#شهیدانه:))♡
#شهید عبدالحسین برونسی:))♡
#شهدا _الگو اخلاق_ اند:)**
#نگاه پاک)**
همسرشون خونه جدید خریده بودند ولی خونه اصلا اوضاع خوبی نداشت...
بیست روز مرخصی گرفته بودن تا دیوارای حیاط را خراب کنن و از نو بسازن...
دیوارارو که خراب کردن و می خواستن ساختشون را شروع کنن از سپاه اومدن دنبالشون...باید می رفتن جبهه...
همسرشون ناراحت شدن و گفتن: من چطوری با چند تا بچه قد و نیم قد توی این خونه بی درو پیکر بمونم؟؟؟😔
شهید برونسی همسرشون را آروم کردن و گفتن: من از بچگی تا حالا نه از دیوار کسی بالا رفتم و نه به ناموس کسی نگاه چپ انداختم پس خیالت راحت هیچ کس مزاحمتون نمیشه:))✌
راهی جبهه شدن:))
حرفشون درست بود هیچ جنبنده ای مزاحمشون نشد:))✨🙂
#شهید ابراهیم هادی
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم.
برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم".
یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان"
#خاطره شهدایی ♥️
#شهیدِ سربلند♥️
#شهید محسن حججی ♥️
پله هارا با سرعت خیلی زیاد و
دوتا یکی داشتن میومدن پایین...
همسایه شون دیدنشون...
بهشون گفتن:آروم تر برو...حالا دو دقیقه دیر برسی سرکار چیزی نمیشه ...
شهید حججی گفتن:همین دو دقیقه دو دقیقه، کلی شهادتمو عقب میندازه...
شهدا چقدر حواس جمع بودن.**...
من و تو کجای کاریم؟؟؟💔
#شهیدانه🌺
#شهید محمد رضا تورجی زاده🌺📿
بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوار های مداحی ها و مناجات های محمد را پخش میکردند ...
بیشتر مداحی ها و مناجات های محمد در مورد امام زمان بود✨
خیلی ناراحت بودم؛
تا اینکه یک شب خواب محمد را دیدم...
خوشحال بود و با نشاط...
لباس فرم سپاه تنش بود...
چهره اش خیلی نورانی تر شده بود؛
یاد مداحی های او افتادم...
پرسیدم:
محمد این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمد در حالی که میخندید گفت:
من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم(:✨
#شهیدانه ✨🕊
#شهید عبدالحسین برونسی 🌼🌱
به روایت همسر:
پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.😔
بچه را که داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت..
از خانه دوید بیرون ، چادر سر کردم و دنبالش رفتم...
ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان...😳
تا به او رسیدم یک تاکسی گرفت.
در آن لحظه ها ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود