eitaa logo
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
458 دنبال‌کننده
405 عکس
328 ویدیو
12 فایل
🔸﷽🔸 ڪانال اختصاصے ترک گناه✌ برنامه های ترک گناه ♨📵 🔸اگریک نفر را به او وصل ڪردے 🔸براے سپاهش تو سردار یارے چنل رمان ما↙️ @roman_20 چنل سیاسی↙️ @monafegh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قدرت عجیب زن! 🔻این حرفا رو به جوون‌ها یاد بدید، بعد بفرستیدشون خونه بخت! 🗣حجت الاسلام پناهیان #خانواده_مهدوی 🆔 @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
#حکمت 2: ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعي، تربيتى) وَ قَال علی َ [عليه السلام] ل
3: بيمارى و پاك شدن گناهان (اخلاقى ، معنوى) وَ قَالَ علی [عليه السلام] 👇👇 لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِى عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِى الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِى وَ الْأَقْدَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ 🍀🍀 و درود خدا بر او به يكى از يارانش كه بيمار بود فرمود : خدا آنچه را كه از آن شكايت دارى ( بيمارى ) موجب كاستن گناهانت قرار داد ، در بيمارى پاداشى نيست اما گناهان را از بين مى برد ، آن ها را چونان برگ پاييزى مى ريزد و همانا پاداش در گفتار به زبان ، و كردار با دست ها و قدم هاست ، و خداى سبحان به خاطر نيت راست ، و درون پاك ، هركس از بندگانش را كه بخواهم وارد بهشت خواهد كرد . مى گويم : ( راست گفت امام على [عليه السلام] " درود خدا بر او باد " كه بيمارى پاداشى ندارد ، بيمارى از چيزهائى است كه استحقاق عُوُض دارد ، و عوض در برابر رفتار خداوند بزرگ است نسبت به بندة خود ، در نا ملايمات زندگى و بيمارى ها و همانند آن ها ، اما اجر و پاداش در برابر كارى است كه بنده انجام مى دهد. پس بين اين دو تفاوت است كه امام [عليه السلام] آن را با علم نافذ و رأى رساى خود ، بيان فرمود . @tark_gonah_1
📌 #طرح_مهدوی 📝 #رمضان ( #دعای_افتتاح ) 🔆 کرامت دنیا و آخرت را از برکت آن ( دولت امام زمان) روزیِمان کن @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_دوم #بخش_دوم با شوق و ذوق براے ڪارها هم
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 سپس دستش را بہ سمتم دراز میڪند،مُردد نگاهش میڪنم. با خجالت مے گویم:اینجورے دلم صاف نیست! لطفا از پدرم اجازہ بگیرید بیاید خونہ مون صحبت ڪنیم! آرام مے خندد:اگہ میدونستم چطورے باباتو راضے ڪنم و اجازہ بگیرم ڪہ اینجا نبودم! یڪهو غصہ روے قلبم سنگینے میڪند،یڪهو نگران میشوم! نگرانِ نبودنش! نگران نداشتنش! نگرانِ این ڪہ آخر این همہ صبر و ڪشمش بشود هیچ! بشود نداشتن روزبہ! مے ترسم! بغض گلویم را مے فشارد! تازہ میفهمم چقدر وابستہ اش شدہ ام،چقدر بودنش برایم مهم است! اگر نباشد... نہ! لحظہ اے هم نمیتوانم فڪر ڪنم آخر تمام این دلتنگے ها و دورے ها بشود هیچ! نگاهم را بہ دست هایش مے دوزم و دستہ هاے ڪیسہ ها را میان انگشت هایم مے فشارم! _انگار ڪل دنیا میخوان ڪہ من و ... مڪث میڪنم،چہ سخت است خواندنش! لبخند ڪجے میزند:ڪہ...؟! آب دهانم را قورت میدهم،آهستہ نجوا میڪنم:ڪہ من و تو مالہ هم نباشیم! و چہ بد خون در صورتم مے دود! عشق،خجالتے ترت میڪند! میخواندم:آیہ! بے اختیار بہ چشم هایش زل میزنم‌،نمیدانم فهمید یا نہ! ولے از زمانے ڪہ نام ڪوچڪم را صدا زد،عاشقِ اسمم شدم! طورے این سہ حرفِ،الف و ے و ہ را ادا میڪرد ڪہ گویے وردِ معجزہ آساست براے بے تابے هاے قلبم! _ڪل دنیا نخواد مالہ من باشے! تو میخواے یا نہ؟! این مهمہ! نفس در سینہ ام حبس میشود! صداے گروپ گروپ قلبم دیوانہ ام میڪند! دلبرانہ ادامہ میدهد:همہ ے دنیا یہ طرف! تو طرفِ من باش! بے اختیار چشم هایم را مے بندم و قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد:هستم! با لحن نرمے مے گوید:دوست داشتن از چشمت راہ افتادہ! بے اختیار مے خندم،چشم هایم را باز میڪنم و ڪیسہ ها را روے زمین میگذارم. سریع با دست اشڪم را پاڪ میڪنم و مے گویم:بیشتر از این ازم نخواہ! حتے اگہ چند سال طول بڪشہ! نمیتونم! نمیتونم الان باهات بیام ڪافہ! اخم ڪم رنگے میڪند:پس اون دفعہ ڪہ با سامان... میان حرفش مے دوم و سریع مے گویم:اون موقع فرق داشت! پیشانے اش را بالا میدهد:چہ فرقے؟! نگاهم را بہ زمین مے دوزم:حس خاصے نداشتم ڪہ مرتڪب اشتباہ یا گناہ بشم! میخواستم فقط حرفاتو بشنوم و قاطعانہ بگم نہ! اما الان...الان...درست نیست! نفس ڪشدارے میڪشد:باشہ! تاڪسے ڪہ میتونم برات بگیرم؟! ڪیسہ ها رو از روے زمین برمیدارم و با خندہ مے گویم:هنوز یڪم خرید دارم! خودم بر مے گردم! چهرہ اش دلخور است! سرد مے گوید:باشہ! سعے میڪنم درڪ ڪنم! سرم را تڪان میدهم:ممنون! دوبارہ بہ سمت میوہ فروشے راہ مے افتم و مے گویم:خداحافظ! نگاهے بہ ساعتش مے اندازد و با لحنِ دستورے شیرین میگوید:با تاڪسے برگرد! خداحافظ! زمزمہ میڪنم:باشہ! از آن "باشه" هایے ڪہ دلپذیرتر از "چَشم" گفتن است! روزبہ بے میل سوار ماشینش میشود و میرود،با خوشحالے توام با نگرانے مشغول ادامہ ے خریدم میشوم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خودم را در آینہ نگاہ میڪنم،روسرے مشڪے رنگم را مدل لبنانے بستہ ام‌. رنگ پوستم بہ زردے مے زند و زیر چشم هایم گود افتادہ. چادرم را روے سرم مے اندازم و ڪشش را دور سرم تنظیم میڪنم. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده:
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 دستے بہ شڪم بر آمدہ ام میڪشم و ڪیفم را برمیدارم،از مادرم خداحافظے میڪنم و از خانہ خارج میشوم‌. شب گذشتہ شام را در ڪنار سمانہ و محسن و فرزاد بودم،با فرزاد براے امروز قرار گذاشتیم تا صحبت ڪنیم. آژانس جلوے در منتظرم ایستادہ،سوار ماشین میشوم و آدرس را میدهم. از پشت شیشہ بہ ریزش برف خیرہ میشوم،چرا این زمستان تمام نمیشود؟! شاید هم عمر من در زمستان ماندہ! بیست دقیقہ بعد ماشین جلوے رستوران پارڪ مے ڪند،ڪرایہ را حساب میڪنم و پیادہ میشوم. نگاهے بہ داخل رستوران مے اندازم،ڪمے شلوغ است! نمیدانم چرا اینجا قرار گذاشت؟! نہ وقت ناهار است نہ شام! سرفہ اے میڪنم و وارد رستوران میشوم،چشم مے چرخانم و فرزاد را میبینم ڪہ انتهاے سالن پشت میزے دو نفرہ نشستہ و مشغول تماشاے فضاے بیرون از پنجرہ است! از کنار میز و صندلے ها عبور میڪنم و در چند قدمے اش مے ایستم. آرام مے گویم:سلام! خونسرد سر بر مے گرداند و بلند میشود. _سلام! بفرمایید! با دست بہ صندلے رو بہ رویے اش اشارہ مے ڪند،تشڪر میڪنم و مے نشینم. بعد از احوال پرسے مے گویم:خب بریم سر اصل مطلب! براے شنیدن حرفاتون اینجام! سرش را تڪان میدهد:درستہ! چیزے میل ندارید؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم:نہ! بہ گارسون اشارہ مے ڪند فعلا بہ سمت میزمان نیاید،نفسے میڪشد و نگاهے بہ ساعتش مے اندازد. مردد بہ چشم هایم‌ نگاہ میڪند و مے گوید:میخوام راجع بہ چهارسال پیش صحبت ڪنم! از خیلے چیزا ڪہ ازشون خبر ندارید! سڪوتو بیشتر از این جایز نمے بینم! اما قول بدید یہ سرے از حرفایے ڪہ میزنم بین خودم بمونہ! سرم را تڪان میدهم:قول میدم! برگہ هایے از داخل ڪیفش بیرون میڪشد و مقابلم مے گذارد. _همہ چیز از اینا شروع شد! متعجب بہ برگہ ها خیرہ میشوم! تاریخشان براے حدود پنج سال پیش است! میخواهم چیزے بگویم ڪہ سریع مے گوید:روزبہ ڪامل در جریان بود! گیج میشوم و دوبارہ نگاهم را بہ برگہ ها مے دوزم! ارتباط این برگہ ها را با حرف هایے ڪہ فرزاد میخواهد بزند نمیفهمم! ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃
دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان🌙 🆔 @tark_gonah_1
💔سحرهجدهم و #مادرهجده سالہ آتش وهیزم و مسمار و در و آلالہ 💔نالۂ فضہ بیا درهمہ عالم پیچید محسنم رفٺ،تنم سوخٺ میان شعلہ #بحق_مولا_بحق_زهرا🌷 #بہ_ڪریم_آل_طاها🌷 #إلهے_العفو💚 @tark_gonah_1
1_11352320.mp3
11.07M
مناجات "بـــــــدون ترک گنه... " بامداحی : حاج مــــهدی‌رسولی جمعه ۱۱ خـــرداد مــــــــاه ١٣٩۷ @tark_gonah_1
1⃣ معناى گناه گناه به معنى خلاف است و دراسلام هر كارى كه برخلاف فرمان خداوند باشد، گناه محسوب مى شود. گناه هر چند كوچك باشد چون نافرمانى خداست ، بزرگ است . رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در سخنى به ابوذر فرمودند: لاتنظر الى صغر الخطيئة و لكن انظر الى من عصيته (3) كوچكى گناه را ننگر، بلكه بنگر چه كسى را نافرمانى مى كنى !. واژه هاى گناه در قرآن در زبان قرآن و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السلام با واژه هاى مختلف ، از گناه ياد شده است ، كه هر كدام گويى از بخشى از آثار شوم گناه پرده بر مى دارد و بيانگر گوناگون بودن گناه است . واژه هايى كه در قرآن در مورد گناه آمده ، عبارتند از: 1⃣ذنب 2⃣معصيت 3⃣ اثم 4⃣ سيئه 5⃣ جرم 6⃣ حرام 7⃣ خطيئه 8⃣ فسق 9⃣ فساد 🔟 فجور 1⃣1⃣ منكر 2⃣1⃣ فاحشه 3⃣1⃣ خبث 4⃣1⃣ شر 5⃣1⃣ لمم 6⃣1⃣ وزر و ثقل 7⃣1⃣ حنث ادامه دارد ... 🆔 @tark_gonah_1
📌 #طرح_مهدوی 📝 #رمضان ( #دعای_افتتاح ) 🔆 خدایا برسان ما را به آنچه که در رسیدن به آن کوتاهی کردیم @tark_gonah_1
b6f23285de003bc2300deb4d49dce70b6d9e1f83.mp3
4.16M
(ویژه رمضان) ⭕️ جزء هجدهم 👤 استاد معتز آقائی 🆔 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 دسته بندی مردم در عصر غیبت 🖌 نمیشود هم به منجی اعتقاد داشت و هم در بارگاه فرعون بود 👤 استاد علی اکبر رائفی پور 🆔 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تطبیق دادن علائم ظهور چه آسیب هایی دارد؟ 👤 استاد احسان عبادی 🆔 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راهی زیبا برای ترک گناه ⭕️ هرگاه خواستی گناه کنی حضرت زهرا (س) را به یاد آور 👤 استاد فاطمی نیا #ترک_گناه_برای_ظهور ✅ @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☠ الهه مرگ #یاسی_اشکی یا بدل #مریم_رجوی #تروریست 🔴در برنامه ماه عسل⁉️ #واکسن_گارداسیل عقیم کننده زنان #قاتل_زنان_ایران 🔴حتما منتشر شود #دانستن_وسلامتی_حق_شماست @tark_gonah_1
دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان🌙 🆔 @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
راهِ کمال طــولانیه❗️ نمیشه بدون استفاده از میانبُر، در مدت زمانِ عمرِ کوتاهِ انسان، این مسیر رو به
یه سؤال مهم؛ تـ👈ــو کی هستی؟ 💢جواب این سؤال نشون میده؛ شب قدر، چقـدر میتونی موفق بشی! @tark_gonah_1
■دل را ز شرار #عشق سوزاند علے 🍂یڪ عمر #غریب شهر خود ماند علے ■وقتے ڪہ شڪافٺ فرق او در #محراب 🍂گفتندمگر نماز مےخواند #علے #سینہ_مالامال_درد_غربٺ_اسٺ💔 #اےغریب_غربٺ_دنیا_مدد😔 @tark_gonah_1
aeb0fce2a76fa14a26b683eaa8d2c746061f1a48.mp3
10.18M
🎙امیرالمؤمنین پس از ضربت با صورت به زمین افتاد (مقتل) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 #آیه_های_جنون #قسمت_صد_و_دوم #بخش_چهارم دستے بہ شڪم بر آمدہ ام م
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 متعجب بہ برگہ ها خیرہ میشوم! تاریخشان براے حدود پنج سال پیش است! میخواهم چیزے بگویم ڪہ سریع مے گوید:روزبہ ڪامل در جریان بود! گیج میشوم و دوبارہ نگاهم را بہ برگہ ها مے دوزم! ارتباط این برگہ ها را با حرف هایے ڪہ فرزاد میخواهد بزند نمیفهمم! با دقت برگہ ها را نگاہ میڪنم،آزمایش هاے پزشڪے! چیزهایے دستگیرم میشود اما مطمئن نیستم،چشم هایم را ریز میڪنم و رو بہ فرزاد مے گویم:این آزمایشا مربوط بہ شماست؟! _بلہ! نگاهم را از برگہ ها مے گیرم و بہ فرزاد مے دوزم:یعنے... جملہ ام را ادامہ نمیدهم،سرش را تڪان میدهد:یعنے سرطان دارم! پنج سالہ! گیج نگاهم میڪنم،چشم هایم را باز و بستہ میڪنم:پس...پس چرا سمانہ جون و بابا محسن چیزے نگفتن؟! لبش را بہ دندان مے گیرد:خبر ندارن! خودم نخواستم تو جریان باشن! متعجب نگاهش میڪنم:باورم نمیشہ! لبخند ڪجے میزند:فقط روزبہ از اول در جریان بود! از این قضیہ استفادہ ام ڪرد! اخم میڪنم:یعنے چے؟! سرد نگاهم مے ڪند:یہ چیزے بخوریم؟! وقت براے حرف زدن زیادہ! نفس عمیقے میڪشم و نگاهم را بہ چشم هایش مے دوزم،تیلہ هاے سردِ مشڪے چشم هایش بہ سمت گارسون مے چرخند. در عمق آن دو تیلہ ے سرد،برقِ عجیبے مے بینم... مطمئنم خبرهاے مهمے برایم دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 هراسان مے دوم،همہ جا تاریڪ است! صداے پچ پچ هاے عجیبے بہ گوشم مے رسد،عرق سرد روے پیشانے ام نشستہ. نفس نفس زنان فقط مے دوم،صداے گریہ ها و نوحہ سرایے ها مے ترساندم. صداے نالہ ها و لالایے خواندن هاے فرزانہ،صداے زجہ زدن هاے همتا و یڪتا! صداے گریہ هاے مهدے! صداے خندہ هاے هادے! صداها مدام بیشتر میشود،با ترس سرعتم را بیشتر میڪنم‌. صداے پچ پچ چند زن هم اضافہ میشود! _دخترہ ے بے وفا! _خجالتم خوب چیزیہ! چطور تونست؟! _مگہ با لیاقت تر و بهتر از آقا هادے هست؟! _گند زد بہ اسم و رسم هرچے همسرِ شهیدہ! _هے خواهر! دلت خوشہ ها! اینا این چیزا رو چہ میفهمنن؟! _پاے هادے نموند! ناگهان یڪ صدا فریاد میزنند:پاے هادے نموندے! خائن! محڪم دست هایم را روے گوش هایم میگذارم و فقط مے دوم! ناگهان پایم با شے سختے برخورد میڪند و روے زمین مے افتم! گیج بہ اطرافم نگاہ میڪنم،مقابلم تابوت چوبے اے قرار گرفتہ! هادے با چشم هاے بستہ در آن دراز ڪشیدہ و لبخند بہ لب دارد. ڪمے آن طرف تر،پدرم با خشم و عصبانیت ڪمربندش را بہ دست گرفتہ و بر روے تنم فرود مے آورد. بر تنِ آیہ ے هفت سالہ! محڪم فریاد مے زند:مگہ نگفتم از این بہ بعد باید بیرون از خونہ چادر سر ڪنے؟! دست هایم نحیفم را مقابل صورتم گرفتہ ام و هق هق میڪنم:بِ...ببخشید باباجون! ڪمربند را محڪم تر روے تنم فرود مے آورد! _حالیت میڪنم خیرہ سر! خودم را عقب میڪشم،فرزانہ ڪنار تابوت هادے نشستہ و با اخم بہ من زل زدہ. رو بہ هادے مے گوید:بهت خیانت ڪرد هادے! چقدر گفتم از این دخترہ خوشم نمیاد! همتا و یڪتا هم با اخم نگاهم مے ڪنند،آن طرف پدرم آیہ ے هفت سالہ را ڪتڪ میزند! از پشت سرم جمعیتے غریبہ،با چهرہ هاے عصبے بہ سمتم مے آیند. سریع بلند میشوم،میخواهم دوبارہ بدوم ڪہ سمانہ مقابلم سبز میشود. روپوشے ڪہ در مطب بہ تن مے ڪرد را پوشیدہ. با حرص بہ تخت سینہ ام مے ڪوبد و مے گوید:دخترہ ے افسردہ ے دیونہ! پس براے پسرم نقشہ ڪشیدہ بودے؟! آرہ؟! دوبارہ مے افتم روے زمین،فریاد مے زند:دیونہ! ناگهان جیغ میڪشم:ولم ڪنید! همین ڪہ جیغ میڪشم،پدرم با ڪمربندش بہ سمتم مے دود و فریاد میزند:خفہ شو! صداتو بین این همہ مرد نبر بالا! بہ چند قدمے ام ڪہ مے رسد،آیہ ے هفت سالہ بلند مے گوید:فرار ڪن! ڪتڪت میزنہ! ڪتڪت میزنہ! تا بخواهم بہ خودم بیایم،سگڪ ڪمربندش بہ صورتم مے خورد و صورتم از درد جمع میشود. آهے میڪشم و چشم هایم را مے بندم،سمانہ مے خندد:حقتہ! نمیذارم پسرمو بدبخت ڪنے! صداے همهمہ بلند میشود،فرزانہ با حرص مے گوید: مے ڪشمت! چطور تونستے جاے هادے یڪے دیگہ رو بیارے؟! چطور؟! دستم را روے صورتم مے گذرم،اشڪ روے گونہ ام سُر میخورد. صداے پچ پچ ها بلند میشود: _باید تا ابد تنها بمونے! تا ابد! _آرہ! حق ندارے حتے بہ ڪسے فڪر ڪنے! _خائن! بلند فریاد میڪشم:من خائن نیستم! دست از سرم بردارید! هق هقم بلند میشود،صداے آیہ ے هفت سالہ ڪنار گوشم مے پیچد:میخوان بڪشنت! پاشو فرار ڪن! چشم هایم را باز میڪنم،همہ دورم جمع شدہ اند و با ڪینہ نگاهم مے ڪنند. پدرم ڪنارم مے نشیند و با چشم هایے سرخ مے گوید:خودم این لڪہ ے ننگو پاڪ میڪنم! بے رمق نگاهش میڪنم،میخواهم حرف بزنم اما صدایے از گلویم خارج نمیشود! بہ زور لب هایم را تڪان میدهم:مَ...من...خا...ئن...نے...ستم! ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysoltan
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 زنے چادرے فریاد میزند:هستے! باید پاش مے موندے! پدرم سریع مے گوید:ببین ڪے رو جاے هادے براے من بہ عنوان داماد آوردہ! پسرہ ے بے همہ چیزِ ڪافر! نفس نفس میزنم و زمزمہ میڪنم:بے انصافا! صداے خندہ هاے هادے در سرم مے پیچد،خودم را مثل جنینے در رحم مادر جمع میڪنم. ناے ایستادن ندارم،صداهاے نامفهومے بہ گوشم مے رسد. نفس عمیقے میڪشم،چشم هایم را ڪہ باز میڪنم در میان آن تاریڪے،نور ڪم رنگے مے بینم. نورے ڪہ از پشت سرم مے تابد،بے اختیار سرم را خم میڪنم و بہ سمت نور نگاہ میڪنم. یڪ باریڪہ ے ڪم جان است! اما امیدوارم میڪند میان این تاریڪے! ناگهان روزبہ را مے بینم ڪہ از میان باریڪہ ے نور عبور مے ڪند و بہ سمتم مے آید،نفس راحتے میڪشم! مقابلم زانو میزند و چشم هاے مشڪے درخشانش را بہ چشم هایم مے دوزد. لبخند ڪم رنگے میزند:بریم؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم و زمزمہ میڪنم:میترسم! نزدیڪتر میشود:از چے؟! _از همہ چے! دستش را بہ سمتم دراز میڪند:پاشو! بے رمق نگاهش میڪنم:نمیتونم! دیگہ نا ندارم! حتے براے وایسادن! خستہ ام! خستہ! لبخندش عمیق تر میشود:منم خستہ ام! از این روزایے ڪہ ندارمت! چشم هایم را مے بندم و زار میزنم! _برو! _ڪجا؟! _هرجا! _بدون تو؟! _بدون من! _نمیتونم! چشم هایم را باز میڪنم. جمعیت میخواهد بہ سمتم هجوم بیاورد،بے تفاوت نگاهے بہ آن ها مے اندازم و سپس بہ روزبہ! _انقدر زخم دارم ڪہ دیگہ توان جنگیدن ندارم! زمزمہ میڪند:آخریشہ! پاشو! پاهاے نیمہ جانم را تڪان میدهم و بہ زور مے ایستم،لبخندش عمیق تر میشود و دلرباتر! بہ سمت بارڪیہ ے نور حرڪت مے ڪند،دو نفرے مقابلش ڪہ مے ایستیم،همہ جا غرق نور میشود! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نفس نفس زنان از خواب بیدار میشوم و روے تخت مے نشینم. چشم هایم را چند بار محڪم روے هم مے فشارم و سپس باز میڪنم. خواب مے دیدم! نفس راحتے میڪشم و خودم را روے تخت ولو میڪنم. دستے بہ پیشانے عرق ڪردہ ام میڪشم و زمزمہ میڪنم:اللهم صل علے محمد و آل محمد! چند لحظہ بعد از روے تخت بلند میشوم و پاهایم را روے زمین میگذارم. هنوز در جو خواب هستم،سریع ڪلید برق را میفشارم. لامپ روشن میشود،با خیال راحت دمپایے هاے رو فرشے ام را پا میڪنم. یاعلے اے مے گویم و مے ایستم،نگاهے بہ ساعت مے اندازم‌. هنوز ڪمے تا اذان ماندہ،ڪش مویم را از ڪنار بالشتم برمیدارم. موهایم پریشانم را ڪنار هم جمع میڪنم و دم اسبے مے بندم،از اتاق خارج میشوم و بہ سمت سرویس بهداشتے راہ مے افتم. وارد سرویس میشوم و وضو میگیرم،آب خنڪ ڪہ روے پوستم مے لغزد حالم بهتر میشود! وارد دے ماہ شدہ ایم،اوضاع ظاهرا آرام و عادیست. از سرویس خارج میشوم و بہ سمت اتاقم راہ مے افتم،مقنعہ بلند سفید رنگم را سر میڪنم. سجادہ ے سفیدم را رو بہ قبلہ پهن میڪنم،دستے بہ گل هاے درشتِ برجستہ ے گلبهے رنگش ڪہ با ظرافت دوختہ شدہ اند میڪشم. چادر نمازم را هم برمیدارم و ڪمے عطر بہ خودم میزنم،قرآنم را از داخل قفسہ ے ڪتاب بیرون میڪشم‌. روے سجادہ ام مے نشینم،دلم آشوب است! یادِ خواب چند دقیقہ پیشم مے افتم،نفس عمیقے میڪشم و نگاهم را بہ قرآن مے دوزم‌. دلم ڪمے آرامش میخواهد،ڪمے از آیات بر حقش را! براے آرام گرفتن دلم! براے مطمئن شدنم! قرآن را باز میڪنم و دنبال سورہ ے انشراح مے گردم،دنبال آن وعدہ ے معروفِ آسانیِ بعد از سختے! سہ سال و اندے پیش ڪہ بہ نیت راہ نشان دادن قرآن باز ڪردم،همین سورہ آمد! سہ سال و اندے گذشتہ و هنوز بہ آسانے نرسیدہ ام! سختے ها بیشتر شدہ! بغض گلویم را مے فشارد،زمزمہ میڪنم:ببخش بندہ ے ڪم صبر و طاقتتو! ولے بہ خودت قسم خستہ ام! خستہ ام خدا! خستہ ام! دلم یڪم آرامش و خوشبختے میخواد. خواستہ ے زیادہ؟! بہ خودت قسم ڪہ براے تو چیز بزرگے نیست! بہ سورہ ے انشراح مے رسم،میخواهم شروع بہ خواندن ڪنم ڪہ نگاهم بہ آیہ ے آخر مے افتد! _وَ إِلَى رَبِّڪَ فَارْغَبْ. وَ بہ پروردگارت مشتاق شو! خجالت میڪشم،قلبم مے لرزد. خالصانہ بہ تو مشتاق نشدہ ام پروردگارم! باز براے خودم و دردهایم آمدہ ام! باز براے رفع و رجوع مشڪلاتم آمدہ ام نہ براے خودت! قطرہ ے اشڪے از چشمم مے چڪد و خودش را بہ ڪلمہ ے "رَبِّڪَ" مے رساند. او هم مے داند! جز هیچ پناهے ندارد... او مشتاق تر است،ببین چہ بے مقدمہ و عاشقانہ بہ تو دخیل بست و آیاتت را تَر ڪرد... خودت هوایم را داشتہ باش،خواستہ ام را عوض میڪنم! ڪمے از تو،خودت را میخواهم! براے خودت مشتاقم ڪن! صداے خوشِ موذن زادہ در اتاق مے پیچد... ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃 ✍نویسنده: Instagram:Leilysolta
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زنان برای ظهور چه کنند؟ آیا سرباز امام زمان مان هستیم؟ 👤 استاد احسان عبادی 🆔 @tark_gonah_1
دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان🌙 🆔 @tark_gonah_1