صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_شـشـم ✍به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشا
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سـی_و_هـفـتـم
✍حسام بی خبر از حالم، خواند صدایش جادویی عجیب را به دوش میکشید این نسیم خنک از آیاتِ خدایش بود یا تارهایِ صوتی خودش حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم صاحب این تارهای صوتی، نمیتوانست یک جانی باشد اما بود همانطور که دانیالِ مهربان من شد این دنیا انباری بود از دروغهای ِ واقعی
در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی میداد و من بی توانتر از همیشه، نایی برایِ یافتنِ جوابش نداشتم در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران، جمع شده در خود با چشمانی بسته، صدایِ قدمهایِ حسام را در اتاقم شنیدم نشست روی صندلی همیشگی اش، درست در کنار تختم بسم اللهی گفت و با باز شدنِ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم تار بود اما کمی بهتر از قبل چند بار مژه بر مژه ساییدم حالا خوب میدیدم خودش بود همان دوست همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ دوست دانیال با صورتی گندمگون ته ریشی مشکی و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد چهره اش ایرانی بود، شک نداشتم و دیزاینِ رنگها در فرمِ لباسهایِ شیک و جذابِ تنش، شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون میآمد انگار در این دنیا نبود
در بحبوحه ی غروب خورشید، نم نمِ باران رویِ شیشه مینشست و درختِ خرمالویِ پشت اش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید نوای اذان بلند شد حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام، پودر میشد محضه هدیه به مرگ حالا نفرت انگیز ترین های زندگیم، مسکن میشدند برایِ رهاییم از درد و ترس..
صدایش قطع شد کتاب را بست و بوسید به سمت میزِ کنارِتختم آمد ناگهان خیره به من خشکش زد سارا خانوم ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند اما حسام نیامد
چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس، چشم به در، انتظارِ آوازه قرآنِ دشمنم را میکشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم اما باز هم نیامد حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود میپچید و نیازش را طلب میکرد و من جز سه وعده اذان ازمسکن اصلیم محروم بودم این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود بعد از مدتی حکم آزادیم از بیمارستان صادر شد و من با تنی نحیف بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم باید با یان یا عثمان حرف میزدم تماس گرفتم اول با عثمان یک بار دو بار سه بار جواب نمیداد و این موضوع عصبیم میکرد شماره ی یان را گرفتم بعد از چندین بار جواب داد سلام دختر ایرانی صدایم ضعیف بود بگو جریان چیه تو کی هستی لحنش عجیب شد من یانم دوست سارا دوست داشتم فریاد بزنم و زدم،هرچند کوتاه خفه شو من هیچ دوستی ندارم من اصلا کسی رو تو این دنیا ندارم داری تو دانیالو داری نشسته رویِتخت با پنجه ی
پایم گلِ قرمز رنگ قالی را هدف گرفتم
داشتم دیگه ندارم یه آشغال مثه عثمان؛اونو ازم گرفت
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @tark_gonah_1
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
آنونس #استغفار.mp3
4.83M
#آنونس
یه گروه هرگز بخشیده نمیشن؛
فقط اونایی که خودشون نمیخوان !
💥مگه میشه کسی نخواد ؟
#استاد_شجاعی 🎤
@tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 منشأ قدرت در حکومت امام زمان(عج)
🔻نگام مردم به سیاسیون حکومت مهدوی چگونه خواهد بود؟
#شرحی_بر_دعای_افتتاح
@tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_هـفـتـم ✍حسام بی خبر از حالم، خواند صدایش جادوی
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سـی_و_هـشـتم
✍توام یه عوضی هستی مثه دوستت و همه ی هم کیشاش اصلا نکنه توام مسلمونی؟ جدی بود سارا آرام باش هیچ چیز اونی که تو فکر میکنی نیست از وضعیت لحظه به لحظه ات باخبرم میدونم چه شرایطی رو از سر گذروندی پس فعلا یه کم استراحت کن از کوره در رفتم با خبری؟چجوری؟یان بیشتر از این دیوونم نکن این دوستی که تو ایران داری کیه کسی که منو به اون آموزشگاه معرفی کرد کیه؟ کسی که پروینو آورد تو این خونه کیه؟ اسمش چیه؟ حسام؟ یان دارین باهام بازی میکنید اما چرا
گرمم بود زیاد به سمت پنجره رفتم تا بازش کنم چشمم که به تصویر خودم در شیشه افتاد میخکوبِ زمین شدم این من بودم همان دختر مو بور با چشمان رنگی این مرده ی متحرک شباهتی به من نداشت صدای الو الو گفتنهای یان را میشنیدم اما زبانم نمیچرخید گوشی از دستم افتاد به سمت آینه رفتم دیگر چیزی از آن دختر چند ماه پیش باقی نمانده بود جز چشمانی آبی رنگ وحشت کردم سری بی مو چشمی بی مژه صورتی بی ابرو
جیغ زدم بلند دوست نداشتم خودم را ببینم پس آینه محکوم شد شکستن پروین هراسان به اتاقم آمد با فریاد این زنِ تپل و مهربان را به بیرون هُل دادم تا جاییکه از دستم برمیآمد شکستم و پاره کردم و در این بین در زدنهای گریان پروین پشت در اتاق قصد قطع شدن نداشت صدایش را میشنیدم آقا حسام، مادر تو رو خدا خودتو زود برسون این دختره دیوونه شده در اتاقم بسته میترسم یه بلایی سر خودش بیاره من که زبون این بچه رو نمیفهم
مدتی گذشت تتمه ی توانم را صرفِ خانه خرابیم کرده بودم و حالی برایِ ادامه نبود روی زمین تکیه زده به کمد نشستم دیگر چه چیزی از همه ی نداشته هایم، داشتم تا برایش زندگی کنم با ضعیفی عجیب تکه ی خورد شده از آیینه را برداشتم تمام لحظه های نفس کشیدنم را مرور کردم.معدود خنده هایم با دانیال شوخی هایش جوک های بی مزه اش سر به سر گذاشتن های بچه گانه اش کل عمرم خلاصه میشد در دانیال تکه ی تیزِ آیینه را روی مچ دستم قرار دادم مردن هم جرات میخواست و من یکبار نخواسته تجربه اش کرده بودم چشمانم را بستم که ناگهان ضربه ایی آرام به در خورد سارا خانوم لطفا درو باز کنید خودش بود قاتل خوش صدای تنها برادرم صدایش را شنیدم درست مانند وقتی که قرآن میخواند نرم و خوش آهنگ اما من متنفر بودم، نه از صدا، که از صاحبش
دوباره ضربه ایی به در زد سارا خانوم خواهش میکنم درو باز کنید
زیادی آلمانی را خوب حرف میزد به همان خوبی که ته مانده ی انگیزه ی زندگیم را گرفت دیگر چه داشتم که دل وصل کنم به بودن و نفس گرفتن زیبایی، آخرین چیزی بود که از دست دادم و حالا به امید مرگ باید لحظه های آغشته به سرطانم را میشمردم صدایش در گوشم موج زد سه ثانیه صبر میکنم در باز نشد میشکنمش
پس سه ثانیه برای گذشت از زندگی و نجات از دستِ این مسلمان داعش مسلک وقت داشتم باید داغِ این رستگاریِ نکاحین را به دلش میگذاشتم تکه ی آیینه را با وجودی لرزان شده از ترس روی مچ دستم فشار دادم مُردن کارِ ساده ایی نبود، دستم سوخت،چند ضربه ی محکم به در خورد، من با تمام وجود وحشت کردم، و در شکست با موهایی پریشان صورتی خوابیده در ریش و لباسی که عدم هماهنگی در رنگهایش عجله برای رسیدن به این خانه را نشان میداد با رنگی پریده، سری پایین و چشمانی چسبیده به دستم، حیرت زده روبه رویم ایستاد صبر کن داری چیکار میکنی زخم دستم سطحی بود پروین با دیدنم جیغ زد عصبی فریاد زدم دهنتو ببند حسام با آرامشی هیستیریک از پروین خواست تا اتاق را ترک کند دو قدم به سمتم برداشت خودم را عقب کشیدم آرزوی این تَن را به دل میگذاشتم نزدیک نیا عوضی ایستاد دستانش را تسلیم وار بالا برد حسِ جوجه اردکی را داشتم که در حصاری از گربه های گرسنه دست و پا میزند باشه فقط اون شیشه رو بنداز کنار از دستت داره خون میاد روزی میخواستم زندگی را به کامش زهر کنم اما حالا داشتم جانم را برای اخلاصی از دستش معامله میکردم ترس و خشم صدایم را میخراشید بندازم کنار که بفرستیم واسه جهاد نکاح مگه تو خواب ببینی وقتی دانیالو ازگرفتی وقتی با اون خدا و اسلامت تنها خوشیمو آتیش زدی و کَردیش یه قصاب عین خودتو اون دوستای لعنتیت، عهد کردم که پیدات کنمو خِرخِرتو بجوئم اما تو پیدام کردی اونم به لطف اون عثمان و یانِ عوضی و درست وقتی که حتی انرژی واسه نفس کشیدن ندارم نمیدونمم دنبال چی هستی چی از جوونم میخوای اما آرزوی اینکه منو به رفقای داعشیت بدی رو به دلت میذارم گوشیم به صدا درآمد و حسام به سمتم دویدغافلگیر شدم به شیشه ی مشت شده در دستم چنگ زد و من با تمام نیرویی که ترس چند برابرش کرده بود در عین مقاومت حمله کردم نمیدانم چند ثانیه گذشت اما شیشه در دستش بود و از پاره گیِ به جا مانده رویِ سینه اش خون بیرون میزد...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @tark_gonah_1
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
توصیه های آیت الله وحید خراسانی جهت دفع بیماری و نگرانی ها
(عکس باز شود)
ذهنتان را درگیر بیماری نکنید چون به هر چیزی فکر کنید محقق می شود آرام باشید و توکل کنید به خدای قادر و توانا و ائمه و امام زمان (عج )
یک قاشق مرباخوری عسل با هفت عدد سیاه دانه هم معجزه میکند بعد از این آیات مطهر
هر روز ناشتا یک لیوان آب جوشیده ولرم با یک ق م عسل مخلوط و هفت عدد سیاه دانه بجوید و آب و عسل را جرعه جرعه بنوشید سیستم ایمنی بدن بسیار قوی میشود...
@tark_gonah_1
هدایت شده از مرگ بر منافق سازشکار✊🏻
غربگرایان با قدرت رسانه ها تونستن کاری کنن که مردم، یه مورچه رو یه اژدها ببینن!
واقعا قدرت ویروس کرونا نسبت به همه آنفولانزاهای دیگه مورچه هست!
✅ کرونا یه سرماخوردگی ساده هست ☺️
که با خوردن غذاهای با طبع گرم درمان میشه. برید بچسبید به زندگیتون و انقدر فریب رسانه های شیطان صفت رو نخورید!!
برای پیروزی لیست ائتلاف جشن بگیرید 🎂
اصلاحاتیا بازنده میدان شدند و با ویروس کرونا دارن جشن انقلابیها رو کم رنگ می کنند 😁
#مرگ_بر_منافق_سازشکار
@monafegh_1
AUD-20200220-WA0006.opus
776.3K
راه مبارزه با ویروس کرونا و هر نوع ویروس دست کاری شده توسط اسرائیل و آمریکا
@tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#آنونس یه گروه هرگز بخشیده نمیشن؛ فقط اونایی که خودشون نمیخوان ! 💥مگه میشه کسی نخواد ؟ #استاد_
🌒 أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
به نامِ نامی تو آغاز میکنیم؛
سرکشیدنِ جام #استغفار را ...
تا قلبمان تطهیر شود از هر رنگ سیاهی که بدست خویش بر دیوارهاش کشیدهایم !
تا شاید این رمضان ؛
ظرف قلب ما نیز برای پُر شدن از تو،
جا داشته باشـــد ؛ #دلبر_جان 💫
@tark_gonah_1
استغفار_1.mp3
8.68M
#استغفار ۱ 📿
رجب، ماه استغفاره!
ماه حمام کردنِ روح ...
جسمِ آلوده رو با آب پاک شستشو میکنیم،
و روحِ زنگار گرفته رو در نهرِ استغفار .
آماده میشیم برای استحمامِ روح!
@tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_هـشـتم ✍توام یه عوضی هستی مثه دوستت و همه ی هم
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سـی_و_نـهـم
✍نمیدانم چند ثانیه گذشت اما شیشه در دستش بود و از پاره گیِ به جا مانده رویِ سینه اش خون بیرون میزد هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار میداد کاش میمیرد چرا قلبش را نشکافتم مبهوت و بی انرژی مانده بودم شیشه را به درون سطل پرتاب کرد چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد شالِ آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت گوشی مدام زنگ میخورد مطمئن بودم یان است گوشی را برداشت با صدایی گرفته از سلامتیم گفت این آرامش از جنسِ خاطراتِ صوفی نبود مشتی دستمال کاغذی برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش خونی شد!
چشم به زمین دوخته؛به سمتم خم شد برین روی تختتون استراحت کنید خودم اینا رو جمع میکنم این دیوانه چه میگفت انگار هیچ اتفاقی رخ نداده سرش را بالا آورد تعجب، حیرت، ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید واقعیت چیزه دیگه اییه همه چیز رو براتون تعریف میکنم
یک دستش را بالا آورد، با چهره ایی مچاله از درد قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه نه از طرف من نه از طرف داعش مگر مسلمانان هم شرف داشتند چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی، به سمت تخت رفتم من تمام زندگیم را باخته بودم، یک تنِ نحیف دیگر ارزشِ مبارزه نداشت!
پروین به اتاق آمد با دیدن حسام هینی بلند کشید هیییس حاج خانوم چیزی نیست یه بریدگی سطحیه بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانووم درست کنیدو با لحنی مهربان، او را از سلامتش مطمئن کرد پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد
حسام دستمالِ تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده، پاشیدگیِ اتاقم را سامان میداد با دقت نگاهش میکردم بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدنِ دل محسوب میشد او هم مانند پدرم هفت جان داشت
درد و تهوع به تار تارِ وجودم هجوم آورد در خود جمع شدم حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم آقا حسام مادر تورو خدا برو درمونگاه شدی گچ دیوار و صدای پر اطمینان حسام مبنی بر خوب بودن حالش قرآن به دست برگشت درست در چهار چوبِ باز مانده یِ در نشست دیگر در تیررس نگاهم نبود و من از حال رفتنش را تضمین میکردم اما برایم مهم نبود او حتی لیاقت مردن هم نداشت چند ثانیه سکوت و سپس صدایِ آوازه قرآنش پس هنوز سرپا بود و خوب دستم را خواند بود این سربازه استاد شده در مکتب خدا پرستی صدایش در سلول سلولم رخنه میکرد و آیاتش رشته میکردند پنبه هایِ روحم را دلم گریه میخواست و او هر چه بیشتر میخواند، بغضم نفسگیرتر میشد اما من اشک ریختن بلد نبودم
نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و به خواب رفتم،که سکوت ناگهانیش، هوشیارم کرد این حس در چنگالم نبود خواه، نا خواه صدایِ آوازه قرآنش آرامم میکرد و منِ گرسنه یِ یک جرعه آسایش، چاره ایی جز این نداشتم گفته بود واقعیت چیز دیگریست اما کدام واقعیت مگر دیگر واقعیتی جز دانیال و رفتنش مانده بود گفته بود همه چیز را میگوید اما کی گفته بود که هیچ خطری تهدیدم نمیکند مگر میشداون خودِ خطر بود.
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @tark_gonah_1
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
نه میتوان اندازه گرفت !
نه میشود وزن کرد !
حجم اینهمه "مهربانی" را ❣..
آمدهام از نو شــروع کنم!
دَر وا میکنی ؛ #دلبر_جان ؟
#أین_الرجبیون 🌜
@tark_gonah_1
استغفار_2.mp3
7.38M
#استغفار ۲ 📿
عدم نشاط و آرامش،
عدم لذّت بردن از عبادت،
بی رغبتی نسبت به نماز،
کلافگی، اضطراب و ترس،
مالِ کثیف شدنِ روح، و عدم استحمام روح ماست.
ماه رجب اومده ...
تا مایی که حمامِ روحمون رو فراموش کردیم، یه ذره بیشتر به خودمون برسیم.
@tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 وقت نمایش درون آدمها
🔻 چرا آیتالله بهجت میفرمود همه ما شمرهای بالقوهایم!؟
#تصویری
@tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_نـهـم ✍نمیدانم چند ثانیه گذشت اما شیشه در دستش
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چــهـلم
✍مرد که صدایِ کم توان شده از فرط دردش، گوشهایِ اتاقم را پر میکرد، همان دوستِ مسلمان در عکسهایِ مهربانِ دانیال بود همان که دانیالم را مسلمان کرد همان که سلفی هایِ بامزه اش با برادرم را دیده بودم و مدام از خودم میپرسیدم که مگر مذهبی ها هم شیطنت بلدند همان که وقتی دانیالم وحشی شده از اسلامو خدایش ترکم کرد، روزی صدبار تصویرش را در ذهنم غرغره کردم تا خرخره ایی برایش نگذارم که نشد
که باز هم بازیش را خوردم و راهی ایران شدم درست وقتی که فرصت تیغ زدن بود، نیش خوردم از دردی که سرطان شد و جز زیبایی، تمام هستی ام را گرفت. راستی کجایِ زندگیش بود من که هیزم فروشی نمیکردم پس هیزمِ تَرِ چه کسی آتش شد به یک کفِ دست مانده از نفسهایِ عمرم کاش میدانستم جرمم چیست
موجِ صدایش بی حال اما پر از آرامش به گوشم میرسید و من قانعتر از همیشه ،پیچیده از بی رمقی در خود، خواب را زیر پلکهایِ چشمم مزه مزه میکردم. که سکوتِ ناگهانی اش، هوشیارم کرد چرا دیگر نمیخواند تنم کوفته و پر درد بود کمی نیم خیز شدم با چشمانی بسته، سرش را به چهارچوب در تکیه داده بود. به صورتِ کاملا رنگ پریده اش نگاه کردم
اصلا شبیه رفقای داعشی اش نبود ریش داشت اما کم سرش کچل نبود و موهایِ مشکی و عرق کرده اش در سرمای پاییز، چسبیده به پیشانی اش خود نمایی میکرد این چهره حسِ اطمینان داشت، درست ماننده روزهایِ اولِ اسلام آوردنِ دانیال چرا نمیتوانستم خباثتی در آن صورت بیایم
دستمال و دستِ چسبیده به سینه اش کاملا خونی بودند یعنی مرده بود خواستم به طرفش برم که پروینِ چادر به سر، در چهارچوب در ظاهر شد یا حضرت زهرا آقا حسام
حسام چشمانش را باز کرد و لبخندی بی رمق زد خوبم حاج خانووم فقط سرم گیج رفت، چشمامو بستم همین الانم میرم پیش علیرضا،درستش میکنه چیزی نیست یه بریدگی کوچیکه
این مرد هم مانند پدرم هفت جان داشت مسلمانان را باید از ریشه کَند
به سختی رویِ دو پایش ایستاد قرآن را بوسید و به سمت پروین گرفت بی زحمت بذارینش تو کتابخونه خیالتون راحت با دست خونیم بهش دست نزدم پاکه پاکه سر به زیر، با اجازه ایی گفت و تلوتلو خوران از دیدم خارج شد صدای نگرانِ پروین را میشنیدم مادرجون، تو درست نمیتونی راه بری مدام میخوری به درو دیوار.. صلاح نیست بشینی پشت فرمون یه کم به اون مادرِ جگر سوختت فکر کن آخه شما جوونا چرا حرف گوش نمیدید اون از اون دختره ی خیر ندید که این بلا
صدای حسام پر از خنده بود عه عه عه حاج خانووم غیبت ماشالله همینطورم دارین تخته گاز میزین
پیرزن پر حرص ادامه داد غیبت کجا بود صدام انقدر بلند هست که بشنوه حالا اون زبون منو حالیش نمیشه، من مقصرم بیا بشین اینجا الان میوفتی، رنگ به رخ نداری حرف گوش کن با آژانس برو حسام باز هم خندید اما کم توان اولا که چشم اما نیازی به آژانس نیست، زنگ میزنم حسین بیاد دنبالم سرم گیج میره، نمیتونم بشینم پشت فرمون دوما،حاج خانوم اون دختر فقط بلد نیست فارسی رو خوب حرف بزنه، و الا خیلی خوب متوجه حرفاتون میشه هینی بلند از پروین به گوشم رسیدم و خنده هایِ بی جانِ حسام این جوان دیوانه بود درد و خنده هیچ تناسبی میانشان نمیافتم
با دوستش تماس گرفت و من مدتی بعد، رفتنش را از پشت پنجره دیدم رفت بدونِ فریاد، بدونِ عصبانیت، بدون انتقام بابت زخمی که زدم برایم قرآن خواند و رفت اگر باز نمیگشت اگر تمام حرفهایش دروغ باشد چه باز هم برزخ باز هم زمین و آسمان چند روزی از آن ماجرا گذشت و من در موجی ملتهب از درد و پسمانده هایِ درمان دست و پا زدم به امیدِ آوای اذان و فقیر از آواز قرآن بی خبر از حسام و در مواجهه با تماسهایِ بی جوابم به گوشی های عثمان و یان!
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @tark_gonah_1
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
استغفار_3.mp3
8.1M
#استغفار ۳ 📿
بعد از استحمام، گونه هات برق میزنند؛
نورانی میشن!
حمامِ روح هم، تو رو جلا میده!
گونههای روحت برق میزنن ...
استغفار، نورانی ات میکنه!
@tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 یا من ارجوه لکل خیر
👆🏻چقدر به این جمله باور دارید؟
#تصویری
@tark_gonah_1
🍃 ﷽ 🍃
با توجه به بیماری ویروس کورونا که بعضی از مردم به آن مبتلا شده اند لطفا و سریعا این ۶ آیه قرآن را برای دوستان و اقوام خود ارسال و بفرمایید که از حضرت امیر المومنین علی علیه السلام روایت شده:
💎 هر کس این شش آیه را هر صبح بخواند خدای متعال او را از هر بدی کفایت میکند هرچند او خودش را به هلاکت انداخته باشد.
📚 بحار الانوار /ج ۸۳/ص۳۳۷
✴ از مرحوم آیت الله حاج سید احمد خوانساری نقل شده است؛ در سال های دورتر بیماری وبا به ایران و خوانسار آمده بود. بدین دلیل در شهرستان خوانسار و در اکثر خانه ها یک نفر یا بیشتر از دنیا رفتند؛ مگر خانه هایی که در هر روز این آیات مبارکات را بعد از نماز صبح میخواندند که به آن ها هیچ صدمه ای وارد نشد!
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج✨
@tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چــهـلم ✍مرد که صدایِ کم توان شده از فرط دردش، گوشهای
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چـهـل_و_یـک
✍سنگینی ابهام،ترس، و سوال شان هایِ نحیفم را به شدت می آزرد و من محکوم به صبر بودم بالاخره حسام آمد با دستانی پر از خرید با مهربانی هایِ بی دریغ به پروین یعنی زخمش خوب شده بود
یاالله گویان و سر به زیر در چهارچوب اتاقم ایستاد و حالم را جویا شد
بی جواب،نگاهش کردم گفتی همه چیزو بهم میگی بگو میخوام بدونم دقیقا کجای مبارزتونم
مکث کرد میگم اما الان نه فعلا نمیتونم چیزی بگم خواست از اتاق خارج شود که جلویش را گرفتم شک ندارم تو همون دوستِ ایرانیِ یان هستی اما نمیتونم بفهمم چه ارتباطی میتونی با عثمان و یان داشته باشی احتمالا با دانیال هم در ارتباطی نه..؟ درست میگم؟حتما اون خواسته تا منو با خودت به سوریه و عراق ببری و اِلا هیچ دیوونه ایی این همه وقت واسه هدیه کردنِ یه دخترِ دمِ مرگ به رفقایِ داعشیش نمیذاره منو ببین هوووووی روی زمین دنبال چی میگردی که چشم از گلای قالی برنمیداری
میتوانستم خشم را در سرخی صوتش ببینم من عاشق دانیالم دانیال برادر خودم نه شوهر صوفی نه رفیق وحشی تو برادرم مرده یعنی کشتنش یه مسلمونِ خفاش صفت، خونشو مکید انگشت اشاره ام را روی سینه اش فشار دادم. به سرعت خودش را عقب کشید توئه عوضی اون مسلمونی تو کشتیش من، با تو هیچ جا نمیام من جهنم رو به بهشتِ پر از مسلمون ترجیح میدم اینجا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمیشه پس گورتو گم کن دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد او که خویِ وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود، پس چرا حمله نمیکرد من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته، تا پای جوونمم رو حرفم هستم
وبه سرعت اتاق را ترک کرد چقدر دلم هوایِ چند بیت از کتاب خدا را با صدایِ این جوان کرده بود کاش میماند و میخواند بعد از آن هروز با مقداری خرید به خانه مان میآمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه میکرد بدون آنکه جمله ایی بین مان رد و بدل شود، حتی وقتیکه برای معاینه مرا نزد پزشک میبرد و با وسواسی عجیب جویایِ شرایط جسمی ام از دکتر میشد و فقط وقتی درد و تهوع امانم را میبرد با آرامشی خاص، برایم قرآن میخواند این جوان نمیتوانست بد باشد او زیادی خوب بود در این مدت مدام با یان و عثمان تماس میگرفتم اما با خاموشیِ گوشیشان هیچ پاسخی از آنها دریافت نمیکردم نمیدانستم دقیقا چه اتفاقی در حالِ وقوع است و این نگرانی و کلافه گیم را بیشتر و بیشتر میکرد آنروز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم لباسهایِ به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم به محض باز شدنِ در با حسام رو به رو شدم با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد اما جریان همینجا پایان نیافت اون با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمیفهمیدم با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم و از خانه خارج شدم!
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @tark_gonah_1
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼