگه نمی دارند...
فاصله می گیرم...
با حقارت برخى آدم ها و دل هایشان نباید جنگید...
باید نادیده شان گرفت ...
و گذشت ...
و بخشیدشان...
نه براى این که مستحق بخشش اند...
براى این که من مستحق آرامشم.....
#نکته_ناب
ــــــــــــــــ
#تارینو
https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی کن و لبخند بزن...
به خاطر آنهایی که از نفست،
آرام میگیرند...❤️
#تلنگر
➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️
#تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌞اصولی که در غذا خوردن با خانواده باید رعایت شود☘️☘️☘️
درست است که غذا خوردن در کنار خانواده فواید بیشماری برای والدین و فرزندان دارد، اما این امر به تنهایی کافی نیست. برای آن که جمع شدن اعضای خانواده در کنار هم برای صرف وعدههای غذایی تأثیرگذار باشد، لازم است نکات زیر را رعایت کرد:
- درست است که حرف زدن هنگام غذا خوردن کراهت دارد، اما اگر قرار باشد غذا خوردن در کنار خانواده همراه با سکوت محض باشد پس هیچ فرقی با تنهایی غذا خوردن نخواهد داشت؛ بنابراین اگر عادت به صحبت کردن حین غذا خوردن ندارید، عجلهای برای جمع کردن سفره غذا نداشته باشید و سریع از سر سفره یا میز بلند نشوید بلکه سعی کنید بعد از اتمام غذا زمانی را به حرف زدن اختصاص دهید.
- هنگام غذا خوردن از گفتگو درباره موضوعات ناخوشایند، دغدغههای مالی و اقتصادی و هر موضوعی که باعث ترس کودک میشود، خودداری کنید.
- تلفنهمراه، تلویزیون، بازیهای ویدئویی و... را در وعدههای غذایی کنار گذاشته و از فرصت با هم بودن به بهترین شکل بهره ببرید.
- اگر کودکتان در حین غذا خوردن حرف زد، جلوی حرف زدن او نگیرید بلکه اجازه دهید حرفهایش را بزند و شما هم شنونده خوبی برای او باشید.
#مشاوره
#خانواده
#آداب_غذا_خوردن
ــــــــــــــــ
#تارینو(تارینو_نوایینو_ مسیرینو)
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈